hc8meifmdc|2011A6132836|MoshaverAmlakDBWebSite|tblnews|Text_News|0xfdfff2d2000000007f0a000001000100
تجزى در
اجتهاد از دیدگاه محقق اردبیلى
على
اکبر ذاکرى محقق اردبیلى ، از جمله شخصیت هائى است که با خرد ورزى و
تفکر به سراغ آیات قرآنى و روایات اهل بیت رفته است . او ، با درایت کامل و
اندیشه ناب خویش ، به کند و کاو در این منابع مى پردازد و بر
آمده از آن را به عنوان دیدگاه خود بر مى گزیند . کتاب زبدة البیان وى ، حکایتاز
ژرف نگرى فراوان او در آیات الهى و کتاب مجمع الفائده و البرهان وى ، نشانه اندیشه
وى در روایات معصومان است . او به ثقل اکبر و ثقل اصغر ، دو یادگار رسول خدا (ص) چنگ
زده و اندیشه ناب محمدى را به دست آورد . بر اساس این ژرف اندیشى و تکیه بر ثقلین
بود که به دیدگاه هاى جدیدى دست یافت که دیگران به آن نرسیدند گاه ، چنان روایتى
را مورد توجه قرار مى دهد و به گونه دقیق ، آن را مى شکافد و زوایاى آن را روشن مى
کند و احکامى را از بیرون مى آورد که مایه شگفتى است . محقق اردبیلى ، درباره
مقبوله عمر بن حنظله از این شیوه سود مى برد و با تفکر در آن ، احکام گوناگون
و فایده هاى بزرگى را ارائه مى دهد که از جمله آن ها دلالت مقبوله بر تجزى در
اجتهاد است (1) . وى ، براى اثبات این دیدگاه ، مشهوره ابى خدیجه را به کمک مى گیرد .
دیدگاه تجزى در اجتهاد ، گر چه پیش از اردبیلى نیز پیشینه دارد ، اما استدلال
به مقبوله براى ثابت کردن تجزى ، گویا از ویژگى هاى ایشان است . اهمیت بحث از تجزى
بحث تجزى امروزه ، از اهمیت ویژه اى برخوردار است ، زیرا مى توان آن را مبنایى
براى تخصص در فقه قرار داد و با تقسیم فقه به رشته هاى تخصصى ، به آن عمق و معنى
بخشید و مسائل فقهى را از لا به لاى کتاب ها ، به اجتماع کشاند . روشن است ایجاد
رشته هاى تخصصى در هر عملى ، براى غنا و تکامل آن علم و پاسخ گویى به نیاز هاى
جدید اجتماعى بایسته است . این ، به خاطر گستردگى مسائل فقهى . پیدایش مسائل جدید و
بایستگى شناخت دقیق موضوع ها و مسائل پیچیده در زمینه هاى گوناگون است . گر چه مى
توان زمان گزینش رشته هاى تخصصى فقه را پس از رسیدن به ملکه مطلق اجتهاد تعیین
کرد ، اما در عمل ، آنچه مهم و سرنوشت ساز مى نماد ، اجتهاد عملى است که اجتهاد
کنونى مجتهد مطلق ، یا متجزى استوار است . داشتن ملکه اجتهاد ، بدون استنباط ، براى
دیدگاه هاى نانوشته فقیه صاحب ملکه ، حجیتى ایجاد نمى کند و با وجود مجتهدان دیگر
الزامى براى اجتهاد وى نیست . در بحث اجتهاد ، اعم از تجزى و اقسام اجتهاد مطلق ،
پس از ثابت کردن هر یک ، آنچه در خور توجه است ، حجت بودن دیدگاه مجتهد درباره
سه مطلب زیر است . 1 . جایز بودن عمل مجتهد مطلق و متجزى ، برابر نظر اجتهادى
خویش . 2 . امکان رجوع دیگران به وى و تقلید از او . 3 . نفوذ حکم مجتهد مطلق و
متجزى در قضاء و امور ولایى و حکومتى . به جهت اهمیت بحث و دیدگاه محقق اردبیلى
، درباره تجزى و همسان دانستن آن با مجتهد مطلق در سه موضوع بالا ، به این مساله
پرداختیم و از آن جا که محقق اردبیلى ، بحث درباره تجزى را به کتاب هاى اصولى ارجاع
مى دهد ، براى روشن شدن دیدگاه ایشان ، ناگزیر درباره اطلاق و تجزى در اجتهاد ، سخن
خواهیم گفت و امکان هر یک را بررسى و دیدگاه هاى فقهاى شیعه و سنى را درباره تجزى
نقل مى کنیم و اشکال هایى را که بر تجزى وارد کرده اند ، بیان و پاسخ مى دهیم و در
پایان از اختیار هاى مجتهد متجزى از نظر محقق اردبیلى سخن خواهیم گفت . اجتهاد مطلق
اجتهاد با قاعده هاى ویژه خود ، شیوه اى است آرام بخش و استوار ، براى تشخیص قانون
هاى اسلام و به دست آوردن دلیل ها و حجت هاى شرعى . مجتهد شخصى است که از این شیوه
صحیح بهره مى جوید . اگر توان استنباط و بیرون آوردن همه احکام و وظیفه هاى کنونى
مکلفان را از اصول کلى و منابع معتبر داشته باشد ، « مجتهد مطلق » یا « مجتهد عام »
نامیده مى شود و اگر تنها ، توان استنباط بخشى از احکام را دارا باشد ، به وى مجتهد
متجزى گویند . آقا ضیاء عراقى مى نویسد : « هو ما یقتدر به على استنباط الاحکام
الشرعیة و الوظائف الفعلیة من امارة معتبرة او اصل معتبر عقلى او نقلى فى المورد
التى لم یظفر بدلیل معتبر (2) . » تجزى همو ، در تعریف تجزى مى نویسد : « هو ما
یقتدر به على استنباط بعض الاحکام الشرعیة و الوظائف الفعلیة العملیة لاکلها او جلها
(3) » . تجزى در اجتهاد آن است که شخص توان استنباط برخى از احکام شرعى و وظیفه
هاى کنونى عملى را داشته باشد ، نه تمام یا بیشتر مسائل را . کسانى که در اجتهاد
، ملکه را دخیل مى دانند ، مجتهد مطلق نزد آنان کسى است که داراى ملکه مطلق و قدرت
استنباط تمام احکام را داشته باشد و متجزى شخصى است که ملکه استنباط پاره اى از
احکام را دارد (4) . محقق اردبیلى ، جزو کسانى است که علم و یا گمان برخاسته از ملکه
استنباط را حجت مى داند (5) و رسیدن به اجتهاد را پس از پنجاه الى شصت سال تحصیلى
، میسر مى شمارد (6) . با این حال ، اجتهاد متجزى را که پیش از رسیدن به درجه
کامل اجتهاد است ، حجت و روا مى شمارد . البته ، اگر ملاک حجت بودن قول مجتهد را
اجتهاد وى بدانیم ، تفاوتى بین قول و ملکه اجتهاد و نبود آن نیست . کسانى که ملکه را
در اجتهاد دخالت نداده اند ، مانند گروهى از اصولیان شیعه و تمام اصولیان اهل سنت
، ملاک را اجتهاد کنونى گرفته اند ، با این تفاوت که برابر دیدگاه علماى شیعه ،
کسى که بیشتر احکام را استنباط کرده ، مجتهد مطلق نامیده مى شود ، اما علماى سنت ،
مجتهد مطلق را کسى مى دانند که تمام احکام را استنباط کرده باشد . غزالى ، مى نویسد :
« اجتهاد نزد من از کارهایى نیست که در خور تجزى باشد ، بلکه رواست . به عالمى
که در پاره اى از احکام مجتهد است ، و راه قیاس را مى شناسد مى تواند در هر مساله
قیاس فتوا دهد ، اگر چه در علم الحدیث ماهر نباشد مجتهد گفته شود ... » . وى ، در
ادامه سخن ، سیره فقهاء را به استشهاد مى گیرد و بیان مى کند : « از مالک بن انس ،
موسس مذهب مالکى ، چهل مساله پرسیده شد و او در پاسخ سى و شش مساله آن « نمى دانم »
گفت ، با این که مالک ، بى گمان ، فقیه بود و هیچ گونه شهدا در فقاهت و علم و دانش
او نیست ، زیرا پاسخ گوئى به مسائل باید بر اساس درایت و آگاهى باشد (7) . » امکان
اجتهاد مطلق در امکان اجتهاد مطلق برابر دیدگاه شیعه ، در خورى نشده است . فقط
اخباریان ، از جمله امین استر آبادى ، صاحب کتاب معروف : فوائد المدینة امکان اجتهاد
مطلق را رد مى کند و آمدى از شافعیه و صدر الشریعه از حنفیه را با خود هم عقیده
مى داند (8) . گویا نظر اینان استنباط کنونى تمام احکام است . اشکال شده که ما در
بین فتاواى دانشمندان و فقیهان به مواردى دست مى یابیم که مجتهد و فقیه ، فتواى
قاطع و روشنى ارائه نکرده ، بلکه تعبیر هاى موجود در فتوا ، نشانگر دو دلى مجتهد
است ، مانند : « فیه اشکال » ، « احتیاط واجب این است » ، « فیه تامل » و ... که با
توانایى مطلق مجتهد ، در دستیابى به احکام ناسازگارى دارد . در پاسخ گفته اند : این
تردید از سوى مجتهد و فقیه ، نسبت به حکم واقعى است که آن هم به خاطر نبود دلیل
مناسب در مساله و یا دست نیافتن مجتهد به آن است ، با این که وى جست و جوى بسنده و
لازم را انجام داده است . مجتهد ، با کمک دلیل ها و اصول عملى ، بدون تردید و شبهه
، مى تواند تکلیف کنونى مکلفان را مشخص کند . (9) یاد آورى : گاهى احتیاط اقتضاء
مى کند مجتهد نظر روشن خود را اعلام نکند ، ولى در همان موارد ، مساله به گونه اى
است که اگر احساس کند ، نیاز قطعى به فتواى روشن و بى ابهام است ، با تلاش بیشتر
به نتیجه درستى دست خواهد یافت و در بیان نظر خود تردید نخواهد کرد . اقسام اجتهاد
مطلق اگر ملاک تقسیم اجتهاد ، اجتهاد کنونى باشد ، اجتهاد ، دو قسم بیشتر نیست :
مطلق و متجزى و اگر ملاک ملکه اجتهاد باشد ، اجتهاد بر سه قسم مى شود : 1 . اجتهاد
بالقوه و ملکه اجتهاد بالقوه و ملکه : مجتهد ملکه اجتهاد ، یا توان استنباط همه
احکام اسلامى را از منابع معتبر آن دارد ، بدون این که حکمى را استخراج کرده باشد ،
یا اجتهاد او به اندازه اى که توان استنباط یک یا دو مساله دارد . درباره آن که توان
بر استخراج یکى - دو مساله دارد گفته اند : « و براى عمل خویش ، نیاز به استخراج
احکام دارد ، زیرا تقلید براى وى روا نیست ، اما دیگران نمى توانند به او مراجعه
کنند و نسبت به احکام دیگر اجتهاد ، تفاوتى با غیر مجتهد ندارد (10) » براى روشن
شدن دیدگاه ، لازم است ملکه اجتهاد اندکى شرح داده شود : ملکه ، به آن حالت و صفت
راسخ در نفس گفته مى شود که با وجود آن ، کار به آسانى و راحتى انجام مى پذیرد . در کتاب
هاى اصولى ، بین ملکه اجتهاد و ملکه هاى اخلاقى ، مانند ملکه سخاوت ، شجاعت و
... فرق گذارده اند و گفته اند : « ملکه سخاوت با بخشش ماله به دیگران و انفاق
فراوان ، به دست مى آید . ملکه شجاعت ، از راه عمل و تمرین و با درگیرى هاى گوناگون
و برخورد با حادثه هاى سخت به دست مى آید . اما ملکه اجتهاد ، امکان دارد براى
شخص به دست آید ، بدون این که حکمى از احکام شرعى را به گونه مستقل استنباط کرده
باشد ، زیرا بر اثر فراگیرى علوم مقدماتى فقه ، از جمله علم اصول ، ملکه اجتهاد
حاصل مى شود و پس از آن به استخراج احکام مى پردازد (11) . توضیح : این حالت آن گاه
تبدیل به ملکه مى شود که کارى ، پى در پى انجام گیرد . بدون تکرار و دقت هاى پى در
پى و تلاش ژرف به دست آوردن ملکه ، امکان ندارد . شخص صاحب ملکه ، دانش هاى مقدماتى
مورد نیاز اجتهاد را مانند : صرف ، نحو ، لغت ، تفسیر ، منطق و ... فرا گرفته و
در تمام باب هاى علم اصول ، که مقدمه فقه و منطق و استنباط احکام است ، مجتهد و
صاحب نظر و از مبانى آن اطلاع کافى داشته باشد و با اجتهاد در دانش و اصول و کند و
کاو همیشگى در مسائل فقهى این ملکه براى وى حاصل شده است ، بدون اینکه به گونه
مستقل ، حکمى از احکام و مساله اى از مسائل را برابر اجتهاد خویش استنباط کرده باشد و
اکنون با توانى که به دست آورده ، به اجتهاد مى پردازد . 2 . اجتهاد در پاره اى از
باب هاى فقه کسى که ملکه مطلقه اجتهاد دارد و از قدرت و توان استنباط خود در پاره اى
از باب هاى فقه سود جسته ، نه در تمام آن ، مجتهد مطلق است . صاحب مفتاح الکرامه
در این باره مى نویسد : « من احاط باصول الفقه اتقن مسائله مجتهدا فیها و اجتهد
فى جملة من مسائل الفقه و له قوة على غیر ها فهو مجتهد مطلق (12) » . کسى که به
مسائل اصول فقه ، با اتقان و اجتهاد آگاهى دارد و در قسمتى از مسائل فقه ، اجتهاد
کرده و توان اجتهاد در دیگر مسائل فقهى را نیز دارد ، مجتهد مطلق نامیده مى شود .
مجتهد مطلق در این قسم ، تنها در کار بردن قوه اجتهاد ، در بخشى از مسائل ، با قسم
نخست تفاوت مى یابد . و اگر ملاک تقسیم را اجتهاد کنونى بدانیم ، وى مجتهد متجزى
خواهد بود . 3 . اجتهاد در همه باب هاى فقه مجتهدى که ویژگى هاى قسم نخست و دوم را
داراست ، با این تفاوت که در همه باب هاى فقه ، یا بیشتر آن ، اجتهاد کرده ، به گونه
اى که بحث و تحقیق در باب هاى گوناگون فقه به عنوان شغل و عادت وى در آمده و
روزگار را بدین روش به سر برده و گذرانده است (13) . این قسم ، مصداق کامل اجتهاد مطلق
است ، مقسم ملکه ، یا کنونى بودن اجتهاد باشد ، تفاوت ندارد . پاسخ گوئى به مسائلى
که پس از آن مطرح و یا پرسیده مى شود ، ناسازگارى با اطلاق این اجتهاد ندارد ، زیرا
توان استنباط تمام احکام را دارد . تجزى در اجتهاد تجزى در اجتهاد ، برابر تعریفى
که ارائه شد ، به معناى توان استنباط احکام شرع در برخى مسائل یا باب هایى از فقه
است . آغاز آن ، با اجتهاد در یک یا چند مساله است و مرز پایانى آن ، توان اجتهاد
در بخشى از احکام ، نه تمام یا بیشتر آنهاست . از بررسى کتاب هاى فقهى و اصولى ،
سه نظر درباره تجزى به دست مى آید : 1 . بیشتر علماى شیعه و سنى ، قول به تجزى را
پذیرفته اند و در کتاب هاى خویش آن را قول مشهور دانسته و مخالف آن را به « شذوذ »
نسبت داده اند (14) . محقق اردبیلى ، جزو کسانى است که تجزى را پذیرفته و در موارد
گوناگون ، به آن اشاره دارد (15) . 2 . گروهى که تجزى در اجتهاد را جایز نمى دانند ،
بازگشت نظر آنان به جایز نبودن تجزى در ملکه اجتهاد است ، زیرا تجزى در اجتهاد
فعلى ، به قول وحید بهبهانى امرى روشن است و در آن اختلافى نیست (16) . این نظر از
اصول العامه (17) و فقه الامام الصادق استفاده مى شود . محمد جواد مغنیه مى نویسد :
« و قد اختلف الفقهاء فى امکانه فذهب الیه قوم و احاله آخرون و قد درست هذه المسالة
و درستها و راجعتها مرات و کتبتها اکثر من مرة و فى کل مرة ادقق ملیا فاصل الى هذا
النتیجه و هى ان ملکة الاجتهاد لا تتجز و ان من کانت له القدرة على استنباط البعض
کانت له على الکل و من فقدها فى الکل فقدها فى البعض (18) » . فقهاء در امکان تجزى
اختلاف دارند : گروهى پذیرفته اند و گروهى محال دانسته اند . به تحقیق که من این
مساله را فراگرفتم و آموختم و بار ها مراجعه کردم و بیش از یک مرتبه نوشتم و در هر
مرتبه ، در آن دقت کردم ، به این نتیجه رسیدم که ملکه اجتهاد ، قابل تجزى نیست . کسى که
توان استنباط برخى احکام را دارد ، مى تواند تمام احکام را استخراج کند و کسى که
ملکه اجتهاد ندارد ، از استنباط بخشى از احکام نیز ناتوان است . اگر مقصود ایشان
این است کسى که ملکه مطلق اجتهاد دارد ، مى تواند تمام احکام را استنباط کند ، درست
است ، اما اگر منظور ایشان این باشد که نمى توان ملکه اجتهاد را در پاره اى باب هاى
فقه به دست آورد ، پذیرش آن مشکل است . 3 . گروهى از علماء ، که درباره تجزى
سخن گفته اند ، به نقل گفته ها و دیدگاه هاى موافق و مخالف بسنده کرده اند و از
اظهار نظر ، خوددارى ورزیده اند و این را نیز ، قولى در مساله گرفته اند و از عالمان
شیعه ، به سید عمید الدین و فخر المحققین ، فرزند علامه نسبت داده شده (19) . است و
از عامه ، این دیدگاه ، به حاجبى و عضدى نسبت داده شده است (20) . با توجه به
اهمیتى که قول به تجزى دارد ، سخن گروهى از عالمان را در این باب مى آوریم : گویا در
شیعه ، براى نخستین بار ، این مساله توسط علامه حلى ، مطرح شده است . در بین
علماء اهل سنت ، غزالى و عضدى آن را مطرح ساخته اند . * علامه حلى ( م : 726 ) در کتاب
هاى گوناگون اصولى و فقهى خویش ، از تجزى سخن گفته ، از جمله : در تهذیب الوصول
الى علم الاصول مى نویسد : « الاجتهاد اصطلاحا : استفراغ الوسع من الفقیه لتحصیل
ظن بحکم شرعى و الاقرب قبول التجزیة . لان المقتضى لوجوب العمل مع الاجتهاد فى
الاحکام موجود مع الاجتهاد فى بعضها . (21) » اجتهاد ، در اصطلاح ، به کار بردن توان
فقیه است براى به دست آوردن گمان به حکم شرعى و نزدیک تر به واقع این است که تجزى را
بپذیرد ، زیرا اقتضاى لزوم عمل با اجتهاد در همه احکام ، در بعض احکام نیز وجود
دارد . در قواعد الاحکام در شرایط قاضى مى نویسد : « و شرط است که قاضى داراى توانى
باشد که بتواند فروع را از اصول در آورد و داشتن تمام شرایط قضاوت ، بدون توان در
آوردن احکام بسنده نیست و آگاهى از مسائل جزئى و فرع هایى که فقها یاد کرده اند شرط
نیست . در تجزى اجتهاد ، اشکال است ، درست تر جایز بودن آن است (22) . » در تحریر
الاحکام ، افزون بر پذیرش تجزى ، روایت ابى خدیجه را دلیل آن مى شمارد : « و آیا
اجتهاد تجزى پذیر است . یا خیر ؟ نزدیک تر به واقع این است که تجزى مى پذیرد ، زیرا از
امام صادق (ع) روایت شده ( روایت ابو خدیجه ) . « شرط است که آگاه باشد به آنچه که
بر آن ولایت دارد و فتواى علما براى او کافى نیست . (23) » در نهایة الوصول علم
الاصول ، تجزى را مطرح مى سازد و دلیل هاى موافقان را مى آورد و از استدلال مخالفان
پاسخ مى گوید . علامه در این جا طرح مساله و اختلاف در آن را ، به اهل سنت نسبت مى
دهد . آن گاه عبارتى همانند آنچه در مستصفى غزالى آمده است ، در طرح تجزى و تایید
آن مى آورد . بحث نهایة الاصول علامه را فرزندش فخر المحققین ، در ایضاح آورده
(24) با این تفاوت که خود ، نظرى نمى دهد . علامه در این اثر ، پاسخ مخالفان تجزى را
یاد مى کند که با توجه به دیدگاه وى ، در دیگر کتاب هایش ، مى توان وى را پشتیبان
دیدگاه تجزى دانست . آغاز عبارت وى چنین است : « البحث الخامس فى تجزء الاجتهاد
. اختلف الناس فى انه هل یتجزء الاجتهاد ام لا فذهب جماعة الى الجواز ... (25) » * شهید
اول ، در دروس و ذکرى ، تجزى را مى پذیرد . در دروس مى نویسد : « و یتجزى
الاجتهاد على الاصح (26) » بنابر قول صحیح تر ، اجتهد تجزى ناپذیر است . * محمد
تقى اصفهانى در هدایة المسترشدین مى نویسد : « علامه ، شهید اول ، شهید ثانى ، شیخ
بهائى و پدرش ، تجزى را پذیرفته اند . از علماء عامه ، غزالى ، فخر رازى ، تفازانى
و ظاهر سخن آمدى قول به تجزى است . حاجبى و عضدى از عامه توقف کرده اند و این نظر
از سخنان فخر المحققین و سید عمید الدین نیز استفاده مى شود ، زیرا دلیل هاى هر
دو گروه را نقل کرده و هیچ قولى را برترى نداده اند (27) . » * محقق اردبیلى ، قول به
تجزى را پذیرفته و آن را ، به محققان نسبت مى دهد : « ثم ان الظاهر جواز ما یجوز
للمجتهد الکل للجزء اذا الظاهر جواز التجزى کما هو مذهب المصنف و بعض المحققین
و دلیله مذکور فى محله . (28) » ظاهر آن است ، آنچه براى مجتهد کل روا خواهد
بود براى مجتهد جزء و متجزى نیز روا خواهد بود . و ظاهر دلیل ها روا بودن تجزى
است ، همان گونه که این نظر مصنف کتاب و برخى محققان است و دلیل آن در جاى خود نگاشته
شده است . * شاگر اردبیلى ، صاحب معالم تجزى را ممکن مى داند و مى نویسد : « علامه
در تهذیب و شهید و دروس و پدرم ( شهید ثانى ) در برخى کتاب هاى خود ، قول به تجزى را
پذیرفته اند (29) . » * صاحب قوانین محقق قمى ، قول به تجزى را مشهور دانسته
و پذیرفته است و درباره عمل به نظر وى مى نویسد : « قول قوى تر جایز بودن عمل است
(30) » . * سید محمد جواد حسینى عاملى ، در مفتاح الکرامه ، قول به تجزى را قول
مشهور معرفى کرده است (31) . با توجه به آنچه یاد شد مى توان ادعا کرد : در بین علماى
شیعه ، کسى مخالف تجزى نبوده است . بنابراین ، قول مشهور که در مفتاح الکرامه و
قوانین آمده ، یا در برابر قول به توقف علماى شیعه است و یا در برابر قول به روا نبودن
تجزى است که از برخى علماى اهل سنت نقل شده است ، زیرا بیشتر علماى اهل سنت ، تجزى را
پذیرفته اند ، مانند : غزالى ، صاحب البدیع ، ابن همام صاحب فواتح الرحموت ، فخر
رازى ، فتوحى ، ابن حزم اندلسى ، تفتازانى و آمدى . در فواتح الرحموت آمده : « اختلف
فى تجزى الاجتهاد بان یکون مجتهدا فى بعض المسائل دون بعض و یتفرع علیه اجتهاد
الفرض اى له معرفة فى نصوص فرائض السهام و الآثار الواردة فیها فى الفرائض یجتهد
فقط دون غیرها من الاحکام . فالاکثر قالوا : نعم یتجزى الاجتهاد و منهم الامام
حجة الاسلام الغزالى من الشافعیة و الشیخ ابن الهمام ، رحمه الله منا و یلوح رضا
صاحب البدیع به ایضا و هو الاشبه بالصواب و قیل لا یتجزى و توقف ابن الحاجب (32) » . در تجزى
اجتهاد اختلاف است . بدین معنى که شخص مجتهد در پاره اى مسائل باشد ،
نه تمام آن و جزو فروعات این مساله ، اجتهاد در فرائض وارث است ، یعنى کسى که سهام
ارث و آثار وارده درباره آن را مى داند و فقط درباره آن اجتهاد مى کند . بیشترى
گفته اند : آرى ، اجتهاد در خور تجزى است ، از آن جمله حجة الاسلام غزالى از شافعیه
و شیخ ابن همام از ما ( حنفیه ) نظر صاحب بدیع نیز به این گرایش دارد و آن همانند
تر به حق است وگفته شده که در خورد تجزى نیست . ابن حاجب در این مساله ، توقف
کرده است . افزون بر علمایى که عبارت هاى آنان یاد شده و نام آنان آمد ، صاحب فصول ،
تجزى را به همه محققان نسبت مى دهد (33) . محقق خراسانى در کفایة الاصول (34) ، شرح
کننده آن ، علامه اصفهانى ، شیخ محمد سین در نهایة الدرایة (35) و رساله اجتهاد
و تقلید (36) ، آقا ضیاء عراقى در نهایة الافکار (37) ، شیخ عبد الکریم حائرى
در درر الفوائد و مقرر آن آقاى اراکى (38) ، سید ابوالحسن اصفهانى در منتهى الوصول
و مقرر آن محمد تقى آملى (39) ، امام خمینى در الرسائل (40) و تهذیب الاصول (41) و آقاى
خویى در تنقیح (42) ، جزو کسانى هستند که تجزى در اجتهاد را پذیرفته اند .
شبر ، در اصول الاصلیة ، تجزى را پذیرفته و به روایت ابى خدیجه بر آن استدلال جسته
هفت مؤید بر ممکن بودن و جایز بودن تجزى اقامه کرده است (43) . دلیل هاى تجزى بحث
درباره دلیل هاى تجزى ، با بررسى امکان آغاز مى شود ، اما تمام کسانى که امکان آن را
پذیرفته اند ، در حجت بودن و دیدگاه متجزى ، به طور معمول ، و براى اثر گذارى فتوا و
اختیار هاى وى ، گروهى از اینان ، تقلید از متجزى را از موارد تقلید مجاز نمى
دانند . با اینکه رجوع به اهل خبره را امرى عقلى و پذیرفته شده مى دانند ، بر این
باورند که در شرع ، تقلید از مجتهد مطلق استثناء شده و پیروى از گمان نیست ، اما
کسانى که تجزى را پذیرفته اند ، با توجه به امکان آن و روایت ابى خدیجه و مقبوله
، حجت بودن دیدگاه متجزى را پذیرفته اند . امکان تجزى مسائل و باب هاى فقه از جهت
مدرک و منبع و دلیل ها یکسان نیستند . پاره اى از مسائل و موضوع ها مدارک دلیل
هاى آن ها آسان است و شخصى کند و کاو کننده ، به راحتى به آن دست مى یازد . پاره از
مسائل و باب هاى فقه نیاز به برهان هاى خاصى و پیچیده اند که تلاش و توان علمى
چند برابر و آگاهى زیادتر مى طلبد . از سوى دیگر اشخاص از جهت فهم و درک و عقلى و
نقلى همسان نیستند . مسائل مشکلى در باب هاى فقه وجود دارد که بررسى و تجزیه و تحلیل
دیدگاه هاى مخالف و موافق را مى طلبد و نیاز به تبحر بیشتر دارد . از این روى
امکان دارد شخصى در مسائلى توان اجتهاد داشته باشد ، اما در بخش دیگرى که نیاز به کوشش
بیشترى دارد و سخت تر است ، ناتوان بماند و در این عرصه است که مجتهد متجزى ، خود را
نشان مى دهد و مجتهد عام شناخته مى شود . گاهى این توان و قدرت برخاسته از دانش
هاى دیگر است که مقدمه فقه بشمارند . چه بسا کسانى که در اصول فقه در مباحث امور
عقلیه تبحر بیشترى دارند و مسائل مربوط به آن را به آسانى در مى یابند و دیگران
که در مباحث الفاظ از آگاهى بیشترى برخوردارند ، در این زمینه توان استنباط بیشتر و
بهترى داشته باشند . به طور کلى ، مى توان گفت : پیشینه هر اجتهاد مطلقى ، تجزى
است و هر مجتهد عامى ، روزى مجتهد متجزى بوده است . محقق خراسانى پس از بیان امکان
تجزى ، توضیح مى دهد : لازمه رسیدن به اجتهاد مطلق آن است که شخص مجتهد ، نخست در
بخشى از احکام شرعى ، مجتهد شود و کم کم توانا به استنباط تمام احکام شرعى بشود ،
زیرا رسیدن به اجتهاد مطلق ، بدون تجزى محال و جهش است : « بل یستحیل حصول اجتهاد
مطلق عادة غیر مسبوق بالتجزى للزوم الطفره (44) » . بنابراین ، امکان و تحقق تجزى
امرى مسلم و پذیرفتنى است . روایات از دلیل هایى که بر تجزى اقامه گردیده ، روایت
ابو خدیجه و مقبوله عمر بن حنظله است . استناد به مشهوره ابى خدیجه در کتاب هاى
فقهى و اصولى زیاد دیده مى شود . شیخ بهائى در زبدة الاصول (45) و علامه (46) و دیگران
به این روایت استناد جسته اند . اما استناد به مقبوله عمر بن حنظله ، براى تجزى ،
نخستین بار توسط محقق اردبیلى صورت پذیرفته و دیگران نیز ، با توضیحى در دائره
شمول آن ، به هر دو روایت استناد کرده اند . 1 - مشهورة ابو خدیجه : « روى احمد بن
عایذ عن ابى خدیجه سالم بن مکرم الجمال قال : ابو عبد الله جعفر بن محمد الصادق
(ع) : ایاکم ان یحاکم بعضکم بعضا الى اهل الجور ، ولکن انظروا الى رجل منکم یعلم
شیئا من قضائنا فاجعلوه بینکم قاضیا فانى جعلته قاضیا فتحاکموا الیه (47) » . احمد بن
عایذ از ابى خدیجه نقل کرده است که امام صادق (ع) فرمود : مبادا برخى از شما
شیعیان که با یکدیگر اختلاف دارید ، به قاضیان ستمگر مراجعه کنید ، بلکه بنگرید به شخصى
از خودتان ( شیعیان ) که چیزى از قضاوت هاى ما را مى داند ، پس او را بین خود
قاضى و حکم قرار دهید . براستى من چنین شخصى را قاضى و حکم قرا دادم ، براى دادرسى
نزد وى بروید . این روایت را کلینى در کافى (48) ، شیخ طوسى در تهذیب (49) و صدوق در
فقیه نقل کرده اند . در نسخه فقیه تحقیق محمد حسن خراسان « شیئا من قضائنا » دارد که
برابر با نقل کافى و مرآد العقول است . اما در نسخه على اکبر غفارى « شیئا من
قضایانا » (50) آمده که برابر با نسخه وسائل (51) از فقیه و نقل تهذیب الاحکام
است . بررسى سند سند شیخ صدوق را به احمد بن عائذ ، علامه در خلاصه صحیح دانسته
(52) ، زیرا به نقل از پدر صدوق از سعد بن عبد الله از احمد بن محمد بن عیسى از حسن
بن على و شاء از احمد بن عائذ است (53) . حسن بن على بن زیاد و شاء ، توثیق خاص
نشده ، اما نجاشى او را از وجوه طائقه امامیه مى داند (54) . و احمد بن عایذ را نجاشى
توثیق کرده (55) و در رجال کشى صالح معرفى شده است (56) . اشکال عمده اى که وجود
دارد ، در خود ابو خدیجه است ، زیرا شیخ طوسى او را تضعیف کرده (57) و نجاشى او را
ثقه دانسته است و درباره او تعبیر « ثقة ، ثقه » دارد (58) ، بنابراین که نظر نجاشى
بر شیخ در اظهارات رجالى پیش است ، مى توان روایت وى را صحیح دانست . محقق تسترى ،
پس از نقل قول شیخ و نجاشى و دیگران مى نویسد : « ثم لا وجه لاضطرابهم فیه بعد
اتفاق النجاشى و الکشى على توثیقه و تبجیله و سقوط تضعیف الشیخ له بتعارض توثیقه
له معه على نقل الخلاصة مع ان تضعیفه مبنى على زعمه اتحاده مع سالم بن ابى سلمة
المتقدم الذى ضعفه ابن الغضائرى و کذا النجاشى ... (59) » دلیلى براى نگرانى و گوناگونى
دیدگاه ، درباره ابو خدیجه ، پس از اتفاق نجاشى و کشى بر توثیق و تکریم وى ، وجود
ندارد . و تضعیف شیخ ، کنار نهاده مى شود در ناسازگارى با توثیقى که از وى ، علامه
نقل کرده است . افزون بر این که تضعیف شیخ ، مبتنى است بر تصور اتحاد او با سالم بن
ابى سالم که ضعف وى در گذشته ، از ابن غضائرى و نجاشى نقل شد . بنابراین ، مى توان
روایت را از جهت سند پذیرفت اگر آن را صحیحه ندانیم ، حسنه خواهد بود . افزون
بر این که اصحاب آن را پذیرفته اند . محقق اردبیلى درباره سند روایت ابى خدیجه
مى نویسد : « و لا یضر ضعف السند به ( ابى خدیجه ) و بغیره لموافقته للعقل و قبول
الاصحاب ایاه (60) » . ضعف سند روایت ، به واسطه ابو خدیجه و دیگرى زیانى ندارد ،
زیرا روایت هماهنگ با عقل و مورد پذیرش اصحاب است . دلالت روایت مورد استشهاد
در روایت این بخش از کلام امام (ع) است که مى فرماید : « و لکن انظروا الى رجل
منکم یعلم شیئا من قضائنا » . به کسى مراجعه کنید که بخشى از قضاوت هاى ما را مى داند
، یا بخشى از احکام ما را ( قضایانا ) را مى داند . بنابراین کسى که بر خبشى از
احکام آگاهى داشته باشد ، حق قضاوت دارد ، با این که یکى از شرایط قاضى را اجتهاد
دانسته اند و گفته اند : بدون اجتهاد مطلق حق قضاوت ندارد و بر آن ادعاى اجماع
کرده اند (61) و این روایت ، تجزى در اجتهاد را براى قضا کافى مى داند . محقق اردبیلى
درباره دلالت این روایت مى نویسد : « فیه دلالة على تجزو الاجتهاد و الفتوى و تجویز
القضاء للمتجزى فافهم . (62) » این روایت ، بر تجزى در اجتهاد و فتوا دلالت دارد و
دلالت دارد بر روا بودن قضا براى مجتهد متجزى . در بحث امر به معروف و نهى از منکر
و جایز بودن اجراى حدود شرعى توسط فقیه ، به مقبوله عمر بن حنظله و روایت ابى
خدیجه استناد مى کند و این اختیار ها را براى مجتهد متجزى با نبودن مجتهد کل روا مى
داند و مى نویسد : « و ظاهر روایة ابى خدیجه ایضا هو عدم اشتراط الکل حیث یفهم
جواز الحکم بالعلم بالبعض فتامل (63) . » ظاهر روایت ابو خدیجه نیز ، شرط نبودن
اجتهاد کل در قضاست ، زیرا از آن فهمیده مى شود که قضاوت با علم به برخى از احکام
رواست . در استدلال به روایت ابو خدیجه بر تجزى ، دو اشکال شده است : 1 . منظور
امام از « شیئا من قضایانا » اندک نیست ، بلکه مراد از قضایانا احکام و دانش هایى که
از امام معصوم به ما رسیده و چون این دانش ها بسیارند ، قاضى باید بخش مهمى از آن
را بداند و به تعبیر روشن تر ، آنچه ما از احکام و دانش ائمه مى دانیم ، اندک است و
مجتهد مطلق نیز ، تمام علوم و احکام رسیده از ائمه را نمى داند . پاسخ : نخست آن که :
چیزى از زیاد ، هم مناسب با بخش زیاد دارد و هم مناسبت با کم . در هر دو صورت ،
مقصود ، دانستن تمام احکام و قضایا نیست . منتهى برابر معناى نخست مراد تجزى در بخش
در خورى از احکام است و برابر معناى دوم حجت بودن تجزى اجتهاد در چند مساله را نیز
در بر مى گیرد و در هر دو صورت ، تجزى ثابت مى شود . دو آن که روایت ابو خدیجه
را مشایخ سه گانه ، نقل کرده اند و برابر نقل کافى و برخى نسخه هاى من لا یحضره
الفقیه ، به جاى « شیئا من قضایانا » ، « شیئا من قضائنا » آمده است یعنى مراجعه
کنید به کسانى که بخشى از قضاوت هاى ما را مى داند . با توجه به این که قضاوت
هاى ائمه (ع) محدود و معین بوده ، بخشى از آن ، بى گمان جزئى است و دیگر جاى این
اشکال نیست که بخش زیادى از احکام را در بر مى گیرد بر این اساس ، صاحب جواهر این
روایت را دلیل تجزى در باب قضاوت و حکومت مى داند . (64) افزون بر این ، ضبط کافى ،
به خاطر عنایتى که شیعه به آن کتاب شریف داشته ، دقیق تر است و مورد توجه علماى
شیعه بوده و با قراءت و اجازه به دست ما رسیده است . 2 . اشکال دوم آن است که شیخ
طوسى ، همین روایت را با سندى دیگر از سالم بن مکرم از امام صادق (ع) نقل کرده و در آن
نقل ، عبارت « شیئا من قضایانا » نیست ، بلکه در آن آمده : « اجعلوا بینکم رجلا قد
عرف حلالنا و حرامنا قد جعلته علیکم قاضیا و ایاکم ... (65) » . برابر این نقل که
با روایت پیش یکى است و ابو خدیجه از امام نقل مى کند ، شخص قاضى باید توانایى
شناخت واستنباط تمام احکام شرعى را داشته باشد ، نه بخشى از آن را ، از این روى ،
استدلال به آن ، براى تجزى صحیح نیست . پاسخ این اشکال روشن است ، زیرا روایت ضعیفى
که تنها در تهذیب الاحکام آمده ، نمى تواند روایتى را که از جهت سند در حد صحیح یا
حسن است و مشایخ ثلاثه آن را نقل کرده اند ، از حجت بودن بیندازد و در ناسازگارى
با هم ، آن را از رده خارج کند . 2 . مقبوله عمر بن حنظله دومین روایتى که بر
تجزى استناد شده ، مقبوله عمر بن حنظله است . براى نخستین بار محقق اردبیلى به این
روایت استناد کرده و دیگران از شیوه استدلال وى ، پیروى نکرده اند و آن را نپذیرفته
اند ، اما به گونه اى بر تجزى استناد کرده اند . در این روایت مى خوانیم : « ینظر ان
الى من کان منکم ممن روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا
به حکما فانى قد جعلته علیکم حاکما (66) » ( دو شخص که با یکدیگر اختلاف دارند )
نگاه کنند به یکى از شیعیان که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما نگریسته
و احکام ما را شناخته است . راضى به حکم او گردند . براستى که من او را حاکم بر
شما قرار دادم . فقهایى که تجزى را پذیرفته اند ، گفته اند : مقبوله و روایات
دیگر ، دلالت مى کنند که مفتى و قاضى باید عارف به احکام باشد و عارف و فقیه به کسى
که بخش مهمى از احکام را بداند صدق مى کند ، گر چه نتواند تمام احکام شرعى را
استنباط و استخراج کند ، زیرا آنچه در لسان روایات ذکر شده ، مجتهد نیست ، بلکه فقیه و
عارف به احکام است و هر جا این دو عنوان صادق باشند ، تقلید از او صحیح خواهد
بود و آن شخص مى تواند قضاوت را به عهده گیرد . از جمله کسانى که این نظر را دارد ،
محمد حسین اصفهانى است . ایشان پس از بررسى مقبوله به این نکته اشاره مى کند (67) و در
بحث تجزى نیز ، مفاد دلیل هاى شرعى و لفظى را این معنى مى داند : « و اما الادلة
اللفظیة فتحقیق الحال فیها : ان الماخوذ فى موضوعها عنوان الفقیه و العارف بالاحکام
و لازمه اعتبار مقدار من الفقاهه و المعرفة بحیث یصدق على المرجع انه فقیه و عارف
بالاحکام . فربما یکون ذاملکة مطلقة و لا یجوز تقلیده لعدم استنباط الحکم راسا او
بمقدار غیر معتد به و ربما لا یکون ذا ملکة مطلقة لکنه قد استنبط مقدارا معتدا
به بحیث یصدق علیه انه فقیه او عارف بالاحکام فیجوز تقلیده ، لصدق عنوان اخذ فى
موضوع الرجوع الیه . (68) » تحقیق دردلیل هاى لفظى ، این است : آنچه در موضوع دلیل ها
آمده ، عنوان فقیه و عارف به احکام است و لازمه آن ، در نظر گرفتن مقدارى از
فقاهت و شناخت است که بر مرجع تقلید صدق کند ، او فقیه و عارف به احکام است . چه بسا
شخصى داراى ملکه مطلقه اجتهاد باشد ، وى به خاطر این که در اصل اجتهاد نکرده و یا به
مقدار در خورى استنباط نکرده است ، تقلید از او روا نباشد و چه بسا شخصى داراى
ملکه مطلقه اجتهاد نباشد ، اما به مقدار در خورى احکام را استنباط کرده ، به گونه اى
که عنوان فقیه و عارف به احکام ، بر او صادق است ، بنابراین تقلید از او رواست .
برابر این نظر که مفاد دلیل هاى شرعى فرض شده آن گونه تجزى پذیرفته و حجت است که
متجزى ، بخش در خورى از احکام را استخراج و استنباط کرده باشد ، گر چه از استنباط
تمام احکام ناتوان باشد . استدلال اردبیلى به مقبولدیه بر تجزى محقق اردبیلى
، سند مقبوله را پذیرفته است . در دو مورد ، بر دلالت آن بر تجزى استدلال مى کند
. ایشان پس از نقل تمام مقبوله مى نویسد : « مقبوله عندهم و مضمونها معمول (69) به
فتامل ... و فیها احکام کثیرة و فوائد عظیمه ... و منها کون من روى حدیث اهل
البیت ، (ع) ، و ینظر فى حلالهم و حرامهم و عرفهما ، حاکما و قاضیا و ان لم یکن مجتهدا
فى الکل و لم یروما روى عنه ، (ص) ، غیر هم و لم یعرف ما حرم و حلل غیرهم ، و یویده
ما رواه ابو خدیجه ... (70) » . این روایت ، نزد فقها پذیرفته شده است و به آن عمل
شده ، پس درنگ کن و در این روایت ، احکام فراوان فایده هاى مهمى است ... از جمله :
کسى که حدیث اهل بیت را روایت کند و در حلال و حرام آنان بنگرد و آن دو را بشناسد
حاکم و قاضى است ، اگر چه مجتهد در تمام احکام نباشد و نقل نکند آنچه دیگران از
پیامبر نقل کرده اند و نشناسد آنچه دیگران حلال و حرام دانسته اند و این را روایت
ابو خدیجه تایید مى کند ... . چگونگى استدلال محقق اردبیلى ، به مقبوله براى تجزى ،
ابهام دارد و به گونه دقیق ، مشخص نیست منظور ایشان همان است که یاد شد ، یعنى
اطلاق عنوان فقیه و عارف به احکام ، یا منظور چیز دیگرى است . با توجه به دیدگاه
هاى محقق اردبیلى ، شیوه استدلال ایشان را به دو گونه مى شود تقریر کرد . 1 . کسانى
که روایتگرند و دقت در شناخت حلال و حرام دارند ، به گونه اى که از بیشتر احکام
آگاهى دارند و در مواردى اجتهاد مى کنند . اینان ، شایستگى حاکم و قاضى شدن را
دارند . قاضى لازم نیست تمام احکام را با اجتهاد بداند ، بلکه آگاهى وى از احکام و شناخت
آن ها کافى است ، روایتگر خردمند و آگاه مى تواند قاضى و حاکم باشد . آنچه این
احتمال را در کلام محقق اردبیلى ، تقویت مى کند ، سخنى است که چند صفحه بعد در تبیین
معناى عرف احکامنا که در مقبوله آمده از قول بعضى نقل کرده که گفته اند باید مجتهد
باشد و با رد آن ، تجزى را از مقبوله استفاده مى کند : « و اما اشتراط اتصافه بشرائط
الفتوى التى ذکروها فى الاصول و الفروع فکانهم اخذوها من الروایات لقوله ، (ع) ، «
و عرف احکامنا » فان عرفان الاحکام بدون الاجتهاد لا یمکن و یؤیده الاعتبار . و فیه
تامل لعدم حجیة الاعتبار و ان ظاهر الاخبار انه یکفى مجرد الروایة و ان فهمها
کاف و لعله اشارة الى تجزى الاجتهاد . (71) » و اما شرط ردا را بودن قاضى ویژگى
هاى فتوا را که در علم اصول و فقه یاد شده است ، گویا آن را از روایات گرفته اند ،
چون حضرت فرمود : « و احکام ما را بشناسد » پس شناخت احکام ، بدون اجتهاد ممکن
نیست و این را اعتبار تایید مى کند . در این کلام درنگى است ، زیرا صرف اعتبار ( عقلى )
جهت نیست و ظاهر اخبار حکایت از آن دارد تنها نقل روایت و فهم آن ، کافى است و
شاید این ( نقل و فهم ) اشاره به تجزى اجتهاد باشد . اردبیلى در اینجا « عرف احکامنا
» را که در مقبوله آمده ، حمل بر فهم روایت کرده ، نه اجتهاد در روایات . 2 . امکان
دارد ، استدلال اردبیلى بر تجزى ، با توجه به سخن حضرت : « روى حدیثنا و نظر فى
حلالنا و حرامنا ... و عرف احکامنا » این باشد کسى که تنها احادیث ائمه را مى داند
و از روایات رسول خدا (ص) آگاهى ندارد ، مى تواند قاضى باشد . در واقع چنین شخصى ،
به بخشى از احکام آگاهى دارد و مجتهد کل نیست . زمانى مى تواند او را مجتهد کل
دانست که هم از احادیث ائمه آگاه باشد و هم با سخنان پیامبر (ص) که در کتاب هاى اهل سنت
آمده ، آشنا باشد . براى روشن شدن این مطلب ، لازم است دیدگاه محقق اردبیلى را
درباره منابع اجتهاد و کتاب هاى اهل سنت که در احادیث نبوى یاد شده ، بدانیم . محقق
اردبیلى ، در بحث کتاب هاى گمراه کننده کتاب تجارت ، حفظ کتاب هاى اهل سنت را براى
اجتهاد و استنباط لازم مى شمارد و احادیثى را که آنان از پیامبر (ص) نقل کرده اند ،
مانند احادیثى مى داند که ما از گروه هاى گوناگون شیعه نقل مى کنیم . « فلا ینبغى
الاعراض عن الاخبار النبویة التى رواها العامة فانها لیس الا مثل ما ذکرناها (72) » شایسته
نیست دورى از احادیث نبوى که اهل سنت نقل کرده اند ، زیرا آن اخبار همانند
اخبارى است که ما نقل کرده ایم . در ادامه ، آن گاه که درباره خرید و فروش کتاب
هاى اهل سنت بحث مى کند ، آن را جایز مى داند و بر نقش این کتاب ها در استنباط اشاره
مى کند : « و کذا بیعها و سایر التکسب بها على انه یجوز کله للاغراض الصحیحة بل قد
یجب کالتقیة و النقض و الحجة و استنباط الفروع و نقلها و نقل ادلتها
الى کتبنا و تحصیل القوة و ملکة البحث لاهلها . (73) » همین گونه درست است
خرید و فروش و داد و ستد با آن ها . افزون بر این ، براى هدف هاى درست ، حفظ آن ها
جایز ، بلکه گاهى واجب است ، مانند تقیه ، نقد دیدگاه هاى اهل سنت ، استدلال به آن
کتاب ها و استنباط فرع ها و نقل آن ها و نقل دلیل هایى که در این کتابهاست به
کتاب هاى شیعه و به دست آوردن توان اجتهاد و ملکه نقد و بررسى که شایستگى آن را دارند .
با توجه به آنچه یاد شد ، بار دیگر سخن اردبیلى را مرور مى کنیم : « کسى که حدیث
اهل بیت را روایت کند و در حلال و حرام آنان بنگرد و آن را بشناسد ، حاکم و قاضى
است ، اگر چه در تمامى احکام ، مجتهد نباشد و نقل نکند ، آن چه دیگران از پیامبر نقل
کرده اند . » در این
صورت ، مجتهد متجزى ، باید از تمام یا بیشتر روایات امامان شیعه ، آگاه باشد و
آن ها را بشناسد و روشن است که در مواردى استنباط و اجتهاد نیز خواهد داشت ، ولى
لازم نیست شناخت وى به احکام ، در تمام موارد ، همراه با اجتهاد باشد . خلاصه دیدگاه
محقق اردبیلى : روایتگر حدیث ائمه که آشناى به احادیث باشد ، مى تواند قضاوت کند ،
گر چه اجتهاد وى ، در پاره اى از موارد باشد و از احادیث رسول خدا (ص) که از طریق
اهل سنت نقل شده ، آگاه نباشد . گروهى از فقیهان ، مانند : صاحب جواهر (74) در باب
قضاوت بر این نکته تاکید دارند که آنچه مهم مى نماید ، حکم به عدل و قسط است ، نه
اجتهاد مطلق و مجتهد متجزى و دیگران نیز توان آن را دارند . به هر حال ، برابر دیدگاه
محقق اردبیلى ، که از مقبوله استفاده کرد ، متجزى مى تواند قضاوت کند . برابر
دیدگاهى که از محقق اصفهانى نقل شد ، متجزى که بخش بسیارى از احکام را استنباط
کرده باشد ، به گونه اى که فقیه و عارف به احکام ، بر او صدق کند ، مى تواند
این وظیفه را به عهده گیرد . بنابراین ، محقق اردبیلى براى تجزى ، هم به روایت
ابو خدیجه و هم به مقبوله عمر بن حنظله ، استناد جسته است . سید على طباطبائى در ریاض
المسائل ، بین روایت ابو خدیجه و مقبوله به گونه ناسازگار دیده و در سند مشهوره
هم خدشه کرده و در نتیجه مقبوله را که دلالت بر اجتهاد مطلق دارد ، بر آن برترى
داده است . ایشان ، پس از اینکه از شهید ثانى نقل مى کند ، هر دو روایت ، ضعیف
اما مشهورند و اصحاب به آن دو عمل کرده اند ، به بررسى سند آن دو مى پردازد . سند
مقبوله را با توثیق داود بن حصین و عمر بن حنظله ، مى پذیرد ، اما سند مشهوره را ضعیف
مى داند و آن را حجت نمى داند : « لانها بالتفاق ضعیفة لان فى سندها معلى بن محمد
و ابا خدیجه و حالهما فى الضعف مشهورة و الشهرة الجابرة مشترکة فقوة السند فى
الاخیرة مرجحا هذا بعد تسلیم دلالتها و الا فهى ممنوعة یظهر وجهه بالتدبر ... (75) » زیرا
روایت ابو خدیجه ، به اتفاق ضعیف است ، چون در سند آن معلى بن محمد و ابو
خدیجه قرار دارند که آنان در ضعف مشهورند . و شهرتى که جبران کننده ضعف سند است ، در هر
دو روایت وجود دارد ، بنابراین ، سند مقبوله بر مشهوره برترى دارد . این ، در
صورتى است که دلالت مشهوره را بر تجزى بپذیریم . در غیر این صورت ، از جهت دلالى نیز ،
در آن تردید است که بر تدبر روشن مى شود . پاسخ : نخست آن که ضعف معلى بن محمد و
ابو خدیجه ، شهرت زیاد ندارد ، زیرا معلى بن محمد مضطرب الحدیث (76) معرفى شده که
با وثاقت در خور جمع است و ابو خدیجه را نجاشى توثیق کرده و نظر وى ، بر قول شیخ
پیشى دارد . دو آن که : این ضعفى که ایشان نقل کرده ، برابر نقل کلینى است ، اما در
نقل فقیه ، معلى بن محمد نیست و روایت در حد صحیح است . سه آن که : در ارتباط
با دلالت آن ، بحث شد که برابر نقل کلینى و برخى نسخه هاى فقیه « قضائنا » آمده که
نشانگر تجزى است و هیچ گونه شبهه اى در آن نیست . بنابراین ، نمى تواند مقبوله
را بر مشهوره از جهت سند برترى داد . در باب دلالت آن دو اگر ، دیدگاه محقق اردبیلى
را در توضیح مقبوله که بر تجزى دلیل گرفته بود ، نپذیریم ، مى توانیم مشهوره
ابو خدیجه را تخصیص زننده مقبوله دانسته و به جایز بودن تجزى و بسنده بودن آن نظر
دهیم ، آن گونه که برخى گفته اند . (77) شبر در اصول الاصلیه بعد از استناد به
روایت ابى خدیجه بر تجزى ، مى نویسد : « تجزى را تایید مى کنند ، اخبارى که دلالت
مى کنند بر واجب بودن رجوع به معصومان در احکام ، و اخبارى که دلالت دارند بر واجب
بودن عمل به خبر ثقه و اخبارى که واجب بودن عمل به کتاب و سنت را مى رساند و اخبارى
که بر حجت بودن ظواهر کتاب دلالت دارند و اخبارى که دلالت دارند که حد واجب است بر
کسى که ادعاى نا آگاهى به حکم دارد و شهادت مى دهند که آیه تحریم را شنیده اند و
اخبارى که دلالت دارند به ناشایستى تقلید و آنچه بر واجب بودن پیروى از خدا و پیامبرش
دلالت دارند (78) » . دلیل ها و اشکال هاى مخالفان تجزى کسانى که تجزى را نمى
پذیرند ، به خاطر اشکال هایى است که به نظر مى رسد بر این قول وارد باشد . برخى از این
اشکال ها مربوط به امکان تجزى و برخى مربوط به حجت نبودن آن در برابر اجتهاد مطلق
است . به نظر مى رسد گروهى از مخالفان تجزى ، از آن روى به مخالفت برخاسته اند که به
پندار آنان امکان تجزى در ملکه اجتهاد وجود ندارد . این گروه با تجزى فصلى فعلى در
اجتهاد ، مخالفتى ندارند ، بلکه آن را امرى طبیعى و معمولى مى شمارند که گریزى
از آن نیست . 1 - در خور تجزى نبودن ملکه اجتهاد مجتهد کسى است که داراى ملکه اجتهاد
باشد . ملکه کیف نفسانى و بسیط است ، کیف نفسانى در خور تجزیه و تقسیم نیست . یا وجود
دارد و یا وجود ندارد ، قسم سومى ندارد . آنچه تقسیم مى شود کم است خردمندانه
نیست بگویند فلان شخص نیمى از ملکه شجاعت را دارد یا نیمى از ملکه اجتهاد را دارد
. کسى که توان استخراج تمام مسائل شرعى را ندارد ، در واقع از ملکه اجتهاد ، بى بهره
است ، نه اینکه داراى ملکه اجتهاد ، در پاره اى از مسائل فقه است ، بنابراین
، تجزى در اجتهاد نا ممکن و تصور نا شدنى است . برخى اندیشه وران هم روزگار
ما ، له همبن جهت تجزى در ملکه اجتهاد را دور از واقع دانسته اند (79) . نقد و بررسى
در پاسخ از این اشکال مى توان گفت : کسى که به تجزى در اجتهاد باور دارد مقصودش
این نیست که اصل ملکه اجتهاد ، از آن جهت که ملکه است تجزیه مى پذیرد . بدین معنى که
متجزى ، نیمى از ملکه اجتهاد را دارد یا ثلث و یا ربع آن را ، زیرا این امرى نا
خردمندانه و نادرست است . بلکه منظور این است که قلمرو توان متجزى کم تر از قلمرو
توان مجتهد مطلق است که توان بیشترى دارد به عبارت دیگر ، ملکه ، داراى شدت و ضعف است
. اراده ، که از ملکات نفسانى است ، به اراده قوى و پولادین و به اراده ضعیف و
پوشالى در خور تقسیم است . شدت و ضعف در ملکات ، امرى روشن و انکار ناشدنى است .
همان گونه که یاد شد ، ملکه اجتهاد ، قوه و توانایى است که از راه شناخت دانش هاى
مورد نیاز در اجتهاد به دست مى آید و با فراگیرى دانش هاى مقدماتى و علم اصول ، به گونه
اى اجتهادى این ملکه تحقق مى یابد اصل ملکه اجتهاد ، امکان دارد ، پیش از استنباط
مساله اى از مسائل فقهى ، به گونه مستقل به وجود آید . شخصى بر اثر پى گیرى در بخش
محدودى از مسائل اصول ، صاحب ملکه گردد ، به همان اندازه مى تواند احکام را از
منابع و سر چشمه هاى اصلى بیرون بیاورد و استنباط کند کسى که در امور عقلى و مبادى
آن پى گیرى کرده وقت گذارده به آسانى مى تواند مسائلى را که مربوط به مقدمه واجب ،
اجتماع امر و نهى و ... است استنباط و استخراج کند . از این روى ، امکان دارد
شخصى به خاطر این که روایات در باب هاى داد و ستد کم تر است و با مسائل این باب هاى
آشناتر ، به آسانى بتواند آن ها را استنباط کند ، اما در پاره اى باب ها که روایات
آن ها گوناگون و اقوال در آن ها بسیار و ناسازگارند ، مانند باب هاى عبادات ، صلات و
طهارت به راحتى نتواند مسائل را استخراج کند . یا در بخشى از باب هاى فقه که
علماء و فقهاء در آن بحث کرده اند صاحب نظر باشد ، اما در مسائل نو پیدا ، یا مسائلى
که کم تر بحث شده ، راه به جایى نبرد . این که گفته اند : ملکه کیف نفسانى ، بسیط و
تقسیم و تجزیه ناشدنى است ، به یک معنى درست است . یعنى از جهت ذات ، تقسیم ناشدنى
هستند . اما هیچ اشکالى ندارد که از جهت متعلق ، تقسیم شدنى باشند . فلاسفه در
تعریف کیف نوشته اند : « عرض لا یقبل القسمة و لا النسبة لذاته (80) » کیف ، عرضى
است که از جهت ذاتش در خور تقسیم و نسبت نیست . اما همین کیف ، از جهت متعلق تقسیم
مى شود . علم ، که کیف نفسانى است ، تقسیم هاى گوناگونى دارد . ملکه اجتهاد نیز ،
از جهت متعلق در خور تقسیم است و به تعبیر برخى ، به شمال مسائل باب هاى فقه براى
شخص ، ملکه حاصل مى شود ، زیرا که هر بابى از باب هاى فقه ، نیاز به مقدمات و اجتهاد
ویژه اى دارد . محقق اصفهانى ، در این باره مى نویسد : « بان ملکة استنباط کل حکم
لابد من حصولها قبله و ملکة استنباط غیره لا یعقل حصولها عن استنباط الاجنبى عنه ،
بل عن العلوم التى هى کالمبادى لها ... (81) » ملکه استنباط هر حکمى ، نا گزیر ،
پیش از آن به دست مى آید . خردمندانه نیست ملکه پدید آید ، از استنباطى که با آن
بیگانه است ، بلکه از دانش هایى که به منزله مبادى آن به شمار مى روند . به دست مى
آید . از این روى کسى که از مسائل اجتماعى ، سیاسى ، فرهنگى و اقتصادى آگاهى ندارد و
از اصول این دانش ها و مسائل بیگانه است ، اظهار نظر و اجتهاد او در این زمینه
ها ، پذیرفته نمى شود و بى گمان نظرى را که چنین شخصى ابراز کند ، ناقص و خام است .
امام امت ، در « منشور برادرى » به روشنى این نکته را یاد آور مى شود : « یک فرد اگر
اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ، ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا
نتواند افراد صالح و مفید را از افراد نا صالح تشخیص دهد و به طور کلى در زمینه
اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیرى باشد ، این فرد در مسائل اجتماعى
و حکومتى مجتهد نیست و نمى تواند زمام جامعه را به دست گیرد . (82) » طبیعى است شخص
اعلم ، داراى ملکه مطلقه اجتهاد است ، اما بینش صحیح سیاسى و اجتماعى ، نیاز به
توانایى و اطلاعات و ملکه اى در این زمینه دارد . بنابراین ، تقسیم ملکه از جهت
متعلق ، امرى است طبیعى و پذیرفته شده و در تمام دانش ها و صفت ها این تقسیم وجود
دارد و هر کسى به اندازه توان خویش ، در رشته اى مى تواند متخصص و صاحب نظر گردد .
2 - مسائل فقهى به هم پیوسته اند اشکال دیگرى که بر تجزى شده این که مسائل فقهى ،
با هم ارتباط و پیوند دارند ، به گونه اى که جدا سازى آن ها ممکن نیست .کسى که
بخواهد در یکى از باب هاى فقه اجتهاد کند ، ناگزیر است که به تمام باب هاى فقه مراجعه
کرده و از همه آن ها آگاه گردد . مجتهد لازم است از همه دلیل ها ، یک مساله و حتى
از دلیل ها و برهان هاى ناسازگار احتمالى آن جست و جو کند و متجزى چون آگاه و محیط بر
همه دلیل ها نیست ، بر درستى استنباط هاى وى ، نمى توان اعتماد کرد ، چه آن که
امکان دارد دلیل هایى که او دلیل استنباط خویش قرار داده ، با دلیل هاى دیگرى که وى از
آن ها آگاهى ندارد ، ناسازگار باشد . قدرت و توانایى استنباط مجتهد متجزى را نمى
توان ، با سطح علمى و توان استنباط مجتهد مطلق برابر دانست ، زیرا از آن جا که مجتهد
مطلق ، بر علوم مقدماتى اجتهاد محیط است ، توان اجتهادش نیز فزونى دارد و چه بسا
کلامى که در نظر ظاهر بین متجزى ، حرام بودن را برساند ، در نظر واقع بین مجتهد مطلق ،
کراهت داشتن را برساند . پاسخ : این سخن که تمام باب هاى فقهى ، با یکدیگر ارتباط
مستقیم دارند ، ادعایى است که ثابت ناشدنى . روشن است که بسیارى از باب ها و مسائل
فقهى با یکدیگر ارتباط مستقیم ندارند و به گونه اى جدى ، از یکدیگر بیگانه اند
مساله حیض و نفاس و استحاضه ، چه ربط اساس با جهاد دارد. مسائل شکیات نماز ، چه ارتباط
مستقیمى با باب هاى حدود و قصاص و قضا دارند و ... نیاز به کند و کاو در هنگام
استنباط ، به باب ها و مواردى محدود است که امکان مؤید و یا دلیل ناسازگار و مخالف
براى مساله مورد استنباط وجود داشته باشد و چنین نیست که مجتهد ، ملزم باشد در تمام
باب هاى فقهى به تحقیق و جست و جو بپردازد و در تمام آن ها صاحب نظر باشد . جست و
جو به طور متعارف در جاهایى که گمان مى رود و دلیلى باشد ، لازم . افزون بر این ،
علماء و فقهاى ما ، اخبار و احادیث را باب بندى کرده اند ، به گونه اى که مراجعه
به آن براى هر مجتهدى آسان است . روایات هر موضوعى را در جاى مناسب خود ، گنجانده
و جوامع روایى مهمى را همچون : وسائل الشیعه ، وافى ، بحار الانوار و مستدرک
الوسائل به یادگار نهاده اند . در کتاب هاى فقهى نیز ، مسائل مربوط به یک موضوع و
فرع هاى آن را در باب فقهى مناسب خود یاد کرده اند ، به گونه اى که متجزى ، مانند
مجتهد مطلق ، توان مراجعه و جست و جو از دلیل هاى موافق و مخالف و روایات ناسازگار
و مؤید را دارد . همان گونه که مجتهد مطلق ، توان بهره مندى از کتاب هاى فقهى ،
همچون جواهر و حدائق و مفتاح الکرامه را داراست ، متزى نیز مى تواند از این دائرة
المعارف فقهى با ارزش بهره برد و درباره دلیل هاى مخالف و موافق احتمالى ، به بحث
بنشیند . آنچه براى مجتهد لازم است ، دانستن دلیل هاى مربوط به یک مساله و باب فقهى
است . آگاه نبودن از مسائلى که بیگانه اند با آن به استنباط متجزى ضرر نمى زند . و در این
موضوع ، تفاوتى بین متجزى و مجتهد مطلق نیست . راهى را که مجتهد مطلق پیموده
، دلیل هایى را که وى مورد توجه قرار داده و به آن ها استدلال کرده ، مورد توجه
متجزى نیز قرار گرفته است . اختلاف در فتوا هم ، دلیل بر درستى و برترى قول مجتهد
مطلق نمى شود و چه بسا که نظر متجزى ، برابر با نظر اعلم مجتهدان زمان حال و یا
گذشته باشد و فرض بر این است بر بابى که به اجتهاد در آن پرداخته صاحب نظر است و چه بسا
بر اثر پى گیرى که داشته و مطالعه هاى دقیقى که در آن باب کرده است آگاهى وى در آن
باب خاص ، از مجتهد مطلق بیشتر باشد . امروز ، این یک ، موضوع روشنى است که انتخاب
یک رشته خاص علمى ، و تحقیق درباره آن ارزش بیشترى دارد ، از این که در تمام دانش ها
به تحقیق بپردازد و یا تمام رشته هاى یک علم را مطالعه و درباره آن آگاهى هایى
داشته باشد . تخصص در رشته اى خاص و شعبه اى از یک علم ، به واقع نزدیک تر است از
مطالعه و تحقیق پراکنده . آقا ضیاء عراقى ، پس از پذیرش رجوع دیگران به متجزى و استفاده
از دیدگاه هاى وى و این که ناتوانى او در برخى مسائل ، ضررى به جواز مراجعه در آنچه
استنباط کرده نمى زند ، مى نویسد : « بل قد یتعین اذا کان اعلم فیه ممن له القدرة
على استنباط جمیع الاحکام بناء على ما سیاتى من وجود تقلید الاعلم (83) » . بلکه در
برخى موارد تقلید از مجتهد متجزى متعین خواهد بود و آن در صورتى است که در آن باب
، مجتهد متزجى اعلم از مجتهد مطلق باشد ، زیرا بنابر وجود تقلید اعلم ، متجزى
در این باب اعلم از مجتهد مطلق است . بنابراین ، چه بسا نظر مجتهد متجزى ، به واقع
نزدیک تر باشد از نظر مجتهد مطلق . زیرا مدارک و جوانب مساله را به طور کامل تحقیق و
بررسى کرده است . 3 - اجماع اشکال دیگرى که بر تجزى گرفته اند و در نتیجه قول به
اجتهاد مطلق را پذیرفته اند ، اجماع است در توضیح مطلب آورده اند : حجت بودن گمان
مجتهد مطلق ، از باب حجت بودن مطلق گمان نیست ، تا ظن گمان متجزى از جهت وحدت ملاک بر
آن قیاس شود ، بلکه تنها حجت بودن آن به حکم اجماع است و چون این اجماع ، نسبت به
حجت بودن گمان مجتهد متجزى حاصل نشده ، نمى توان آن را حجت دانست . به عبارت
دیگر ، اجماع دلیل لبى ( غیر لفظى ) است و در دلیل لبى به قدر متیقن بسنده مى شود و
قدر متیقن این اجماع حجت بودن گمان مجتهد مطلق است . (84) نقد و بررسى حجت بودن
اجماع ، از جهت کاشف بودن از قول معصوم است و در حقیقت ، پرتوى است از اعتبار قول
معصوم که به خاطر نگهداشته شده از اشتباه ، خود به خود معتبر بوده و در خور اعتماد
. فقهاى معاصر ، به طور معمول ، آن گونه اجماعى را حجت مى دانند که از سوى پیشینیان
، که در آغاز عصر غیبت مى زیسته اند ، اظهار شده باشد و دلیل و مدرک مشخصى بر
اعتبار مضمون آن نباشد و چنین اجماعى ، درباره تقلید مجتهد در کتاب هاى پیشینیان اصحاب
نیست . به طور کلى ، بحث از اجتهاد و تقلید ، بدین گونه که امروز مطرح است در پیش
مطرح نبوده و اگر سخنى از اجتهاد و تقلید یا « عالم به احکام » مى شده ، بیشتر در کتاب
قضا بوده است ، زیرا یکى از شرایط قاضى را علم به احکام شرعى دانسته اند و تجزى و
اطلاق نیز ، در باب قضاوت مطرح مى شده و گروهى با توجه به روایت ابو خدیجه آن را
پذیرفته اند و در نتیجه ، با فرض ادعاى اجماع ، باین مخالفت کرده اند که نشانگر
اعتماد نداشتن به آن است . دوم آن که : اگر اجماعى باشد ، در این سوست که گمان
مجتهد به منزله علم و در خور پیروى است . در برابر ، آیات و روایاتى که پیروى از گمان
را باز داشته اند و در این جهت ، تفاوتى بین مجتهد متجزى و غیر متجزى نیست . از این
روست که مى بینیم محقق اردبیلى ، با اینکه حجت بودن گمان مجتهد را در زبدة البیان
از باب اجماع مى داند (85) ، تجزى را پذیرفته و با آن مخالفتى نکرده است . سوم آن
که : اگر مقصود از حجت بودن گمان اجتهادى و فتوایى مجتهد ، حجت بودن آن براى خود
مجتهد است . عقل اقتضاء مى کند که وى برابر استنباط خود عمل کند و نمى تواند به فتواى
دیگران که آن را باطل و اشتباه مى دانند ، مراجعه کند و محقق اردبیلى ، دلیل شرعى آن
را این آیه قرآن مى داند « او لو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون » . « آیه
دلیل است بر نادرست بودن تقلید براى کسى که توانایى دارد بر نظر و اجتهاد . (86) » اما اگر
مراد و مقصود از حجت بودن ، جایز بودن مراجعه دیگران به مجتهد است ، دلیل
مهم تقلید ، سیره عقلاست که در تمام مسائلى که از آن اطلاع ندارند ، به اهل خبره
مراجعه مى کنند شارع مقدس نیز ، این سیره را تایید کرده که مردم نا آگاه ، حق دارند
به عالمان و دانایان مراجعه کنند و از نظر آن ها استفاده برند . امام خمینى در
رساله اجتهاد و تقلید مى نویسد : « المعروف ان عمدة دلیل وجوب التقلید هو ارتکاز العقلاء
فانه من فطریات العقول برجوع کل جاهل الى العالم و رجوع کل محتاج الى صنعة و فن
الى الخبیر بهما فاذا کان بناء العقلاء ذلک و لم یرد ردع من الشارع یستکشف انه مجاز و
مرضى (87) » معروف این است که مهم ترین دلیل واجب بودن تقلید ارتکاز عقلاست و از
مسائل فطرى به شمار مى آید هر نا آگاهى ، به عالم و دانا مراجعه مى کند و هر کسى که
به صفت و فنى نیازمند است ، به خبیر و متخصص آن فن مراجعه مى کند . از اینکه شارع
چنین بنایى را رد نکرده است استفاده مى شود که آن را مجاز و پسندیده دانسته است .
بنابراین از جهت سیره و بناى عقلا ، تفاوتى بین مجتهد متجزى و مطلق نیست و اگر
دلیل تقلید را ادله شرعى بدانیم برابر مشهوره ابى خدیجه و مقبوله عمر بن حنظله ، بنابر
نظر محقق اردبیلى تجزى ممکن است . برابر نظر برخى لازم است مجتهد متجزى در بخش
بسیارى از احکام ، به اجتهاد پرداخته باشد ، به گونه اى که عنوان عارف به احکام و فقیه
، بر وى صادق باشد . حجت بودن قول متجزى و اختیار هاى او ، از دیدگاه محقق اردبیلى
از آنجه تا کنون یاد شد ، حکم سه موضوع زیر تا حدودى روشن شد : 1 . جایز بودن
عمل متجزى برابر نظر اجتهادى خویش . 2 . امکان رجوع دیگران به وى و تقلید از او . 3
. اثر گذارى حکم مجتهد متجزى در قضاء و امور ولائى . در ارتباط به موضوع نخست ،
بیان شد که مقتضاى دلیل عقلى این است که هر کس برابر اجتهاد خودش باید عمل کند و
محقق اردبیلى از شرع نیز بر این دلیل اقامه کرد . ایشان در خصوص جواز عمل مجتهد
برابر نظر خویش جایز نبودن تقلید وى در زبدة البیان مى نویسد : « و ایضا جواز تقلید
من قدر على الاجتهاد لمن هو محق و متبع لما انزل الله غیر ظاهر اذلا یجوز للمجتهد
ان یقلد آخر کما بین فى الاصول فلا ینبغى تجویز ذلک ... و بالجملة الظاهر عدم
جواز ذلک اذ معلوم ان الظن الحاصل بالاجتهاد اقوى مما یحصل بالتقلید مع ورود المنع
من اتباع الظن و التقلید فى القرآن کثیرا (88) ... » و همچنین جایز بودن تقلید
کسى که بر اجتهاد تواناست از شخصى که شایسته و پیرو ما انزل الله است ، روشن نیست ،
زیرا مجتهد جایز نیست از دیگرى تقلید کند ، آن گونه که در اصول ذکر شده . پس شایسته
نیست چنین تقلیدى ... ظاهر جایز نبودن آن است ، زیرا معلوم است که گمان حاصل از
اجتهاد قوى تر است از آنچه با تقلید به دست مى آید . افزون بر بازدارندگى زیاد قرآن از
پیروى گمان و تقلید . محقق اردبیلى بر این باور است شایسته بودن مقلد ، دلیل بر
تقلید نیست ، بلکه تقلید چون نکوهیده است باید دلیل بر نبود این نکوهیدگى اقامه
گردد و ما نسبت به مجتهد ، دلیل داریم که تقلید او نکوهیده است . و امام خمینى «
ره » نیز برابر این نظر داده اند (89) و دور نیست اجماعى که در این باره ادعا
شده (90) در همین زمینه باشد ، یعنى مجتهد حق تقلید ندارد . جایز بودن مراجعه به
متجزى و اثر گذارى حکم وى محقق اردبیلى ، پس از پذیرش تجزى ، تمام اختیار ها و احکامى
که مربوط به مجتهد مطلق است ، براى متجزى باور دارد و در این زمینه ، هیچ گونه
تفاوتى را نمى پذیرد . ایشان پس از اشاره به این نکته که فقیه در دوران غیبت ، مى
تواند مجرى حدود باشد ، بیان مى کند که روایت عمر بن حنظله و ابى خدیجه اشاره دارند
که حکم به آنان واگذار شده و از طرف ائمه حاکم قرار داده شده اند که این ، حدود را
، در بر مى گیرد سپس مى افزاید : « ثم ان الظاهر جواز ما یجوز للمجتهد الکل للجزء
اذا الظاهر جواز التجزى کما هو مذهب المصنف و بعض المحققین و دلیله مذکور فى محله
(91) » . ظاهر ، جایز بودن تمان آنچه براى مجتهد کل است ، براى جزء است ، زیرا ظاهر
جایز بودن تجزى است ، آن گونه که باور مصنف و برخى محققان است و دلیل آن در جاى خود
ذکر شده است . بنابراین ، مى توان به مجتهد متجزى ، در فتوا و قضاوت و حکم مراجعه
کرد و تفاوتى بین این دو نیست و درادامه براى اینکه تردید باقى نگذارد ، بر جایز
بودن عمل به قول متجزى تصریح مى کند : « و لا ینبغى الشک فى جواز العمل بقوله بل
وجوبه مع عدم مجتهد الکل و ظاهر روایة ابى خدیجه ایضا هو عدم اشتراط الکل حیث یفهم
جواز الحکم بالعلم بالبعض فتامل (92) » . و شایسته نیست شک در روا بودن عمل به گفته
متجزى ، بلکه با نبودن مجتهد کل واجب است ، روایت ابو خدیجه این است که نبودن مجتهد
کل شرط نیست ، زیرا از آن فهمیده مى شود روا بودن حکم با علم به برخى احکام . دیگران
نیز که تجزى را پذیرفته اند ، فرقى بین مجتهد مطلق و متجزى نمى دانند . محقق اصفهانى
در این باره مى نویسد : « لا فرق فى الاجتهاد بین المطلق و المتجزى فیما یترتب
علیه بالاضافة الى المجتهد او مقلده » . در اجتهاد ، تفاوتى نیست بین مطلق و تجزى در
آنچه بر آن مترتب است ، نسبت به مجتهد ، یا مقلد وى . ایشان در ادامه ، براى
جایز بودن مراجعه به متجزى و اثر گذارى حکم وى چنین استدلال مى کند : « و اما جواز
ترتیب الاثر علیه من غیره من جواز تقلیده او نفوذ حکمه فلان قضیة الفطرة و السیره
لا یعقل اختلافها بعدما هو المعلوم من ملاکها و هو کون الشخص عالما فیما یرجع
الیه سواء علم غیره مما لا دخل لعلمه به اولا (93) » اما جایز بودن ترتیب اثر بر نظر
متجزى از جانب دیگران ، مانند تقلید و نفوذ حکم وى ، به خاطر آن است که فطرت و سیره
، تفاوتى قائل نیست ، پس از این که ملاک ، که عالم بودن شخص است به آنچه مراجعه
مى کند ، چه بدانید غیر آن را که دخالتى در علم او ندارد ، یا نداند . بنابراین
، تفاوتى بین مجتهد متجزى و مطلق در احکام سه گانه نیست ، گر چه برخى بر فرض
تجزى با تردید این مساله را پذیرفته اند (94) . محقق اردبیلى ، با توجه به مقبوله
عمر بن حنظله ، فراوانى علماء و حاکمان شرعى را مى پذیرد و اختلاف آنان را زیان
آور نمى داند ، اما در این که در هنگام اختلاف فتوا ، به چه کسى باید مراجعه کرد ،
به گونه روشن ، سخن نمى گوید . در آغاز قول ، اعدل ، افقه ، اصدق در حدیث و اورع را
مقدم مى دارد و در صورت ناسازگارى ، اعدل را سپس این احتمال را مطرح مى سازد که
ممکن است اعدل و افقه را مقدم داشت . باز روشن نیست تقدیم اعدل و اصدق و ... از باب
اولویت است ، یا از باب پیش داشتن حجت بودن بر نبود حجت . به عبارت دیگر ، لاین
پیش داشتن تعین دارد . از کلام ایشان ، در شرح مقبوله بیش از اولویت فهمیده نمى شود
(95) . اما برخى بر این نظرند در صورتى که متجزى ، در آنچه توانا بر استنباط
است ، ضعیف تر از مجتهد مطلق باشد ، فتواى وى ، در حق دیگران حجت نیست و این ،
از آن جهت است که با وجود فاضل ، تقلید از مفضول روا نیست (96) . البته صاحب جواهر
اجماعى را که در باب مراجعه نکردن به مفضول ، با وجود فاضل وجود دارد ، مربوط به باب
ولایت مى داند (97) . درنتیجه چنانچه وى ، در بخشى که استنباط مى کند ، از دیگران
آگاه تر است ، باید از او پیروى کرد و در هنگام ناسازگارى ، باید فتواى او را ملاک
قرار داد ، چون در آن آگاه تر است . نشر اندیشه متجزى گروهى بر این باورند که
نباید اندیشه هاى گوناگون را منتشر ساخت و خلاف مشهور را نقل کرد و در برابر هر نو
اندیشه و تفکر جدید که در ارتباط با مسائل عقیدتى ، تاریخى و فقهى است واکنش نشان مى
دهند و با تبلیغات گسترده محقق بى غرض را که تنها براى روشن شدن موضوع ، تحقیقات
خویش را ارائه کرده ، متهم مى کنند و در برابر اینان ، کسانى هستند که از اندیشه
جدید استقبال مى کنند و آن را در ترازوى نقد و بررسى مى نهند . محقق اردبیلى ، جزو
کسانى است که از آزاد اندیشى ویژه اى برخوردارند . وى نشر اندیشه اى را که برخاسته
از تلاش مجتهد باشد ، روا مى شمارد ، اگر چه متجزى باشد و اندیشه و فتواى وى ،
مخالف نظر دیگران . ایشان ، در بحث نماز مسافر در واجب بودن کفایى اجتهاد ، براى
تحصیل واجب ها تردید مى کند و علت آن را وجود مجتهد متجزى مى شمارد که با حضور وى ، مى
توان از دیدگاه او استفاده کرد و دیدگاه هاى او را مطرح ساخت . « على انه قد
یناقش فى الواجب الکفائى ، لعدم ظهور خلو الزمان عن المجتهد و ان کان متجزیا فیجوز
نقل الخلافیات عنه و انتشارها و یکفى اشتغال من یقرب منه الاجتهاد فیسقط عن غیره
فرض العدم فالظاهر عدم الوجوب على الکل بل على من یتوقع منه ذلک و یجوز العمل لهم و
لغیرهم بقول العلماء المتقدمین حینئذ و الاحتیاط الا امکن حتى یوجد (98) » . افزون
بر آنچه گفته شد ، در واجب کفائى مناقشه مى شود ، زیرا هیچ گاه زمان خالى از مجتهد
نیست ، گر چه مجتهد متجزى باشد . پس جایز است نقل دیدگاه هاى خلاف از وى و انتشار
آن . و در این زمینه کافى است کسى که نزدیک به اجتهاد باشد و از دیگرى برداشته
مى شود . بر فرض این که کسى نباشد ، بر تمام افراد اجتهاد واجب نیست ، حتى کسانى
که چنین انتظارى از آنان مى رود و آنان و دیگران در این زمان ، مى توانند به دیدگاه
علماى گذشته عمل کنند و در موارد احتیاط ، در صورت امکان آن را نگهدارند . از آنچه
گذشت ، نتیجه مى گیریم که با قول به تجزى و حجت بودن نظر وى و نفوذ حکم او ، مى
توانیم فقه را به رشته هاى تخصصى تقسیم کنیم و هر مجتهدى در بابى از باب هاى فقه ،
به اجتهاد بپردازد و تقلید نیز درهر بخشى که مجتهد متخصص آن بخش و به گفته شیخ
عبدالکریم حائرى : « در هر پرسش و استفتایى که مى آید ، به متخصص آن ارجاع دهیم (99) » .
________________________________________ پى نوشت
ها : 1 . « مجمع الفائده و البرهان » محقق اردبیلى ج 12 / 11 ، انتشارات اسلامى ، وابسته
به جامعه مدرسین قم . 2 . « نهایة الافکار » ، آقا ضیا عراقى ، تقریر از محمد
تقى بروجردى ، قسم دوم ، جزء چهارم 218 ، انتشارات اسلامى ، وابسته به جامعه مدرسین .
3 . « همان مدرک » ، « کفایة الاصول » آخوند خراسانى ج 2 / 423 علمیه اسلامیه
تهران . 4 . « درر الفوائد » عبد الکریم حائرى ، تقریر از محمد على اراکى / 691 ،
انتشارات اسلامى . 5 . « مجمع الفائده و البرهان » ج 12 / 6 . 6 . « همان مدرک » ج 3 / 380 . 7 . « المستصفى
» ، غزالى ج 2 / 353 ، نشر دار الذخائر ، قم . 8 . « الفوائد المدنیه » ، محمد
امین استر آبادى / 132 ، اهل بیت ، قم . 9 . « کفایة الاصول » ، ج 2 / 423 . 10 . « التنقیح
فى شرح العروة الوثقى » سید ابوالقاسم خویى ، تقریر از غروى / 28 انصاریان
قم . 11 . « همان مدرک » / 23 ، « نهایة الدرایه فى شرح الکفایه » ، محمد حسین
اصفهانى ج 6 / 363 ، موسسه آل البیت ، « الرسائل » امام خمینى ج 2 / 94 . 12 . « مفتاح
الکرامة » ، سید محمد جواد حسینى عاملى ج 10 / 19 ، آل البیت ، قم . 13 . « همان
مدرک » . 14 . « الاصول العامه » ، محمد تقى حکیم / 583 به نقل از حاشیة الرشتى
على الکفایة » ج 2 / 350 ، موسسه آل البیت . 15 . « مجمع الفائده و البرهان » ج 12 /
11 ، ج 3 / 381 ، ج 7 / 547 . 16 . « رسالة الاجتهاد و الاخبار » ، بهبهانى
، چاپ شده در پایان عدة الاصول / 31 . 17 . « الاصول العامه » / 588 . 18 . « فقه
الامام الصادق » ، محمد جواد مغنیه ج 6 / 96 ، دار التعارف للمطبوعات ، بیروت .
19 . « هدایة المسترشدین » ، شیخ محمد تقى
اصفهانى / 456 . 20 . « همان مدرک
» ،
« فوات الرحموت » چاپ شده در حاشیه «
المستصفى » ج 2 / 346 . 21 . « تهذیب الاصول
» علامه حلى / 102 چاپ سنگى . 22 . « قواعد
الاحکام » علامه حلى / 202 چاپ سنگى . 23
. « تحریر الاحکام » علامه حلى / 180 چاپ
سنگى . 24 . « ایضاح القواعد » ، فخر المحققین ج 4 / 302 ، اسماعیلیان
قم . 25 . « نهایة الوصول الى علم الاصول
» ، /
616 ، نسخه خطى کتابخانه آیة الله مرعشى ، شماره
هاى 277 ، 1356 . 26 . « دروس ، ج
2 / 66 ، انتشارات اسلامى ، قم . 27 . « هدایة
المسترشدین » محمد تقى اصفهانى / 456
. 28 . « مجمع الفائده و البرهان » ج 7 / 547 . 29
. « معالم الاصول » / 233 ، علمیه اسلامیه ، تهران . 30 . « قوانین المحکمه » میرزا ابوالقاسم قمى
، ج 2 / 144 ، چاپ سنگى . 31 . « مفتاح الکرامه » ج 10 / 18 . 32 . « المستصفى
» ، ج 2 / 364 . 33 . « الفصول » محمد حسین اصفهانى / 394 . شیخ محمد حسین اصفهانى ، چاپ سنگى
. 34 . « کفایة
الاصول » ، ج 2 / 427 ، حاشیه مشکینى . 35 . « نهایة الدرایة » ، ج 6 / 374 . 36 . « بحوث فى الاصول » ، محمد حسین اصفهانى ره ، انتشارات اسلامى . 37 . « نهایة
الافکار » ، جزء دوم قسم چهارم / 224 . 38 . « درر الفوائد » / 696 . 39 . « منتهى
الوصول » ، سید ابوالحسن اصفهانى ، تقریر از محمد تقى آملى / 356 . 40 . « الرسائل
» ، ج 2 / 108 . 41 . « تهذیب الاصول » ، امام خمینى ، تقریر از جعفر سبحانى
ج 2 / 534 ، انتشارات اسلامى . 42 . « التنقیح » / 33 . 43 . « الاصول الاصلیه
» سید عبد الله شبرج 241 ، مکتبه المفید ، قم . 44 . « کفایة الاصول » ، ج 2 / 427 . 45 . « زبدة الاصول » منهج چهارم در باب اجتهاد ، نسخه خطى کتابخانه آید الله
مرعشى شماره 47 . 46 . « تحریر الاحکام » / 180 . 47 . « من لا یحضره الفقیه » شیخ
صدوق ، تحقیق خرسان / ج 3 / 2 . 48 . « کافى » کلینى ، ج 7 / 412 ، دار التعارف ، بیروت ،
« مرآة العقول » ، ج 24 / 275 دار الکتب الاسلامیه . 49 . « تهذیب الاحکام
» ، شیخ طوسى ج 6 / 219 ، حدیث 516 . دار التعارف ، بیروت . 50 . « من لا یحضره
الفقیه » ج 3 / 2 ح 3216 ، تحقیق على اکبر غفارى ، انتشارات اسلامى ، قم . 51 . « وسائل
الشیعه » ، شیخ حر عاملى ج 18 / 8 دار احیاء التراث العربى ، بیروت . 52 . « جامع
الرواة » ، ج 2 / 530 ، امام خمینى نیز این سند را صحیح دانسته است . ر . ک : «
الرسائل » ، ج 2 / 110 ، محمد اسماعیل خواجویى در « در الفوائد الرجالیه » 323 وثاقت
ابو خدیجه را اتفاقى مى داند . 53 . « مشیخه فقیه » ، ج 4 / 165 . چاپ خراسان
. 54 . « رجال النجاشى » ، تحقیق محمد جواد نائینى ج 1 / 137 ، شماره 79 ، « جامع
الرواة » ، ج 1 / 210 . 55 . « رجال النجاشى » ، ج 1 / 294 ، شماره 244 . 56 . « اختیار
معرفة الرجال » ، 352 ، شماره 201 ، « قاموس الرجال » ، محمد تقى تسترى ج 1 / 481 ،
انتشارات اسلامى . 57 . « الفهرست » ، شیخ طوسى ، / 79 ، شماره 327 ، شریف
رضى ، قم . 58 . « رجال النجاشى » ، ج 1 / 79 ، شماره 327 ، شریف رضى ، قم . 59 . « قاموس
الرجال » ، ج 6 / 615 . 60 . « مجمع الفائده و البرهان » ، ج 12 / 7 . 61 . « مسالک »
، شهید ثانى ج 2 / 83 ، دار الهدى ، قم . 62 . « مجمع الفائده و البرهان
» ، ج 12 / 7 . 63 . « مجمع الفائده و البرهان » ، ج 7 / 547 . 64 . « جواهر
الکلام » ، محمد حسن نجفى ج 40 / 36 ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت . 65 . « تهذیب
الاحکام » ، ج 6 / 303 ، حدیث 846 ، « وسائل الشیعه » ، ج 18 / 100 ، ح 6 . 66 . « الکافى
» ، ج 7 / 412 ، حدیث 5 ، « وسائل الشیعه » ، ج 18 / 99 . 67 . « نهایة
الدرایة » ، ج 6 / 365 . 68 . « همان مدرک » / 374 . 69 . اردبیلى در مورد دیگر
روایت عمر بن حنظله را مقبوله دانسته ( ج 8 / 528 مجمع الفائده ) مى نویسد : « لان
سندها غیر واضح لمجهولیة البعض و واقعیة داود بن حصین و مجهولیة عمر بن حنظله و ان کان
یظهر انه مقبول لقبول خبره فى جعل الامام المجتهد قاضیا » . 70 . « مجمع الفائده
و البرهان » ، ج 12 / 10 . 71 . « همان مدرک » / 19 . 72 . « همان مدرک » ، ج 8 /
75 . 73 . « همان مدرک » ، ج 76 . 74 . « جواهر الکلام » ، ج 40 / 19 ، 49 ، 34 . « و من
ذلک یعلم حینئذ ان فتوى المتجزى حجة له و لغیره ضرورة اقتضاء نفوذ حکمه الخاص
صحة فتواه الکلیة التى بنى علیها الحکم الخاص و انها مندرجة فى القسط و العدل و الحق
و فیما انزل الله و انها من حکمهم » . 75 . « ریاض المسائل » ، ج 2 / 388 ، چاپ
سنگى . 76 . « جامع الرواُ » ، ج 2 / 251 . 77 . « دراسات فى ولایة الفقیه » ، حسینقلى
منتظرى 2 / 177 . 78 . « الاصولى الاصلیه » شبر / 241 . 79 . « الفقه الامام
الصادق » ، ج 6 / 96 . 80 . « بدایة الحکمه » علامه طباطبایى / 76 . فصل دهم ، مکتبة
الطباطبائى ، قم . 81 . « نهایة الدرایة » ، ج 6 / 354 . 82 . « صحیفه نور » ج 21 /
147 ، سخنان و پیام هاى امام خمینى . 83 . « نهایة الافکار » ، قم ثانى از جزء
چهارم / 225 . 84 . « منتهى الوصول » / 359 . 85 . « زبدة البیان » / 617 . 86 . « همان
مدرک » 619 . 87 . « الرسائل » ج 2 / 123 . 88 . « زبدة البیان » / 619 - 620 . 89 . « الرسائل » ج 2 / 96 . امام خمینى . 90 . « فواتح الرحموت » ، چاپ شده در
حاشیه « المستصقى » ، ج 2 / 393 . 91 . « مجمع الفائده و البرهان » ، ج 7 / 547 . 92 . « همان
مدرک » . 93 . « بحوث فى الاصول » رساله اجتهاد و تقلید / 6 ، « التنقیح
» ، اجتهاد و تقلید / 35 . 94 . « ملحقات عروة » سید کاظم طباطبائى / 8 . انتشارات
داورى ، قم . 95 . « مجمع الفائده و البرهان » ، ج 12 / 11 . 96 . « نهایة الافکار
» قسم دوم جزء چهارم / 226 . 97 . « جواهر الکلام » ، ج 40 / 45 . 98 . « مجمع
الفائده و البرهان » ، ج 3 / 381 . 99 . « مجله « حوزه » شماره 12 / 40 مصاحبه با آیت
الله اراکى . کاوشى نو در فقه اسلامى - ج 9