طراحی وب سایت مشاورین املاک بهبود

02188272631   09381006098  
تعداد بازدید : 88
7/9/2023
hc8meifmdc|2011A6132836|MoshaverAmlakDBWebSite|tblnews|Text_News|0xfdffb1b3000000005509000001000200

عصمت پیامبران

محمدهادى معرفت 


وجـوب عـصمت انبیا و پاکى آنها از هر گونه آلودگى یکى از مهمترین مسائل علم کلام | و تقریبا مورد اتفاق علماى اسلام است .
انـبـیـا کـه مبلغ احکام و آورندء شریعت از جانب پروردگارند باید خود از هرگونه آلودگى که با مـقـام نـبوت و رسالت سازگار نیست پاک و منزه باشند| چه |در غیر این صورت | علاوه بر این که مـورد نـفـرت عموم قرار مى گیرند| خود به وعظ و نهى و زجر دیگران نیاز دارند و به جاى آن که خـود واعـظ بـاشـنـد| بـایدبه وعظ دیگران گوش فرا دهند .
کسى که خود آلوده است | نمى تواند دیـگـران را از آلودگى بازدارد| و سخن او هرگز مؤثر نخواهد افتاد .
لذا شرط اول درتاءثیر وعظ و ارشاد| همانا پاک بودن واعظ از آلودگى و دور بودن او اززشتیهاست : (یـا اءیـهـا الـذیـن آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون کبر مقتا عند اللّه اءن تقولوا مالاتفعلون )((1)))(اى دین باوران | چرا گفتارتان هماهنگ کردارتان نیست ؟ سخت نفرت انگیز است نزد پروردگار آن که چیزى را بگویید که به آن عمل نکنید) عـصـمت چیست ؟عصمت |گونه اى حالت نفسانى است که دارنده آن از دست یازیدن به هرگونه زشـتـى و پستى نگاه داشته مى شود .
دارنده این صفت | از نظر حالت نفسانى در وضعیتى قرار دارد کـه هـرگـز آهـنگ آلوده شدن نمى کند و بر خودروا نمى دارد که به آلودگیها روآورد .
این بدان جهت است که از زشتى زشتیهاکاملا آگاهى دارد| و بلنداى شامخ انسانیت را هرگز روا نمى دارد که به چنین پستیها رو آورد.
حقیقت (مقام عصمت ) همان آگاهى همه جانبه از حسن و قبح اشیاء وپى بردن کامل به حسن هر حـسن و قبح هر قبیح است | آن چنان که زشتى منکرات | در دیدگاه آنان قابل لمس باشد و امکان آلودگى را بر خود روانبینند.
لـذا (عـصـمـت ) چـیـزى جز آگاهى کامل از زیباییها و زشتیها نیست | به گونه اى که خود عامل بازدارنده از هرگونه آلودگى مى باشد.
الـبته این مقام (عصمت ) بر اثر مجاهدت و مبارزه پیگیر با خواسته هاى پست حیوانى و نیز کوشش مـستمر در راه رسیدن به کمالات ارجمند انسانى است که حاصل مى گردد| و تواءم با عنایت رب انى است و صاحبان چنین مقامى مورد لطف خاص پروردگار قرار مى گیرند: (و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنین )((2)))(کسانى که در راه ما کوشش کنند| هر آینه آنان را مورد عنایت خود قرارداده | به راههایى که به حق منتهى مى شود| هدایتشان مى کنیم .
البته خداوند|پیوسته با نیک کرداران همراه و همساز است .
) لذا| خداوند همواره اهل ایمان را به کوشش در راه حق ترغیب مى کند: (یـا اءیـهـا الذین آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا الیه الوسیلة و جاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون )((3)))(اى کـسـانـى که ایمان آورده اید| همواره پرهیزگار و در پى آن باشید تاوسیله اى به سوى خدا بدست آورید).
(یا اءیها الذین آمنوا ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا)((4)))(اى کسانى که ایمان آورده اید| اگر تقوا و پرهیزگارى را پیشه خود قراردهید| خداوند در درون شما بینشى قرار مى دهد تا از تابش آن | حق را ازبـاطـل و راه را از چـاه تـشخیص دهید .
.
و پیوسته در زندگى با بصیرتى نافذ ودیدگانى باز حرکت کنید.) از ایـن رو عـصـمـت در شـرایـطى حاصل مى شود| که شخص | مراتب هدایت فطرى و تشریعى را پیموده | به سلامت پشت سر گذارده باشد وخود| حرکت را به سوى کمال نهایى انسانى آغاز کرده و بـه سـرحـد منزل عصمت رسیده باشد| تا بینش کامل را به دست آورد و براى جهانیان امام والگو شود.
(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین )((5)))(اینچنین است که ابـراهیم را در سیر آفاقى و انفسى یارى کردیم | و حقایق عالم هستى | اسرار وجود را| برایش نمودار ساختیم | یعنى به اسرار هستى پى برد| تا آن که حالت یقین به دست آورد و حقایق را آشکارا ببیند).
(و اذ ابـتـلـى ابراهیم ربه بکلمات فاءتمهن قال انی جاعلک للناس اماما...)((6)))(در آن هنگام که ابـراهـیم را آزمودیم | و آنچه در امر مراتب بندگى ضرورت داشت | بخوبى انجام داد| آنگاه بود که صلاحیت الگو شدن را درخود فراهم ساخت | و این مقام را از جانب ما دریافت کرد).
ایـن مراتب بندگى | همان مراحل هدایت است که گذراندن آن شرطوصول به مقام امامت است .
اکنون مراتب هدایت را| که به مرحله عصمت منتهى مى شود| در اینجا مى آوریم :

مراتب هدایت

هدایت | داراى مراتبى است که از فطرت آغاز مى گردد| و به عصمت منتهى مى شود .
برخى از این مـراتب تکوینى | و برخى تشریعى هستند.همچنین این مراتب به عنایت عام و خاص و خاص الخاص تقسیم مى گردد|که شرح اجمالى آن در زیر ارائه مى گردد: 1 .
اولـیـن مـرتـبه | هدایت تکوینى و فطرى است که هر موجودى | در نظام طبیعت | به آنچه کمال اوست هدایت مى شود.
پـیـوسته | اشیاء| اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان | به سوى کمال نهایى خود| در حرکتند| و هر آنـچـه را با کمال وجودى آنان سازگار سات |جذب و آنچه را ناسازگار است دفع مى کنند .
جلب مـنـافـع و خـیـرات و دفـع مـضـرات و شرور| از لوازم وجودى هر موجودى است و ضرورت بقا و تداوم حرکت به سوى کمال | آن را ایجاب مى کند.
ایـن حـرکـت به سوى کمال | و جذب و دفع | یک حرکت هدایت شده فطرى و طبیعى است که در نهاد اشیاء قرار داده شده است : الـبته هیچ گونه دگرگونى در این نظام | که نظام آفرینش است | وجود ندارد|و هر موجودى در این حرکت تکاملى با کمال جدیت رهسپار است : 2 .
دومـیـن مـرتبه | مرتبه عقل و قدرت اندیشه است | که پروردگار عالم | آن را به انسان اختصاص داده | بـه او ایـن قـدرت را داده کـه پیرامون امور اندیشه کند و به حقایق اشیاء پى ببرد .
خداوند به انـسـان این نیرو را داده است که برشناخت خوب و بد (خیر و شر) توانایى ذاتى داشته باشد و خود بتواندتشخیص بدهد که کدام زیبا و کدام زشت است .
(اء لـم نـجـعـل له عینین و لسانا و شفتین و هدیناه النجدین )((7)))(به او| دو چشم و زبان و لبان دادیم و او را به دو راه نیک و بد رهنمون ساختیم ).
لذا انسان | خود حاکم بر نفس خویشتن است | خیر و شر و صلاح و فسادرا بخوبى تشخیص مى دهد| زشـت و زیـبـا در نـظرش یکسان نیست | خودمى تواند راه نیکى یا بدى را انتخاب کند| به خوبى و بـدى هـر یـک از هـر دو راه آگـاهـى کامل دارد و مى داند که حق انتخاب دارد| تحمیلى در کار نـیـسـت |سـرگـردانى وجود ندارد .
اینها چیزهایى است که هر کس | بالفطرة | در ذات خود لمس مى کند.
(انـا هـدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)((8)))(ما| راه را به او| نموده ایم | خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس ).
لـذا| انـبیا و شرایع الهى آمده اند .
تا پشتیبان خرد انسان باشند .
اگر در نهادانسان این تقاضا وجود نداشت | هرگز براى آن عرضه راهى نبود| چرا که پیوسته عرضه بر وفق تقاضا انجام مى شود.
مولا امیرمؤمنان علیه السلام مى فرماید: فبعث فیهم رسله و واتر الیهم اءنبیاءه لیستاءدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم الایات المقدرة ((9)) )) پیامبران و انبیا را پى در پى بر مردم فرستاد تا آنچه که در میثاق فطرت با آنان عهد بسته ادا کنند| نعمتهاى فراموش شده رایادآور شوند و آنچه که باید برسانند| برسانند تا حجت تمام شود .
و نیز آنچه را که در گنجینه هاى خـرد اندوخته گردیده | برانگیزند و دلایل و آیات دال برذات احدیت را که حساب شده است ارائه دهند.
در ایـن زمینه | هشام بن حکم | که یکى از بزرگان علما و راویان حدیث است | از امام کاظم موسى بـن جعفر علیه السلام حدیثى نقل کرده است .
دراین حدیث | امام عقل را حجت باطنى خداوند که در درون انسان است معرفى کرده | مى فرماید: یـا هـشـام | ان اللّه تـبارک و تعالى اءکمل للناس الحجج بالعقول و نصرالنبیین بالبیان و دلهم على ربـوبیته بالادلة (الى اءن قال ) یا هشام | ان للّه على الناس حجتین | حجة ظاهرة و حجة باطنة فاءما الـظـاهرة فالرسل و الانبیاء والائمة : و اءما الباطنة فالعقول ((10)) )) خداوند با آفرینش عقل و قرار دادن در نـهـاد انـسـانـهـا| حجت خود را تمام کرده | و انبیا را با بیانى رسا یارى کرده ومردم را بر وحدانیت و ربوبیت خود| به وسیله دلایل رهنمون ساخته است (تا آن که گوید) اى هشام | خداوند را بـر مـردم دو حـجت است : حجت آشکارکه همان انبیا و رسولان و امامان مى باشند| ولى حجت درونى همانا خردانسانى است .
هـمـسوى با همین حقیقت است که دانشمندان علم کلام مساءله مصالح ومفاسد واقعى احکام را مـطـرح کـرده اند| و زیربناى مذهب تشیع تبعیت احکام و تکالیف شرعى از مصالح و مفاسد واقعى قرار گرفته است .
گفته اند:(الاحکام الشرعیة اءلطاف فی الاحکام العقلیة ) .
هر آینه احکام شریعت هریک لطف وعنایتى است که به احکام عقل هدایت مى کند| یعنى آنچه را که شرع مى گوید همان است که خرد انسان مى گوید .
در نتیجه | شرع جدا ازعقل و فطرت سخنى ندارد.
از همین جا مساءله (تلازم حکم شرع و عقل ) به وجود آمد: (ما حکم به الشرع حکم به العقل و ما حکم به العقل حکم به الشرع ) یـعـنى عقل | اگر خود به خود باشد| همان را مى گوید که شرع مى گوید.عقل و شرع از هم جدا نیستند و تمامى احکام شریعت بر وفق عقل و مطابق با فطرت است : 3 .
سـومـیـن مـرتبه هدایت | هدایتى است که به دست انبیا و رسولان الهى انجام مى گیرد و آن را هـدایت تشریعى مى نامیم .
انسان در پهناى زندگى و درگرداب حوادث | پیوسته به کمک و یارى رساندن نیاز دارد تا وى را در معرکه حیات یارى بخشند و او را به ساحل نجات نزدیک سازند.
خداوند به آدم | در هنگام بیرون راندن او از بهشت | این نوید را مى دهد|که او را کمک خواهد کرد و با فرستادن دین و شریعت او را از هرگونه بیم وهراس نجات خواهد بخشید: (قـلـنـا اهـبـطـوا مـنـهـا جمیعا فا ما یاءتینکم منی هدى فمن تبع هداى فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون ) ((11)) (هر که از راهنمایى هاى ما پیروى کند| بیم و هراسى بر او نخواهدبود).
وظیفه پیامبران در این باره روشن است .
(لـقد من اللّه على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من اءنفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الـکـتـاب و الـحـکـمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین ) ((12)) (خداوند بر گروندگان حق و حـقـیقت منت نهاده و پیامبرى از خود ایشان برگزیده تا آیات الهى را بر آنان تلاوت کند و آنان را پاکیزه نگه دارد| وشریعت و حکمت را به آنان بیاموزد.) این خود نصرت الهى است که بر بندگان صالح خویش روا داشته است .
پـیـامـبـران راهـنمایان بشر مى باشند که به یارى عقل و خرد و اندیشه تابناک انسان برخاسته اند.
وظـیـفـه آنـان هـدایـت و کـمک رساندن به نیازمندیهاى انسان مى باشد| که در این راه کوتاهى نکرده اند .
این گونه هدایت که وظیفه پیامبران است | همانا هدایت تشریعى و رهنمودى است .
اما هدایتى را که خداوند| از امکان پیامبرش بیرون دانسته و او را بدان دستى نیست | هدایت تکوینى است که خواست هدایت شوندگان نمى توانددر آن تاءثیرى داشته باشد و نه از پیغمبرش خواسته و نه در توان اوست : (اء فاءنت تهدی العمى و لو کانوا لایبصرون ) ((13)) (اء فاءنت تسمع الصم اءو تهدی العمى و من کان فـی ضـلال مـبـیـن ) ((14)) ایـن قبیل آیات | به گونه استنکار| پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم را مـوردخـطـاب قـرار داده | مـى گوید: آیا توانایى هدایت گمراهان را دارى | گرچه بینش لازم را نداشته باشند؟ این بدان معناست که کسانى که آمادگى لازم را در خود فراهم نساخته اند|موعظه و نصیحت آنها بیهوده است | گر چه انجام وظیفه مى کنى | ولى امیدتاءثیر نداشته باش .
(و مااءکثر الناس و لو حرصت بمؤمنین ) ((15)) (بیشتر مردم (مقصود معاصرین عهد رسالت است ) هر چند کوشش کنى | ایمان نمى آورند.) (انـک لاتـهـدی مـن اءحببت و لکن اللّه یهدی من یشاء و هو اءعلم بالم هتدین ) ((16)) (تو آن را که بـخـواهى که قابل نباشد نمى توانى هدایت کنى | ولى خداوندهر که را بخواهد| که آمادگى داشته باشد یا قهرا| هدایت مى کند .
البته خداوند داناتر است به آن که قابل هدایت است .
) پـس هـیـچ گونه منافاتى ندارد که پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم هدایت کننده باشد و به وظیفه خود عمل کند| ولى هدایت او در برخى ازمردم مؤثر واقع نگردد| زیرا قابلیت محل شرط است .
4 .
چـهـارمـیـن مـرتبه هدایت | توفیق الهى و عنایت ربانى است و شامل کسانى مى شود که مراتب سه گانه پیش را| به سلامت گذرانده باشند.
(و الـذیـن اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم ) ((17)) (کسانى که در راه هدایت | گام برداشته اند| مـمـورد عـنایت قرار بدهیم | وبر هدایت آنان مى افزاییم آنها را در این راه یارى بیشترى مى کنیم .
بعلاوه راه و روش تقوا را| که متعهد به مبادى اخلاقى انسانى است | به آنها ارائه مى دهیم .
) مـقـصـود آیـه ایـن است که بینش تقوایى را در نهاد آنان فروزانتر مى سازیم واین | همان توفیق و عنایت ربانى است که شامل حال بندگان صالح مى گردد.
(قـد جـائکـم مـن اللّه نور و کتاب مبین یهدی به اللّه من اتبع رضوانه س بل السلام و یخرجهم من الـظلمات الى النور باذنه و یهدیهم الى صراطمستقیم ) ((18)) (خداوند| مایه نور و روشنایى را که هـمـان شـریعت است | با مبانى روشن و آشکار| بر شما فرستاد .
خداوند| به آن وسیله | کسانى را که پـیـروخـواسـتـه هـاى الـهـى بـوده بـاشـنـد| هدایت مى کند و آنان را به راههاى زندگى سالم و سـعادت بخش رهنمون مى سازد| و همواره از تاریکیها بیرون آورده |به روشناییهاى حیات | و راه و روش مستقیم هدایت مى کند.) (اللّه ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور) (خـداونـد| عـهده دار سرپرستى ایمان آورندگان است .
همواره آنان را ازتاریکیها بیرون آورده | به سوى نور هدایت مى کند.) انـسان | در حرکت به سوى روشناییهاى حیات | پیوسته | در حالى که درروشنایى قرار دارد| باز هم فاقد مقدار نورى است که هنوز به دست نیاورده است .
در ایـنـجـاسـت که عنایت الهى شامل حال او مى گردد و خداوند او را ازتاریکیهاى نسبى بیرون آورده | به روشنایى بیشتر و بهتر هدایت مى کند.
بـر عـکس | کسانى که سیر قهقرایى دارند| آن اندازه از روشنایى را که دارنداز دست مى دهند و به تاریکیهاى بیشتر فرومى روند.
اینجاست که خداوند| هدایت خود را از چنین کسانى | سلب مى کند وعنایت خود را شامل حال آنان نمى گرداند و از آنها دریغ مى دارد.
خداوند| کسانى را که بر خود ستم روا داشته اند| و در مقابل حق وحقیقت | عناد ورزیده اند| هرگز مورد عنایت خاص خود قرار نمى دهد.
هدایت به معناى چهارم | همان است که نسبت به برخى مرحمت کرده ونسبت به برخى دیگر دریغ مى دارد.
مـشـیت الهى | طبق حکمت اوست .
پس هر که قابل باشد و خود را آماده کرده باشد| مورد خواست الهى قرار مى گیرد و خداوند او را هدایت بیشترمرحمت مى کند| و هر که این آمادگى را در خود فـراهـم نـکـرده بـاشـد و بـرعـکس | بر حرکت قهقرایى خود افزوده باشد| از عنایت الهى محروم خواهدبود.
(و مـن اءراد الاخـرة و سـعـى لـها سعیها و هو مؤمن فاءولئک کان سعیهم مشکورا) ((19)) (هر که سـعادت اخروى را خواستار باشد و در این راه کوشش به خرج دهد| در حالى که باورهاى ایمانى را دارا باشد| چنان کسانى کوشششان به هدر نخواهد رفت و مورد عنایت خاص قرار خواهند گرفت .
) کسانى که در مقابل حق عناد مى ورزند| زندگانى سخت و دشوارى رامى گذرانند| زیرا عرصه بر آنـهـا تـنـگ مـى شود| از حال و آینده خود بیمناکند|امیدى به آینده روشنترى ندارند و با همین کوردلى در روز واپسین برانگیخته مى شوند| زیرا پیش از این خود کوردل بوده اند.
لذا اگر خداوند| عنایت خود را از کسى دریغ کند| تقصیر از خود اوست .
گر گدا کاهل بود| تقصیر صاحبخانه چیست ؟ (و مااللّه یرید ظلما للعالمین )((20)))(خداوند| هرگز ستمى بر جهانیان روا نداشته است .
) 5 .
پـنـجمین مرتبه هدایت | عنایت خاص الهى است | براى کسانى که باکمال جدیت تمامى مراحل پـیـشـیـن هدایت را گذرانده | هرگز درنگى درحرکت تکاملى خویش روا نداشته | پیوسته پاک و پاکیزه این راه پر خطر راپیموده اند و از خود استقامت نشان داده اند.
(ان الـذیـن قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة اءن لاتخافوا ولاتحزنوا و اءبشروا بالجنة الـتی کنتم توعدون نحن اءولیاؤکم فی الحیاة الدنیا وفى الا خرة ) ((21)) (کسانى که سخن حق را گـفتند و بر آن ایستادگى ورزیدند| گفتند: پروردگارما خداست و بر این گفتار استوار بودند| هـر آیـنـه فـرشتگان بر آنان فرود آیند ونویدشان دهند که هرگز به خود بیم و هراس راه ندهید| بـشارت باد شما رابهشت برین که وعدگاه شماست .
ما| نیروهاى یارى ساز الهى | همواره در دنیاو آخرت با شما هستیم .
) (و اءن لـو اسـتقاموا على الطریقة لا سقیناهم ماء غدقا) ((22)) (اگر بر روش حق استقامت ورزند| همانا آب سرشار به آنان مى نوشانیم ).
مقصود از آب سرشار| همان علم و معرفت و وصل به حق است که درباره انبیا و اولیا مقام عصمت یا همان بینش سرشار درونى است .
لـذا در کلمات مولا امیرمؤمنان علیه السلام آمده است : (قرنت الحکمة بالعصمة ) ((23)) ))| حکمت که همان بینش درونى است | همواره عصمت قرین است .
در حـدیثى از امام صادق علیه السلام نیز آمده است : (المعصوم هوالممت نع باللّه من جمیع محارم اللّه ).
عـلامـه مـجلسى در تبیین (الممتنع باللّه ) گوید: اءی بتوفیق اللّه |((24)یعنى توفیق الهى موجب گردیده که آنان دست به گناه | آلوده نکنند .
این بینش را خداوند به آنان مرحمت فرموده است .
در قرآن کریم درباره زکریا و یحیى چنین آمده است .
(انـهـم کـانـوا یـسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لناخاشعین ) ((25)) (در تمامى نـیـکیها پیش دستى مى کردند| پیوسته خدا را در نظر داشتند وجویاى او بودند| و شوق و بیم | هر دو| آنـان را بـر آن داشـتـه بـود که همواره اورا بخوانند و همیشه در پیشگاه حضرت حق فروتن و افـتـاده بودند .
اینهاحالاتى است که تمامى انبیا در پیشگاه حضرت احدى ت دارند| و همین جهت مایه لیاقت و شایستگى آنان براى نبوت گردیده است .
) درباره حضرت ابراهیم مى خوانیم .
(و ان من شریعته لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم ) ((26)) از این جهت ابراهیم | در زمره پیروان نوح در آمد که در پیشگاه حق سرتسلیم فرود آورده بود.
در جاى دیگر آمده است : (و لـقـد اصطفیناه فى الد نیا و انه فى الاخرة لمن الصالحین اذ قال له ربه اءسلم قال اءسلمت لرب الـعالمین ) ((27)) (سبب آن که مورد (اصطفاء) و انتخاب حق تعالى گردید و در زمره صالحان در آمد| آن است که در مقابل فرمان الهى کاملا سر تسلیم فرود آورده بود).
آیـا عـصـمت صرفا یک مقام موهبتى است و جنبه اختیارى ندارد؟ این پرسشى است که در بیشتر اذهـان خـطـور مى کند .
چون مقام عصمت را یک امر موهبتى | و عنایت خاص از جانب پروردگار مى دانند| گمان مى برند که اراده و اختیار شخص معصوم در تحصیل آن نقشى ندارد.
بـنابراین فرض | عصمت فضیلتى براى دارندگانش به حساب نمى آید|زیرا خداوند به هر کس این عنایت را روا دارد| دست خود را خواه و ناخواه به گناه دراز نمى کند.
پس اولا| فضیلتى نیست .
و ثانیا جبر در میان است و از اختیار بیرون است .
در پاسخ این سؤال باید گفت : اولا| از مـطالب گذشته به دست آمد که ریشه عصمت همان طى مراحل هدایت پیشین است | که به سلامت از آنها گذشته و در راه تکامل بیشتر قدم برداشته باشد و همواره به پیش برود تا به این مقام رفیع نایل گردد .
روشن گردید که ابراهیم علیه السلام پس از طى مراحل آزمایش و کوشش در راه تکامل به این درجه والا رسید که شایستگى امامت خلق به طور مطلق را داراشود.
همچنین نسبت به حضرت موسى مى خوانیم : (و فـتـنـاک فـتـونـا فـلـبـث سـنـیـن فـی اءهـل مدین ثم جئت على قدر یا موسى واصطنعتک لـنفسی ) ((28)) (اى موسى | تو را آن چنان در گرداب حوادث آزمودیم .
سپس سالیانى رادر میان مردم مدین گذراندى .
آنگاه حساب شده آمدى | و من تو را براى خود ساختم .
) جـمـلـه (جـئت عـلى قدر) اشاره به همان شایستگى و لیاقت خاص است که بر اثر آزمودن برایش حاصل گردید.
پـس عـصـمـت مـوهبتى است که بر اثر کوشش و مجاهدت به دست مى آیدو از همین روى آن را فضیلت مى دانیم .
پرسش دیگرى در اینجا مطرح است : آیـا مـى تـوان عنایات خاصى که به برخى از انبیا| پیش از احراز مقام نبوت بلکه از دوران کودکى و طفولت مى شده است را در حساب اقدامات پیشین خود آنان درآورد؟ بـه جواب این پرسش سابقا اشارت رفت : هیچ فردى از افراد انسانها ذاتابرفرد دیگر تقدمى ندارد| و تـمامى افراد انسان در نظر خالق پروردگار یکسانند.همه را آفریده تا به سعادت کمال نهایى خود بـرسـنـد| و وجـهـى ندارد که برخى را بى جهت بر برخى مقدم بدارد| زیرا با قانون عدل الهى | که همه خلایق در پیشگاه او برابرند| سازگار نیست .
آرى در علم ازلى الهى | گذشته که برخى با اراده و جدیت خود راه حق راخواهند جست و خواهند پـویـیـد و با تصمیم و سعى و کوشش خود راه تکامل را در پیش خواهند گرفت | و آنچه را وظیفه عبودیت است بخوبى انجام خواهند داد.
ایـن عـلم ازلى موجب مى گردد| که خداوند این گونه افراد را از روز نخستین مورد عنایت خاص قـرار دهـد و در پـوشـش رحمت گسترده خود در آورده |همواره آنان را یارى کند و نصرت عطا فرماید .
از آن جمله این که تسهیلات وآمادگى در راه رسیدن به کمال و سرعت بخشیدن به آن را برایشان فراهم کند.
این است که مى بینیم | حضرت عیسى را از همان اوان ولادت در پوشش عنایت خود قرار مى دهد و او کـلـمـات زیباى (انی عبداللّه آتانى الکتاب وجعلنی نبیا و جعلنی مبارکا اءین ماکنت و اءوصانی بـالـصـلاة و الـزکاة مادمت حیاو برا بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا و السلام على یوم ولدت و یوم اءموت ویوم اء بعث حیا) ((29)) )) را بر زبان مى ران یا پیامبر اسلام که از دوران طفولت مورد تربیت خـاص حـق تـعـالـى قـرارگـرفـت | چـنـان که مولا امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: (و لقد قرن اللّه بـه صـلـى اللّه عـلیه وآله وسلم من لدن اءن کان فطیما اءعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اءخلاق العالم لیله و نهار .
..) ((30)) پرسش سومى نیز مطرح است : چـه لـزومى دارد که انبیا معصوم باشند| بلکه صرف عدالت که رتبه پایینتراز عصمت است کفایت مى کند| زیرا مردم به گفتار علما و فقهاى عادل گردن مى نهند| و جز عدالت و وثاقت و راستى و درستى که در آنها سراغ دارند|دلیل دیگرى ندارد| و بیش از این هم ضرورتى ندارد! در جـواب بـایـد گـفـت : فرق میان انبیا و علما در این است که منبع گفته هاى انبیا عالم غیب و مـاوراى مـاده اسـت که قابل تبیین نیست | و در صورت احتمال خطا تا تعم د کذب | راه تشخیص بـسـتـه است | بر خلاف منبع فتاواى علما و فقها که در دسترس قرار دارد| و اهل فن و آگاهان از دلایل علمى وفقهى | امکان بررسى و دسترسى به صحت و سقم قضیه را دارند.
لـذا پیوسته اهل خبره و کارشناسان فقه و فقاهت | در پى آن هستند که درجه مقام فقاهت | قوت و ضعف دلایل هر فقیه را سنجیده | درستى ونادرستى فقه | و یا اعلم بودن فقیهى را تشخیص دهند و ایـن در امـکـان آنـان مـى باشد| زیرا منابع اصلى (کتاب و سنت و اجماع و عقل ) در دست است | وکتب فقهى استدلالى نیز فراوان است و جملگى منابع فقاهت یک فقیه راتشکیل مى دهند.
ولـى بـراى کـسى که بخواهد صحت و سقم گفتار یک پیغمبر را بسنجدچنین معیارهایى وجود ندارد و هرگز نتوان | در صورت احتمال خلاف درگفتار یک پیغمبر| آن را تبیین کرد| بدان جهت کـه مـصـدر گفته هاى او وحى است و از ماوراى ماده خبر مى دهد که در دسترس بشریت عادى نیست .
لـذا بـراى صـحـت نبوت و صدق اصل رسالت | صرفا به معجزه نیاز است |و راه دیگرى (درصورت شک ) وجود ندارد.
از ایـن رو| نتوان به صرف عدالت طاهرى | در انبیا بسنده کرد| تا دلیل صدق وى که همان عصمت است و تحت پوشش حق تعالى قرار دارد وجودنداشته باشد.
پرسش چهارمى نیز ممکن است مطرح شود: آیـا بـرخـوردارى از مـقام عصمت انبیا و امامان معصوم | که به عصمت شناخته شده اند| امکان پذیر است ؟ زیرا طبق برداشت مطالب یادشده | هرکس که شایستگى خود را در مراحل طى شده در راه هـدایت نشان دهد|لیاقت و صلاحیت شمول عنایت خاص را دارد و مى تواند آن بینش تابناک راکه براى معصومین وجود دارد به دست آورد و خود را آماده شمول رحمت خاص الخاص کند.
پـاسـخ ایـن پرسش مثبت است : آرى | مى توان با مجاهدت مستمر در راه وصول به حق | حقیقت را آشـکارا دریافت کرد و خود را از مراتب علم الیقین به مرتبه عین الیقین رساند .
راه باز است و رهرو| چـه انـدک و چه بسیار| اگر به راه خود ادامه دهد| حتما به سرمنزل مقصود نایل مى گردد .
(من جد وجد وم ن لج ولج ) گفت پیغمبر اگر کوبى درى ـــــ عاقبت زان در برون آید سرى وعده هایى که در قرآن داده شده عمومیت دارد.
(یا اءیها الذین آمنوا ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا) ((31)) پیامبر اکرم صلى اللّه علیه وآله وسلم در این زمـیـنـه فـرمـوده اسـت : (مـن اءخـلـص للّه اءربـعـیـن یـومـا فـجـر اللّه ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه ) ((32)) درباره حضرت سلمان مى خوانیم : (سلمان بحر لاینزف و کنز لاینفد.سلمان منا اءهـل الـبیت .
سلسل یمنح الحکمة و یؤتى البرهان ) ((33)) در اینجا مناسب است بخشى از کلمات مـولا امیر مؤمنان علیه السلام راکه درباره مردان خدایى فرموده است بیاوریم | مردانى که پیوسته جایگزین انبیا بوده | و در مواقعى که زمانه از وجود انبیا بى بهره بوده است | چراغ هدایت بوده اند.
حضرت پس از تلاوت آیه : (فی بیوت اءذن اللّه اءن ترفع و یذکر فیهااسمه ى سبح له فیها بالغدو و الا صـال رجـال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکراللّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه الـقـلـوب والابـصـارلـیـجـزیـه م اللّه اءحسن ماعملوا و یزیدهم من فضله و اللّه یرزق من یشاءبغیر حـسـاب ) ((34)) )) فـرمـودنـد: (.. .
و مـا بـرح للّه ـعـزت آلاؤه ـ فـى الـب بـعـد الـبـرهـة و فـى اءزمـان الـفـتـرات ((35)) )) عـبـاد| نـاجـاهم فى فکرهم | و کلمهم ذات عقولهم .
فاستصحبوا بنور یـقظة ((36)) )) فى الابصار و الاسماع و الافئ یذکرون باءیام اللّه | و یخوفون قامه | بمنزلة الادلة فى الـفـلـوات ((37)) )) .
مـن االـقصد ((38)) )) حمدوا الیه طریقه و بشروه بالنجاة .
و من اءخذ یمینا و ش ذمـوا الـیـه الـطـریـق و حـذروه مـن الهلکة .
و کانوا کذلک مصابیح تلک الظلمات واءدلة تلک الشبهات .
و ان لـلذکر لاهلا اءخذوه من الدنیا بدلا| فلم تشغلهم تجارة و لابیع عنه |یقطع ون به اءیام الحیاة و یـهتفون بالزواجر عن محارم اللّه فى اءسماع الغافلین .
و یاءمرون بالقسط و یاءتمرون به و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه .
فـکاءنما قطعوا الدنیا الى الاخرة و هم فیها| فشاهدوا ماوراء ذلک .
فکاءنمااطلعوا غیوب اءهل البرزخ فى طول الاقامة فیه و حققت القیامة علیهم عداتها.
فـکـشـفـوا غطاء ذلک لاهل الدنیا| حتى کاءنهم یرون ما لایرى الناس ویسمعون ما لایسمعون .
فلو مـثـلـتهم لعقلک فى مقاومهم المحمودة ((39)) ))مجالسهم المشهودة ـ الى قوله ـ لراءیت اءعلام هـدى و مـصابیح دجى .
قدحفت بهم ال ملائکة و تنزلت علیهم السکینة و فتحت لهم اءبواب السماء واءعـدت لـهـم مـقـاعـد الـکـرامات فى مقعد اطلع اللّه علیهم فیه فرضى سعیهم وحمدم قامهم .
..) ((40)) امـثـال ایـن خـطـبه و دیگر کلمات درر بار ائمه هدى | علاوه بر آیات شریف قرآن | جنبه عـمـومى و لحن گسترده دارد و روشن است که مقصود از آن اشخاص معین و محدود و شناخته شـده نـیـسـتـند| بلکه شامل دیگر مردان خدایى که در این وادى قدم نهاده اند نیز مى شود و اگر چنین نبود| بکار بردن الفاظ عموم در این زمینه مناسبتى نداشت .
بعلاوه | در رحمت همواره به روى همه کس باز است و هر کس مراحل رحمت رحمانیت خداوندى را بـه خـوبـى شـامل حال خود گرداند| شایسته شمول رحمت رحیمیت خداوند نیز مى گردد و مـى تواند درجات متعالى آن را یکى پس از دیگرى طى کند .
خداوند هم از شمول رحمت و عنایت خودبه افراد شایسته تلاشگر دریغ نمى دارد.

آراء در عصمت

عـصـمت | دست نیالودن به گناه است | چه از روى عمد باشد یا از روى سهو و غفلت .
بلکه معصوم باید از هر زشتى و ناروایى به دور باشد و به گونه اى رفتار کند که کرامت انسانیت او لکه دار نشود.
همچنین درباره انبیا وائمه دین گفته اند: باید از خطا و اشتباه در امان باشند| هرگز خطا نکنند واشتباه نروند| بویژه در تبلیغ شرایع دین که هرگز در آنها اشتباه روا نیست .
اکـنـون باید دید که این پاکى و نزاهت باید در هر دو حالت پیش از نبوت وپس از آن باشد| یا صرفا شرط است که پس از نبوت دچار خطا و سهونگردد| آن هم در تبلیغ شرایع دین | نه در دیگر امورى کـه مـربـوط بـه تبلیغ دین نیست .
همچنین باید دید معصوم باید هم از کبائر و هم از صغائر و هم ازآنچه قابل تاءویل است و هم از آنچه تاءویل پذیر نیست دورى گزیند یا چنین چیزى لازم نیست .
گفته ها و نظرها در این باره مختلف است | فخر رازى در این زمینه | پنج نظرآورده است : 1 .
دیـدگاه (حشویه )| یعنى کسانى که به ظاهر شرع بسنده کرده | ظواهرقرآن و حدیث را مستند آرا و نـظـرات خـویـش قـرار مى دهند و آنان را اهل حدیث نیز گویند| این است که امکان ارتکاب مـعـصـیت | چه گناهان کبیره وچه گناهان صغیره براى انبیا مانند دیگر انسانها وجود دارد .
این گروه اصلامساءله (عصمت ) نزد آنان مطرح نیست .
2 .
بیشتر (معتزله )| یعنى همان کسانى که عقل و درایت را در کنار کتاب وسنت به کار گرفته اند| گـویند: تعمد| در ارتکاب گناهان کبیره براى انبیا نشاید|ولى ارتکاب صغائر براى آن جایز است | مشروط بر آن که موجب نفرت طباع نگردد .
و اگر موجب شود باید از آن هم بپرهیزند.
3 .
ابـو عـلـى جـبـایى | که از سران معتزله است | گوید: تعمد ارتکاب کبائر وصغائر| هر دو نشاید| گـرچـه بـرخى گناهان که با تاءویل بردن | صورت عوض مى کنند| جایزالوقوع اند .
این را خطا در تاءویل مى نامیم و ممکن است انبیامرتکب آن گردند.
4 .
ابـو اسحاق نظام | که او نیز از سران معتزله است | گوید: نه کبائر| نه صغائر| نه عمدا | نه از روى خـطـا و با امکان تاءویل | هیچکدام براى انبیا روانیست .
البته سهو و نسیان (فراموشى و غفلت ) در ارتکاب برخى اشتباهها ازآنان امکان دارد و مورد عتاب قرار مى گیرند.
ولـى چون آگاهى آنان بیش از دیگران است | لازم است هشیارى آنان نسبت به وقوع در اشتباه نیز بیش از دیگران باشد.
5 .
شـیـعـه امامیه گویند: نه کبائر| نه صغائر| نه عمدا| نه از روى خطا درتاءویل | و نه سهوا و غفلة ارتکاب هر گونه اشتباه و آلودگى براى آنان روانیست .
رازى گـوید: همچنین اختلاف دارند که این عصمت در کدام حالت است |برخى آن را از نخستین لـحظه پا نهادن به عرصه وجود| یعنى از هنگام ولادت | تا پایان عمر مى دانند| (و این گفتار شیعه اسـت ) ولـى بـیشتر پیروان اسلام آن را مخصوص دوران نبوت مى شمرند| و پیش از این دوران آن رالازم نمى دانند.
رازى در ادامـه مـى گـویـد: ایـن قـول دوم | گـفـتار بیشتر اصحاب ما (اشعریون |پیروان مکتب ابـوالـحسن اشعرى ) است | او سپس مى افزاید: آنچه را که مامى گوییم | همان قول بیشتر اصحاب مـاسـت و آن ایـن کـه انـبـیـا در دوران نـبوت از کبائر و صغائر معصوم هستند و عمدا مرتکب آن نـمـى گـردنـد| ولى سهواوقوع آن امکان دارد. ((41)) علامه محمدباقر مجلسى در بحارالانوار به تـفـصـیـل پـیرامون مساءله (عصمت ) سخن رانده است و ما در اینجا گوشه اى از گفته هاى وى رامى آوریم : گوید: سخن در این باره در چهار جهت است : 1 .
در باب عقاید: هرگز نشاید کفر ورزند یا گمراه شوند .
این مساءله مورداتفاق امت اسلامى است که انبیا علیهم السلام باید در راه هدایت قدم بردارند و کفر و ضلالت بر آنان روا نیست | چه پیش از نبوت و چه بس ازآن .
2 .
در بـاب تبلیغ احکام : این نیز مورد اتفاق امت است که هرگز| کذب وتحریف و خیانت در امانت رسالت | آنان را نشاید| نه عمدا و نه سهوا.
3 .
در بـیـان احـکـام و نظر در حلال و حرام | هرگز خطا نکنند و هرگز احتمال خطا در این باب درباره آنان نمى رود.
4 .
در گفتار و کردار و رفتار ایشان پنج قول است : نخست | راءى شیعه امامیه : هرگز مرتکب گناه نشوند| چه کبائر و چه صغائر| چه عمدا| چه سهوا و چه از روى خطاى در تاءویل .
دوم | راءى بیشتر معتزله : مرتکب کبائر نشوند| ولى صغائر را شاید.
سوم | راءى ابو على جبایى : عمدا مرتکب گناه نگردد| ولى سهوا شاید.
چـهـارم | راءى نـظام و جعفر بن مبشر و پیروانشان : اگر سهوا مرتکب گناه شوند مورد مؤاخذه و عتاب قرار مى گیرند .
گر چه گناه سهوى از دیگر مردم مؤاخذه ندارد.
پـنـجم | راءى حشویه و بسیارى از محدثان عامه : ممکن است انبیا| ماننددیگر مردم | مرتکب گناه شـونـد| چـه از روى سـهـو بـاشـد و چـه از روى عمد|چه صغیره و چه کبیره .
بیشتر اهل حدیث (ظاهریون و اهل سنت ) بر این مذهب اند.
درباره وقت وجوب عصمت سه قول است : 1 .
از هنگام ولادت تا موقع وفات | این راءى امامیه است .
2 .
از موقع بلوغ (پیش از نبوت ) تا موقع وفات .
بسیارى از معتزله بر این قول اند.
3 .
مـخـصـوص حـالـت نـبـوت اسـت | نـه پـیش از آن .
بیشتر اشاعره (از جمله فخر رازى ) بر این عقیده اند. ((42)) ابو جعفر صدوق در این باره گوید: عـقـیـده مـا درباره انبیا و ائمه : آن است که از هر گونه آلودگى پاک و منزهندو هرگز دست به گـنـاه آلوده نمى کنند| نه کبیره و نه صغیره .
و هر کس از آنان نفى عصمت کند| آنان را نشناخته است عقیده ما درباره آنان آن است که به کمالات آراسته اند| از همان اوایل زندگى تا پایان عمر| و هرگز در تمامى حالات به جهل و نقص متصف نگردند.
دلائل عـصـمـت دلائل عقلى و نقلى بر اثبات عصمت انبیا بسیار است .
اینک پاره اى ازاین دلایل را مى آوریم : 1ـ همان بینش درونى و آگاهى ضمیر| که معصوم بر اثر مجاهدت با نفس و کوشش در راه وصول بـه حق | به دست آورده | و به واسطه آن مورد عنایت خاص پروردگار قرار گرفته نخستین دلیل است | خداوند مى فرماید: (و الـذیـن جـاهـدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنین ) ((43)) (و اءن لو استقاموا على الـطـریقة لاسقیناهم ماء غدقا) ((44)) بینش و آگاهى از حسن و قبح اشیاء| آن گونه که هستند| مـؤثـرترین عامل بازدارنده از ارتکاب قبایح است | چنان که انسانهاى عادى هرگز خود را باارتکاب قـبایح روشن آلوده نمى کنند| مگر آنکه عقل و خرد خود را از دست داده باشند .
همین گونه است روش انـسـانـهـاى والا و حـکـیـم کـه از دانایى وحکمت سرشارى برخوردارند .
لذا در کلام مولا امـیـرمـؤمـنان علیه السلام آمده است : (قرنت الحکمة بالعصمة )| حکمت | که همان بینش سرشار است |همواره با عصمت قرین است .
لذا| قبح قبیح کافى است که انسان حکیم را از دست یازیدن به آن بازدارد .
البته پوشیده نیست که تمامى گناهان ـ در شریعت ـ قبایحى هستندکه شرع مقدس از آنها پرده برداشته و قبح آنها براى اهل بصیرت روشن است .
صدر المتاءلهین در این زمینه گوید: (پیامبر صلى اللّه علیه وآله وسلم درون وسر خود را کامل کرد| پـیـش از آن کـه این صفت از درون به برون سرایت کند.آنگاه ساختار قالب هماهنگ ساختار قلب گـردیـد و از آن حکایت مى کرد| که نخست نهایت سفر از خلق به سوى حق است | و سپس نهایت سـفـر از حـق بـاهمراه داشتن حق به سوى خلق است .
) ((45)) 2ـ جلب اعتماد بر پیامبران واجب اسـت | مـوقـعـیت والاى خود را در میان جامعه حفظ کنند| کارهایى انجام ندهند که مردم از آنها دورى گـزیـنـنـد| یـامـوجب نفرت آنان گردد .
همچنین نباید رفتارى داشته باشند که در نظر مردم سبک و موهون جلوه کنند .
مى بایست راستى و درستى را براى خود درجامعه ثابت نگه دارند| هرگز دروغ نگویند| خلف وعد نکنند و دامن خود رابه گناه چرکین نسازند تا جلب اعتماد کنند و مردم به سخنان آنان گوش فراداده | از جان و دل بپذیرند.
الـبـتـه ایـن وظیفه تمام داعیان اصلاح در جامعه است که خود نباید آلوده باشند تا بتوانند در راه پاکى و پاکیزگى جامعه خویش قدم بردارند: (اءتـاءمـرون الناس بالبر و تنسون اءنفسکم و اءنتم تتلون الکتاب اءفلاتعقلون ) ((46)) (آیا مردم را به نـیکى دعوت مى کنید| و خود را فراموش مى کنید| درحالى که شما مردم باسواد هستید| مگر خرد خود را از دست داده اید؟) مقصود این آیه آن است که باور عقلى نیست کسى خود آلوده باشد ودیگران را به پاکیزگى دعوت کند| زیرا رفتار و کردار هر انسان نشانگر صدق نیت در گفتار وى است .
امام على بن موسى الرضا علیه السلام در این باره مى فرماید: و ان العبد اذا اختاره اللّه لامور عباده | شرح صدره لذلک | و اءودع قلبه ینابیع الحکمة | و اءلهمه العلم الـهـاما| فلم یعى بعده بجواب | و لا یحیر فیه عن الصواب .
. .
فهو معصوم مؤید| موفق مسود| قد اءمن من الخطایا و الزلل والعثار| یخصه اللّه بذلک لیکون حجته على عباده | و شاهده على خلقه | وذلک فـضـل اللّه یـؤتیه من یشاء| و اللّه ذوالفضل العظیم .
((47)) )) بنده اى راخداوند براى رسیدگى به امـور مـردم انـتـخاب مى کند| سینه او را فراخ ‌مى سازد| و در قلب او چشمه سارهاى حکمت را به ودیـعـت مـى نـهـد .
و علم ودانش را به او الهام مى کند تا هرگز در جواب پرسشها نماند| و از راه راسـت فـاصـلـه نگیرد و سرگردان نشود .
. .
پس او معصوم است و مؤید و موفق ومصون است | و از هرگونه اشتباه و لغزش و فروافتادگى در امان خداوند این عنایت را به او روا داشته تا حجت او بر بـنـدگـانـش | و نـیـز شـاهد و ناظرى برمردم باشد .
این است فضل الهى که به هرکس بخواهد و شایستگى آن راداشته باشد عطا مى کند.
3ـ شـایـسـتگى تلقى وحى : انسانى که مى خواهد طرف وحى قرار گیرد|باید شایستگى آن را| که هـمـان پـاک بودن درون است | دارا باشد و سنخیت وتناسب مستقیم با ملا اعلى | که عالم قدس و طهارت است | داشته باشد.
آلـوده بـودن و داشتن غفلت و سهو در خور تلقى وحى نمى باشد .
تحمل رسالت الهى در صلاحیت کـسانى است که صداقت و درستى و امانت داشته باشند| و آگاهى و توانایى پذیرش آنان در سرحد کـمـال باشد| زیرا نماینده هرکس مظهر وجودى اوست | و فرستنده در وجود او تجلى مى کند و با این وصف | آلودگان و غفلت ورزان شایستگى نمایندگى کمال على الاطلاق راندارند.
امام حسن عسکرى علیه السلام مى فرماید: ان اللّه وجـد قـلب محمد صلى اللّه علیه وآله وسلم اءفضل القلوب و اءوعاهافاختاره لنبوته ((48)) )).
خداوند قلب پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم کامل ترین قلبها و پذیراترین قلبها یافت | آنگاه او را براى پیامبرى برانگیخت .
پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه وآله وسلم فرمود: و لا بـعـث اللّه نـبـیـا و لا رسـولا حـتـى یـسـتـکـمل العقل و یکون عقله اءفضل من جمیع عقول اءمته ((49)) )) .
خداوند پیامبرى نفرستاده مگر آن هنگام که وى نظر عقل به کمال رسیده | و عقل او از عـقـلـهاى تمامى امتش برترباشد((50)))در این زمینه آیات و روایات بسیار است | که به چند نمونه بسنده مى کنیم : در سوره بقره (آیه 124) چنین مى خوانیم : (و اذ ابـتـلى ابراهیم ربه بکلمات فاءتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین )((51)))دو جاى این آیه | دلالت بر عصمت انبیا دارد: اولا ـ آن کـه ابراهیم علیه السلام پس از پیمودن مراحل آزمایش و صعود به مراتب کمال انسانى | از فـطرت گرفته تا سرحد عصمت رسیده | لایق مقام امامت گردیده | خود شاهدى است بر آن که تا این مقامات پیموده نشود|شایستگى نبوت و امامت خلق حاصل نمى گردد.
بـه دیـگـر سـخـن | ابـراهیم علیه السلام پس از پیمودن این مراحل | که با اراده و اختیار وى انجام گرفت | لایق آن موهبت عظیم الهى گردید.
ثـانیا ـ ابراهیم علیه السلام از خداوند درخواست مى کند تا این موهبت |همچنان در ذریه و نسل او ادامه یابد| در جواب درخواست وى چنین پاسخ ‌آمد: (لاینال عهدی الظالمین ) ((52)) (عهد رسالت و تعهد امامت | هرگز ستمکاران را نشاید.) پـس کـسى که بر خود ستم روا داشته | و دست به گناه آلوده کرده است |شایستگى مقام نبوت را ندارد بـه این آیه استدلال شده که پیامبر پیش از احراز مقام نبوت نیز باید از گناه معصوم باشد| زیرا در آن مـوقع اگر دامنش آلوده باشد| مشمول (لاینال عهدی الظالمین ) مى گردد| مورد این خطاب آیه قرار مى گیرد که اى کسى که دست خود را به گناه آلوده ساختى و بر خود و خداى خود ستم روا داشتى |هرگز شایسته احراز مقام نبوت نخواهى بود.
ممکن است گفته شود: این آیه مخصوص کسانى است که فعلا ظالم باشند چنین کسانى در حال ظـلـم شـایـستگى مقام نبوت را ندارند .
ولى اگر ازظلم دست کشیده و توبه کرده باشند| مانعى نخواهد داشت که امام شوند.
ولـى همان گونه که در استدلال آمده | در همان حال ظلم و ستمگرى این خطاب متوجه شخص مـى شـود| کـه اى سـسـت عـنـصـر فـرومـایـه که نتوانستى درمقابل خواسته هاى پست نفسانى خـویـشـتـن دارى کـنـى | هرگز لیاقت امانتدارى بزرگ آسمانى را ندارى و شایستگى آن را براى همیشه از دست داده اى .
شایستگى و لیاقت تحمل رسالت الهى | و به دوش گرفتن مسؤولیت امانت کبراى آسمانى به سابقه روشـنـى نـیاز دارد که شخص در آن ورزیدگى وقدرت و توانایى حفظ کرامت انسانى را در خود نـشـان داده بـاشد| و گرنه هرسست عنصرى که مدتها اسیر نفس و فرمانبردار دستورات شیطان بـود| ایـن صلاحیت را ندارد| و شایستگى لازم را از دست داده است | بویژه اگر این ظلم | شرک به خدا باشد که بزرگترین ستمها است .
لـذا شـیـعه به این آیه استدلال جسته | شرط شایستگى خلافت و امامت را|نبود سابقه کفر و شرک دانسته اند.
خداوند درباره زکریا و فرزندش یحیى و خانواده آنان مى فرماید: (انـهـم کـانـوا یـسارعون ف ى الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لناخاشعین ) ((53)) (آنان در تمامى نیکیها پیش دستى مى کردند| همواره ما را مى خواندند|آنچه را نزد ماست مى خواستند| و از آنـچه ما خوشایند نداریم گریزان بودندو پیوسته در پیش ما حالت فروافتادگى و فرتنى داشتند که این خود کنایه ازتسلیم محض و خضوع مطلق در پیشگاه پروردگار است .
) ایـن گـونـه شـهـادتـها درباره پیامبران | به فراوانى در قرآن آمده و خداوند دراین آیات آنان را به عـبـودیت کامل و تسلیم محض در مقابل خواسته هاى الهى که همانا مقام عصمت است | یاد کرده است .
درباره حضرت یوسف آمده است : (انه من عبادنا المخلصین ) ((54)) درباره حضرت موسى آمده است : (فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا) ((55)) درباره ابراهیم و اسحاق و یعقوب آمده است : (و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب ) ((56)) درباره نوح و لوط آمده است : (کـانـتـا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما) ((57)) درباره خصوص حضرت ابراهیم آمده است : (سـلام عـلـى ابـراهـیم کذلک نجزی المحسنین انه من عبادناالمؤمنین ) ((58)) درباره موسى و هارون آمده است : ( و لـقـد مـننا على موسى و هارون و نجیناهما و قومهما من الکرب العظیم و نصرناهم فکانونا هم الـغـالـبین و آتیناهما الکتاب المستبین و هدیناهماالصراط المستقیم و ترکنا علیهما فى الاخرین سـلام عـلـى موسى و هارون اناکذلک نجزى المحسنین انهما من عبادنا المؤمنین ) ((59)) درباره الیاس آمده است : (سـلام عـلى الیاسین انا کذلک نجزى المحسنین انه من عبادناالمؤمنین ) ((60)) همچنین درباره ابراهیم آمده است : (و مـن یـرغـب عـن مـلـة ابراهیم الا من سفه نفسه و لقد اصطفیناه فى الدنیا وانه فى الاخرة لن الـصـالحین اذ قال له ربه اءسلم قال اءسلمت لرب العالمین ووصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنى ان اللّه اصـطفى لکم الدى فلاتموتن الاو اءنتم مسلمون ) ((61)) نکته قابل توجه تعلیلى است که در آیـه آورده شـده | (.. .
اذ قـال لـه ربه اءسلم قال اءسلمت )| زیرا تمامى این اوصاف و مدحها با هیمن تعلیل پیوند دارد که هرگز در مقابل انجام فرمان الهى درنگ را جایز نشمرده است .
این مانند همان تعبیرى است که در آیه دیگر آمده است .
(و ان مـن شـیـعـتـه لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم ) ((62)) بر پایه این آیه | سبب متصف شدن به پیروزى نوح | سر تسلیم فرودآوردن در مقابل حق مى باشد.
افزون بر آیه هاى گذشته درباره انبیا به صورت عام آمده است : (و لـقـد سـبـقـت کـلـمـتـنـا لـعـبـادنـا الـمـرسـلـیـن انـهـم لهم المنصورون و ان جندنالهم الـغالبون ) ((63)) (سلام على المرسلین و الحمد للّه رب العالمین ) ((64)) (ثم اءورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا) ((65)) مساءله (اصطفاء) و انتخاب برتر| درباره انبیا بسیار آمده است : (اللّه یصطفى من الملائکة رسلا و من الناس ) ((66)) (و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اءولى الایـدى و الابـصـار انـااءخـلـصـناهم بخالصة ذکرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار و اذکراسماعیل و الیسع و ذاالکفل و کل من الاخیار) ((67)) (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین ) ((68)) در اینجا این پرسش پیش مى آید که در آیه 32 سوره فاطر چنین آمده است : (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات )| یعنى بندگان اصطفا شده (انتخاب شـدگان ) سه دسته اند: ظالم | میانه رو و سبقت گیرنده |پس این بندگان اصطفا شده | چگونه اند که دسته اى از آنان ظالم وستمگرند؟ فـخـر رازى در جـواب گـوید: ضمیر (فمنهم ) به (عبادنا) باز مى گردد... ((69)) سیدمرتضى نیز همین نظر را اختیار کرده چنین گوید: آنچه مورد اعتماد است این است که در این | ضمیر (فمنهم ) به (عبادنا)بازمى گردد| نه به (الذین اصـطفینا)| زیرا ضمیر باید به نزدیکترین مرجع عودکند .
به دیگر سخن | مانند آن است که خداوند فـرمـوده بـاشـد: (و من عبادناظالم لنفسه و مقتصد و سابق بالخیرات ) ((70)) علامه طبرسى | از بـسـیارى از مفسران نقل کرده که ضمیر به (الذین اصطفینا .
..) بازمى گردد| ولى مقصود از ظلم در ایـنـجـا| ارتـکـاب گناه نیست |بلکه برخى نارواییها که مایه فشار زندگى مى گردد| از قبیل ظلمى که آدم درباره خویش روا داشت | و چنان که خواهد آمد با عصمت وى منافاتى نداشت .
بـرخى اساسا (الذین اصطفینا) ندانسته | بلکه گفته اند مقصود امت اسلامى است که سه دسته اند: ظالم به نفس کسانى هستند که موضع امامت را نشناخته اند| مقتصد کسى است که شناخت دارد| و سـابـق بـالـخـیـرات هـم ائمـه هـدى عـلـیـهـم الـسلام مى باشند .
چنان که در حدیثى از امام صـادق عـلیه السلام نیز همین مضمون آمده است .
((71)) دلایل دیگرى جز آن که آوردیم | نیز ذکر کرده اند| که اجمالى از آن رایادآور مى شویم : گـویـنـد: ابـلـیـس قـسـم یاد کرده که همه کس را اغوا کند| جز بندگان خالص خدا| (فبعزتک لاغـویـنـهـم اءجـمعین الا عبادک منهم المخلصین ) ((72)) از طرفى هم خداوند از پیغمبرانش با عنوان (عباد مخلص ) یاد کرده است : دربـاره ابـراهیم و اسحاق و یعقوب آمده : (انا اءخلصناهم بخالصة من ذکرى الدار و انهم عندنا لمن الـمصطفین الاخیار) ((73)) و درباره یوسف نیز آمده : (انه من عبادنا المخلصین ) ((74)) به علاوه | خداوند منت ابلیس را نپذیرفته و عدم سلطه او را به بندگان صالح خویش گوشزد کرده است : (ان عـبـادى لیس علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین ) ((75)) مقصود از (عبادى ) در این آیه همان بندگان خالص و خاص پروردگاراست .
با استناد به این دلایل است که مى گوییم : انبیا که برگزیدگان خلق مى باشند| هرگز دستاویز وساوس ابلیس قرار نمى گیرند.
گـفـتـه اند: اگر از آنان گناهى سر بزند| هر آینه فاسق خواهند شد| و در این صورت گفتار آنان قابل تصدیق نخواهد بود| زیرا خبر دادن و گواهى دادن فاسق | هر دو| مردود است : (یا اءیها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا) ((76)) (اگر فاسقى خبرى آورد| آن را نپذیرید و پیرامون آن تحقیق کنید تا صحت و سقم آن آشکار شود.) طبق این آیه | و نیز بر پایه شیوه عقلا| اگر پیغمبرى ـالعیاذ باللّه ـ مرتکب گناه شد| خبر او را نباید پـذیـرفـت .
هـمـچنین اگر در معرض ارتکاب باشد| بایددرباره او احتمال عدم صحت خبر جارى گردد.
بـعلاوه | اگر چین افرادى که خود زاجر و آمر و ناهى مردم اند| مرتکب معصیت گردند| چه کسى آنها را زجر و منع کند؟ اگر مردم باشند| لازمه اش چیرگى آنها بر پیامبرانشان است .
همچنین باید از پیامبران پیروى کرد .
اکنون مى پرسیم : آیا پیامبر آلوده نیزپیروى مى شود؟

نتیجه بحث

اکـنون به این نتیجه رسیدیم که پیامبران باید از گناه معصوم | و از آلودگى مصون باشند .
ولى آیا اقتضاى عصمت آن است که در همه احوال | حتى پیش از نبوت | و از دوران کودکى معصوم باشند؟ و نیز آیا صرفا از گناه بایدمصون باشند| یا از خطا و غفلت و اشتباه هم باید مصون باشند؟ آنـچـه مـسلم است این که باید از گناه در همه احوال معصوم باشند و هرگزدست به گناه آلوده نـکـنـنـد| چـه پـیـش از بـعـثـت و چـه پـس از آن | بـه دلـیـل آیـه عـهـد(لایـنـال عـهـدى الظالمین ) ((77)) همان گونه که شرح آن رفت .
و نیز به دلیل نفرت و عدم اعتماد به کسى که خود سـابـقـه آلـودگـى دارد و نتوانسته نفس خویش را در برابر خواسته پست وپلید نگهدارد| چنین شخصى شایستگى رهبرى جامعه را ندارد.
لـذا از هـمـان دوران پـیـش از نبوت و حتى در دوران پیش از بلوغ | بایدانسانى درستکار و استوار شناخته شده باشد و اهل هوى و هوس و انحراف نباشد.
ولـى در مقابل خطا و اشتباه باید به گونه اى باشد که به کثرت سهو و نسیان و غلبه غفلت معروف نـبـاشـد| تا موجب سلب اعتماد نگردد| گرچه در دوران نبوت باید بطور مطلق از سهو و نسیان و اشتباه | در امان باشد.
خـلاصه آن که از آلودگى به گناه باید در همه احوال مبرا| و از کثرت سهو وغفلت | پیش از نبوت در امان باشد.
فرضیه زکات در نقود ورقیه

 

طراحی وب سایت مشاورین املاک آژانس مشاور املاک وب سایت مشاورین املاک وب سایت املاک طراحی وب سایت املاک طراحی وب سایت مشاورین املاک طراحی وب سایت آژانس مشاورین املاک طراحی وب سایت بنگاه املاک طراحی وب سایت فایل های ملکی طراحی وب سایت فروش املاک طراحی وب سایت فروش آپارتمان طراحی وب سایت اجاره آپارتمان وب سایت ویژه املاک وب سایت ویژه مشاورین املاک وب سایت طراحی فروش خانه وب سایت حرفه ای مشاورین املاک وب سایت حرفه ای آژانس املاک فروش وب سایت فروش وب سایت مشاورین املاک
All Rights Reserved 2023 © BSFE.ir
Designed & Developed by BSFE.ir