hc8meifmdc|2011A6132836|MoshaverAmlakDBWebSite|tblnews|Text_News|0xfdff7194000000008307000001000100
توسعه سیاسی و توسعه
جامع
در
ابتدای بحث بنا بر ضرورت این گفتگو اشارهای خواهیم داشت به معنا و مفهوم جامع
توسعه از دیدگاه علوم تجربی، هرچند که که این معنا و مفهوم را بارها مورد اشاره
قرار دادهام. واژة توسعه از جمله واژههایی است که در زندگی روزمره کاربرد زیادی
دارد و هر روز در رسانههای گروهی به کار گرفته میشود. ولی در عین حال ابهامات
فراوانی در مورد معنا و مفهوم آن وجود دارد. به ویژه اینکه در علوم تجربی و در
سایر علوم و در بحثهای ارزشی، اخلاقی و فلسفی مورد استعمال است و تعداد زیادی معنا
میتوان برای آن در نظر گرفت، از
این نظر ابهامات زیادی برای این مفهوم وجود دارد، یعنی در جامعة ما تعداد زیادی معنا میتوان برای توسعه
داشت و منظور این است که تمام این معانی
را دارد و در رسانههای گروهی ما معانی زیادی برای آن وجود دارد، پیشرفت، ایجاد رشد اقتصادی، ایجاد اشتغال،
رفع محرومیت در کشور، حذف شکاف عقب ماندگی، حصول استقلال و ... را در کاربردهایمان
داریم اما باید توجه داشت که اگر این واژه در علوم تجربی به کار گرفته میشود پس
نمیتواند این همه تنوع معنا و مفهوم داشته باشد و اگر این همه تنوع وجود دارد
نتیجه میگیریم که مشکلاتی هستند که این همه تنوع را در معنای توسعه جامعه ما
ایجاد کرده است و علت این تنوع، از اعتبار افتادن علوم اجتماعی در جامعه است. اگر
در چهارچوب علوم تجربی به توسعه نگاه کنیم،
توسعه را میتوانیم یک فرآیند که جامعه را از یک دوران تاریخی به دوران تاریخی دیگر
میرساند تعریف کنیم.
مفهوم
توسعه: در علوم تجربی به معنای گذر تاریخی است و ما هم میخواهیم قانونمندیهایش را
ببینیم و بشناسیم. جامعه بشری در قرن 15 و 16 کاملاً با جامعه کنونی متفاوت بوده و
حالا دورانی است که با بکارگیری قانونمندیها توانستهایم بر طبیعت فائق
بیاییم و تولید را با سیستمهای تازه سامان دادهایم. طبقهبندی اجتماعی امروز نیز
با گذشته فرق میکند یعنی یک تحول بنیانی اتفاق افتاده و توسعه در علوم تجربی به
همین مفهوم تحول است و چیز دیگری نیست. ما تعدادی کشور را به عنوان توسعه یافته میشناسیم
مانند سوئیس،آلمان، ژاپن و کشورهای دیگر که توسعه یافتهاند و اشتراک تمام این
کشورها در این است که تمام ساختارهای زندگی را نوسازی کردهاند و منظور ما هم تنها
مقدار درآمد سرانه، فرهنگ، منابع طبیعی یا حجم جمعیت نیست بلکه
اشتراکشان در این است که شیوههای زندگی را متحول کردهاند مثلاً در هیچکدام از
این کشورها در تولید اقتصادی،
اسمی از صنایع دستی به عنوان صنعت تولیدی،
نیست. چون این صنایع دستی جزء فعالیت جمعی
دوران سنتی است ولی در کشورهای توسعه نیافته اینطور نیست.
مشکلات
کشاورزی ایران نیز حتی امروز هم با نیرو و قدرت دست انسان و حیوان است. در کشاورزی
ما مرحله کاشت، داشت و برداشت داریم، کاشت ماشینی است داشت به طور کامل انسانی است
و در برداشت هم تا حد زیادی نیروی انسانی استفاده میشود. در صنعت قالیبافی نیز در ایران چند میلیون نفر داریم که
از این راه تأمین معیشت میکنند در حالی که در دنیای مدرن وضعیت صنعت اینگونه نیست
و صنعت کفپوش کارخانجاتی دارد که مثلاً موکت، پارکت، پلاستیک و کفپوشهای متعدد
دیگر را میسازد. در یک مقطعی
تحقیق کردم و دیدم که 30 نفر سال، نیروی کار صرف شده در قالی را صادر میکنیم و در
مقابل 16 نفر ساعت کار ژاپنی را وارد میکنیم. دنیای مدرن دنیایی است که تمام وجوه
آن از جمله وجوه اقتصادی را متحول کرده
و مثلاً در اقتصاد مبنای انرژی تولیدی و مهارتها را زیرورو کرده است و انگیزه
فعالیت را زیرورو کرده و در دنیای سیاسی و فرهنگی نیز همین تحولات پنهانی را صورت
داده است. در
واقع تأکید روی این است که توسعه عبارتست از یک تحول تاریخی، یعنی «تحول
از یک دوران تاریخی به یک دوران تاریخی دیگر و یا از دوران سنتی زندگی به دوران
صنعتی زندگی.» این فرآیندی
است که توسعه امروز را به معنای جامع در علوم تجربی میسازد. لذا چند جمله را برای
رفع ابهام میگویم: اولاً توسعه الزاماً به معنی توسعه و پیشرفت عالی در حوزههای
فلسفی و روانی نیست. ممکن است باشد یا نباشد و برای جلوگیری از ابهام باید این
نگرش را از ذهن دور کرد و پذیرفت که خود توسعه یک تحول تاریخی است چه خوب باشد چه
بد. و ما طبق معیارهای خودمان بعداً نتیجه میگیریم که توسعه خوب یا بد است ولی
برای قضاوت نباید فکر کنیم که توسعه یعنی پیشرفت یعنی تعالی و بعد معیارهایی
اخلاقی برای این دو معانی داشته باشیم و بعد برگردیم بگوییم ژاپن پیشرفته نیست.
چون
این استدلال نقص غرض است، یعنی با یک مفهوم عینی و خارجی شروع میکنیم بعد این را
میآوریم در ذهن و انکارش میکنیم، به
جای اینکه آنرا بشناسیم. یعنی توسعه به معنی پسرفت یا پیشرفت نیست بلکه یک تحول همه جانبه
اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه است. در
این مفهوم، توسعه به معنی همسان شدن جوامع نیست. در کشور ما بعضیها فکر میکنند
توسعه یعنی غربی شدن. اصلاً غربی شدن یعنی چه؟ مسلماً توسعه یافتن به معنی وفاق
اجتماعی بین ملل جهان است ولی به معنی یکسان شدن آنها نیست. مثلاً کشورهای ژاپن،
آمریکا، انگلیس و غیره توسعه یافتهاند، اما از لحاظ نحوه رفتاری، غذا، لباس و
آداب و رسوم یکی نیستند دارای تشابههای قابل توجه هستند، اما به این معنی نیست که اگر ما توسعه پیدا کنیم باید مثل
فرانسه و انگلیس و آمریکا و ژاپن بشویم. چون ما بعضی ارزشهای آنها را قبول نداریم.
توسعه در محورهایی کشورها را به هم نزدیک میکند و در همین حد باقی میماند و
البته تفاوتهایی هم بین این کشورها میتواند باقی بماند. همینطور که تجارب به ما
نشان میدهد که یکسان سازی معنی
ندارد همانطور نشان میدهد که توسعه یافتن در دوران جدید الزام است.
ما
بعد از 300-200 سال از اتفاق
ملموس انقلاب صنعتی میبینیم که جهان تحولات وسیعی را پشت سر گذاشته، تولید صنعتی
جهان از 1750 به بعد در حدود 3000 برابر افزایش پیدا کرده، دنیای صنعتی، یعنی دنیای نوین، یک دنیای بینالمللی است و همانطور که کشورهای سنتی تحت
تأثیر قرار گرفتهاند، در آینده هم تحت تأثیر قرار خواهند گرفت.
اگر
خیلی ساده به مکانیزمهای روزمره نگاه کنید میبینیم که واکسیناسیون و آنتیبیوتیکها
مربوط به دنیای توسعه یافته است و وقتی که کشف میشود ما مایلیم و باید استفاده
کنیم و میکنیم این مکانیزمها از سادهترین مکانیزمهایی است که دنیای جدید را بینالمللی
میکند. استفاده از همین مراقبتهای بهداشتی، این نتیجه را میدهد که کشوری مانند
ایران دچار انفجار جمعیت میشود. یعنی ما در حقیقت باروری را از دنیای گذشته میگیریم
و از دنیای جدید داروهای آنتیبیوتیک و غیره را استفاده میکنیم و مرگ و میر را به شدت پایین میآوریم. وقتی دچار انفجار
جمعیت شدیم اگر در شیوههای تولید دنیای گذشته باقی بمانیم، تولید لازم را برای دنیای جدید ارائه نخواهد داد، معنی این حرف این است که اگر در این
دنیای جدید منابع تازه ایجاد بشود حاشیهنشین دنیای جدید میشویم و دچار امراض میشویم.
ایران
ما که حدود 90 سال پیش 10 میلیون جمعیت داشت، امروز 60 میلیون جمعیت دارد و این
افزایش جمعیت بر اثر کاربرد میوههای دنیای نوین است. این جمعیت فرزندان ما و خود ماست. ولی به وسیله این نفت و
تکنولوژی و بازارش که در همین دنیای جدید است و با درآمدهای آن است که میتوانیم
زندگی را در سطح خودش نگه داریم و در همین یکی دو سال که بازار جهانی ما دارای نقص
کوچکی شد دیدیم که چه مشکلاتی در اقتصاد ایجاد شد. در دنیای جدید فارغ از اینکه
توسعه را بپسندیم یا نه الزام داریم توسعه پیدا کنیم. اگر ما بخواهیم جامعه ما
دوام و بقا پیدا کند باید بدانیم که جامعه 60 میلیونی امروز ایران و جامعهای که
تا آخر قرن شمسی 130 میلیون جمعیت خواهد داشت دو سرنوشت بیشتر ندارد. توسعه پیدا
کند و نیاز مادی افرادش را تا حدی تأمین کند تا حاشیه نشین دنیای توسعه یافته
نشویم و یا باید ببینیم که میلیونها نفر در آلونکها زندگی میکنیم.
دنیای
صنعتی دنیای بینالمللی است و بنا به ذات و تعریف، وقتی که شروع شد و 300-200 سال از تحولات آن گذشت الزاماً با
مکانیزم خودش که برای ما هم جالب است (مثل فروش نفت) با آن مکانیزمها همه جهان را
به طرف خودش میکشد و در اختیار ما
نیست که وارد بشویم یا نشویم، اختیار ما این است که فعالانه وارد شویم یا
منفعل وارد شویم. یعنی از قانونمندیهای این دنیا و به کار گرفتن این قانونمندی
آگاه شویم. برای اینکه بتوانیم انقلاب
صنعتی را که اتفاق افتاده در جامعه خودمان درونی بکنیم. گاهی من توسعه را «درونی
کردن انقلاب صنعتی» تعریف
میکنم، جامعه توسعه نیافته در فرآیند تولید
شیوههایی را بکار میگیرد که در آن زمان و هزینه، بسیار و تولید، کم
خواهد داشت و در دنیای جدید شیوه تولید به نحوی جابجا میشود که تولید به شدت زیاد
و مشقت بسیار کم است و لذا توسعه نیافتگی عبارتست از «مشقت زیاد و تولید کم» و توسعه یافتگی عبارتست از «مشقت کم و تولید زیاد».
توسعه
یک فرآیند تحول بنیانی تاریخی است که جامعهای را از یک وضعیت تاریخی به وضعیت
تاریخی تازه میرساند یعنی در بطن خودش مرگ نظام کهن و شکوفایی جامعه نو را همراه
دارد. بحث تغییر تدریجی است اما نه اینکه مقولهای به تدریج تغییر کند. این مفهوم جامع از توسعه بدیهی است و
معنیش این است که همه ابعاد زندگی جابجا میشود. چون مفهوم توسعه در خودش مرگ نظام
کهن را به همراه دارد پس فرآیند توسعه فرآیند بحران است فرآیند تعادلی نیست و
خواهیم دید که همه جوامع مثل ما که در جریان این گذر تاریخی هستند، الزاماً دچار بحران هستند. در برخورد
جوامع سنتی و مدرن ابتدا چارچوبهای فرهنگی ما دچار شکستگی میشود این شکستگی به
گسیختگی در طبقات اجتماعی میانجامد و
جامعه به طبقات اجتماعی جدید تقسیم میشود. تلفیق این گسیختگی فرهنگی و گسیختگی
اجتماعی ویژگیهای خاصی را به ساختار سیاسی کشور میبخشد و این مجموعه مدام در
التهابِ تغییر، از یک بحران به یک بحران دیگر، روان میشود، یعنی چه از نظر روانشناسی فردی افراد و چه
جامعهشناسی و چه از نظر سیاسی و چه از نظر فعالیتهای اقتصادی، متعادل نیست بلکه دوران پرتب و تابی
دارد. جامعه 90 سال گذشته ایران را در نظر بگیرید که تمام زیربناهای زندگی را
تغییر داده و از دیدگاه تاریخ به طور متوسط هر 5 یا 9 سال یک حادثه مهم اتفاق
افتاده است. اینها همه علائم
این بحرانها و گذرهای تاریخی است،
انقلاب مشروطه، جنگ اول بدون دخالت ما، تغییر سلطنت، جنگ دوم، به وجود آمدن احزاب،
ملی شدن نفت، کودتای ضد دولت مرحوم مصدق، انقلاب اسلامی، جنگ، تحولات سیاسی در سال 67 و ... حادثههایی است که بر تمام
ابعاد زندگی ما اثر داشتند و اینها همان نشانههای تحول و گذر تاریخی است که تمام
کشورهای توسعه نیافته را درگیر خود کرده
است.
دیگر
اینکه جوامعی که ما به نام توسعه نیافته میشناسیم دو دستهاند، که از نظر ادبیات توسعهای یک دسته در حال
اضمحلال و دسته دیگر در حال توسعه میباشند. یعنی
اینکه وقتی جامعهای وارد گذر تاریخی شد الزاماً توسعه پیدا نخواهد کرد. میتواند
پیدا کند یا نکند، بخشی از اینها مضمحل میشوند و بعضی به مسیر توسعه میروند و به
دنیای جدید میپیوندند.
اضمحلال
یعنی تشدید بحرانهایی که کشور،
وحدت سیاسیاش را از دست بدهد. اگر به
کشورهای توسه نیافته امروزی نگاه کنید میبینید که از 150-100 سال
پیش در حال تبدیل شدن به
کشورهای بیشتری هستند، اما کشورهای
توسعه یافته، مثل جامعه
اروپا بیشتر دور هم جمع میشوند.
حال به ایران نگاه کنید، ایران امروز، بخشی از ایران قدیم است
یعنی افغانستان یا بعضی از جمهوریهای شمالی، بخشی از ایران بوده یا هند چند بار تجزیه شده و حالا بحث روی کشمیر است ولی وقتی
برمی گردیم به گذشته نه هند داریم نه بنگلادش!؟ کشورهای توسعه نیافته، اگر در شرایط بحرانی خود باقی بمانند و
بحرانها تشدید شود، در مقاطع
تاریخی اتفاقاتی میافتد و تجزیههایی در جغرافی سیاسی آنها ایجاد میشود کشورهایی
مثل شوروی سابق و یوگسلاوی یا رواندا فراوان دیده میشود، به هر حال این تحول جامع
که تحت عنوان توسعه اسم بردیم ابعاد مختلف دارد و تمام وجوه زندگی را متحول میکند. این تحول بنیانی در فرهنگ جامعه، توسعه فرهنگی؛ تحول بنیانی در اقتصاد جامعه، توسعه اقتصادی؛ در ساختار سیاسی، توسعه سیاسی؛ در
قشربندی جامعه، توسعه اجتماعی است.
یعنی توسعه سیاسی یا هر توسعه دیگر را نمیتوان به ذات تعریف کرد. این مفاهیم
اجزایی هستند از همان مفهوم ”جامع توسعه“. ما ساختار بزرگی داریم و زیرمجموعهای
از این ساختار داریم که هر کدام از آنها بنا بر اینکه با کدام وجه زندگی انسان کار
دارند قابل تعریف و توضیحاند، ولی به طور مستقل اتفاق نمیافتند. یعنی ما جامعهای نداریم که توسعه
فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی اتفاق افتاده باشد و
خود جامعه توسعه یافته نباشد.
منظور این است که توسعه جامعه ضرورتی است برای اینکه توسعه در ابعاد دیگر نیز
اتفاق بیفتد و لذا اگر ما ایجاد توسعه را جداگانه مطالعه میکنیم، صرفاً برای یادگیری قانونمندیهاست. برای اینکه حوزه علوم تعریف شده است و
امروزه میدانیم که عصری نیست که فیلسوفانی داشته باشیم که در همه علوم سرآمد
باشند، ولی معنی این بحث این نیست که در بحث
اقتصاد بتوانیم جامعه را به سمت توسعه اقتصاد سوق بدهیم بدون توجه به اینکه توسعه
جامع در کشور اتفاق افتاده باشد. حال میخواهیم از یک ساختار توسعه یافته سیاسی
صحبت کنیم و ارتباطش را با توسعه جامع بفهمیم.
ساختار
سیاسی توسعه یافته در تصویر نهایی خودش حد مشخصه خیلی سادهای دارد. اولین ویژگی این است که ساختاری متکی بر دموکراسی
است امّا باید دید که دموکراسی چیست؟
دموکراسی در نهایت خود نظامی است که حکومت آن نظام از دو مشروعیت سرچشمه میگیرد:
1- مشروعیت علم 2- مشروعیت آراء عمومی، برای فهم دموکراسی باید نظام قبل آن را فهمید. نظام قبل دموکراسی نظام حکومت
مطلقه شاهنشاهی و ... است در این نوع حکومتها، مشروعیت بر یک پدیده اسطورهای و افسانهای و نامی در
شرافت خانوادگی است. اسطورههایی وجود دارند که خانوادهای و یا خانوادههایی
دارای «نجابت» و «اصالت» هستند و این خانوادهها حق حکومت دارند، یعنی مشروعیت در نظام نوین جهانی، ناشی از اسطورههاست. شاهنامه ما از این
حرفها پر است یعنی در نظام قبل از نظام نوین است که «فره ایزدی» در
خانهای فرود میآید و حاکم و شاه میسازد. و
حاکم، مالکِ جسم و جان همه است و بقیه رعیتند مشروعیت در این نظام
سیاسی ناشی از اسطورة افسانه نجابت و شرافت است اگر به دنیای اروپایی دقت کنیم، میبینیم که دموکراسی همین طوری ظاهر نشد و ناشی از فکر کسی نبود. در تحول اجتماعی آن، وقتی اسطورة نجابت و اصالت را به هم ریخت اعتقاد جامعه نسبت
به اصالت خانوادگی از دست رفت و سؤال مطرح شد، که حالا کسانی را که
خود اسطوره باشند نداریم پس حالا حکومت چه باشد و مشروعیتش را از کجا بگیرد و در
این قالب، بحث دانشمندان شروع میشود، روسو، هابس، مونتسکیو بحث میکنند، جامعه در تلاطم تغییرات سیاسی انقلاب
فرانسه میافتد، قانون حاکم میشود
و حوادث سیاسی و تغییرات سیاسی دو و سه قرن پیش میرود تا نهایت میرسد به
اینکه یک سری امور هست که علم در مورد آنها حرف دارد. و میگویند باید مشروعیت را
به علم بدهیم، لذا اصالتِ علم در اموری که علم حرفی برای گفتن دارد، مطرح میشود. ولی
برای چیزهایی که برای جامعه مهم است و علم حرفی برای گفتن ندارد، در اینجا میگوییم چون به برابری
انسانها اعتقاد پیدا کردیم،
اصالت را به آراء عمومی میدهیم. به
این معنا که اکثریت حرف درست خواهد زد، به
این معنا که اکثریت حرفی را میزند که اجرایش سادهتر است. در دموکراسی کسی راجع
به حرفهای علمی رأی گیری نمیکند. پس جایی که از دیدگاه علمی نمیدانیم چه چیزی
درست است ما سراغ آراء میرویم و رأیگیری
میکنیم به همین دلیل در دموکراسی اکثریت میتواند عوض شود و تصمیم تازه بگیرد و
این مسئله در بطن دموکراسی نهفته است.
این
سئوال مطرح است که آیا مجلس برای این است که تصمیم درست از دید علمی بگیرد؟ و پاسخ
این است که خیر!؟ چون تصمیم درست از دید علمی در صنعت و آزمایشگاه اتخاذ میشود. نظام دموکراسی اولین و اساسیترین حرفش
تغییر مشروعیت نظام اداری جامعه از «شرافت
و نجابت» به
اصالت مشروعیت «علم» در امور علمی و مشروعیت «آراء عمومی» در اموری است که علم برای آنها حرف برای گفتن ندارد و
برای اداره جامعه مهمند. در کار همین ایده گفته میشود که دموکراسی حتماً با عدم تمرکز سروکار دارد، برای اینکه شما در تصمیمات به آراء
عمومی متکی میشوید، البته این آراءحتماً
درست نیستند، بلکه تسهیل به وجود میآورند و به
عبارت دیگر سراغ عدم تمرکز میروید،
یعنی مجلس ملی شما تصمیمات خاصی را میتواند بگیرد. یعنی عدم تمرکز در قانونگذاری
و اجرا از نهادهای انفکاک ناپذیر دموکراسی هستند.
در
کار، این مسائل است که حالا نهادهایی برای
اینکه این بحثها جامه عمل بپوشد لازم است. احزاب لازم است به این معنی که هر حزب
نمایندگی قشر خاصی را بر عهده دارد.
این
ذهنیت در ایران و در بعضی کشورها جا افتاده که حزب وقتی که درست شد باید نمایندگی
آن طبقهای را که پشتیبان آن هستند نکند. اما باید توجه داشت که معنی این حرف
تقویت دیکتاتوری است یعنی اگر حزبی درست شود ولی بخواهد نمایندگی تمام کشور را
بکند همان دیکتاتوری است. یعنی همان مطلقگرایی است. حزب معانی خاصی دارد، یعنی حزب باید حتماً نمایندگی گروههای خاصی را داشته باشد
و نمایندگی طرز فکر خاصی را داشته باشد. یک حزبی از سرمایهدار دفاع میکند یک
حزبی از کارگر، حزبی از شهری و حزبی از روستایی و یک حزب از کشاورز و ... مسئله
مهم این است که تنوع احزاب وجود داشته باشد. مسئله مهم این است که احزاب آزاد
باشند، برای اینکه حرفهایشان را بزنند و مسئلة
مهم این است که هیچ حزبی حق ندارد دموکراسی را از بین ببرد. یعنی تنها محدودیت این
است که اگر طرز فکری وجود داشته باشد که علیالاصول معتقد به دموکراسی نیست از اول
مشخص است که به دنبال حذف این نظام است و هیچ نظام دموکراسی به این حزب اجازه رشد
و نمو نخواهد داد و این حزب فقط با انقلاب میتواند نظام را از بین ببرد. به این
دلیل است که حزب نمیتواند شاخه نظامی داشته باشد. (در نظامهای غیردموکراتیک به
مفهوم دنیای نوین، رادیو تلویزیون مال دولت است و تحت نظر آنهاست و روزنامهها هم
همینطور و یکی از بیانیههای دموکراسی این است که شما رسانههای گروهی مستقل از
دولت داشته باشید.)
دستگاه
قضایی باید وجود داشته باشد؛ و از همة آنها مهمتر رسانهها هستند که باید مستقل
از دولت باشد، کارا باشد و در
دسترس باشد. و البته در دموکراسی آزادی کامل به این معنا باید وجود داشته باشد، که همه آزاد باشند در انتخاب کردن و همه
آزاد باشند در انتخاب شدن، و وسایل و ابزار اطلاعی و نهادی هم وجود داشته باشد.
اشاره کنم که ما نمیتوانیم از توسعه، مثلاً سیاسی در یک جامعه، به طور مستقل صحبت
کنیم بدون اینکه توسعه جامع اتفاق افتاده باشد. یا از توسعه اقتصادی صحبت کنیم
بدون توسعه جامع، یا از توسعه
فرهنگی مستقل صحبت کنیم بدون توسعه جامع. من این بحث سیاسی را به عنوان یک نمونه
اشاره کردم، که توسعه
یافتگی از دیدگاه سیاسی یعنی عدم تمرکز، یعنی اینکه تصمیمات عمومی در حد بسیار
محدود، یعنی اینکه نهادهایی مثل احزاب متعدد، نهادهایی مثل قوة قضایی مستقل، رسانههای
گروهی مستقل و .. .
شما
تصور کنید که معجزهای در یک کشور توسعه نیافتهای مثل عراق، هند، ایران و غیره
اتفاق بیفتد و بخش عمده این نهادها درست شود. جای سؤال است که آدمهایی که رفتهاند
در این دادگاهها و قاضی شدند اگر خودشان فاسد شدند چه؟ اگر خوبها به
گونهای دیگر عمل کردند چه؟
آیا باید دستگاه نظارت درست کرد؟ چون اگر قرار باشد دستگاهی درست کنیم و یک ناظر
روی آن قرار دهیم و روی آن نیز یک ناظر، به همین منوال ما دموکراسی نخواهیم داشت
ما جامعهای را پیدا خواهیم کرد که مثلاً جورج اورول در کتاب 1984 ترسیم کرده یعنی
برخواهیم گشت به یک حکومت صددرصد اختناق و غیر دموکراتیک، پس چه اتفاقی میافتد که
در این جوامع اینطور نیست. چگونه میشود که این تعادل در یک جامعه توسعه یافته هست
که در آن کودتا معمولاً معنا ندارد. کدام یک شنیدهاید که در کشوری مثل انگلیس در
دوران صنعتیاش کودتایی اتفاق افتاده باشد و ...
چه
طور میشود که اینها اینطور رفتار میکنند. آیا اینها با ما فرق ژنتیکی دارند.
مسلماً مطالعات بیولوژیک نشان میدهد که اینطور نیست. چرا پلیس انگلیس کمتر زور میگوید
تا پلیس یک کشور توسعه نیافته. آیا پلیس آنجا، ژنتیک، یک
آدمهای خاصی هستند. اینطور نیست، تغییر و تحول ژنتیک قرنها و قرنها زمان احتیاج
دارد تا انسان تغییر کند. در حالی که این کشورها هم 300 سال پیش توسعه نیافته
بودند.
جوامع
توسعه یافته در کار توسعه
سیاسی یا هر توسعهای ساختارهای جانبی دارند که ساختارِ سیاسیِ
توسعه یافته فقط در همان ساختارها میتواند عملی شود و همانطور ساختار اقتصادی و
ارتباطات چندجانبه مطرح میشود. در
مورد ساختارهای جانبی مربوط به توسعه سیاسی، هفت
ساختار را میتوانیم اسم ببریم:
1- ساختار فرهنگ که مناسب و سازگار این پدیده باشد. 2- ساختار معیشتی
3- ساختار اجتماعی 4- ساختار اقتصادی 5- ساختار زیربنایی 6- ساختار علمی و فنی 7-
ساختار بینالمللی.
1-
در مورد ساختار
فرهنگی، باید گفت که جامعه توسعه یافته که دارای ساختار سیاسی توسعه یافته است، دارای فرهنگی است که متکی بر دو محور
است.
1- محور علم (عقلانیت) 2- محور اصالت فرد یعنی برابری و آزادی.
2-
ساختار دوم،
ساختار معیشتی مناسب است. در ساختار معیشتی سازگار، دو بحث اساسی وجود دارد: 1- آن ساختار توسعه یافته سیاسی در کار خودش به تأمین حد
معقولی از معیشت دست پیدا کرده و انسانهایش درگیر و گرفتار گرسنگی نیستند و برای
اینکه در مسائل اجتماعی مشارکت فعال داشته باشند، فرصت
دارند. 2- نظام گسترده تأمین اجتماعی دارند. گاهی روزنامههای ما اشاره میکنند (و
این یک رسم شده که یک عیب بدی پیدا کنیم برای کشورهای صنعتی و به آنها حمله کنیم)
که مثلاً در جامعه صنعتی انگلیس دولت اعلام میکند که سه میلیون نفر زیر خط فقرند و متوجه نیستیم که چه میگوییم.
متوجه نیستیم که جامعه انگلیس نمیگوید که سه
میلیون نفر زیر خط فقرند و ماندهاند و گرسنهاند و بدبختند، بلکه دولت هر سال به عنوان وظیفة قانونی مجبور است که یک
خط فقر اعلام کند، یعنی با
محاسبات مخارج زندگی یک مقدار از درآمد را به عنوان خط فقر اعلام میکند. تا به افرادی که زیر این خط هستند کمک کند و
موظف است که درآمد این خانوادهها را که زیر خط فقرند به میزان تأمین اجتماعی
برساند، لذا اگر درآمد زیر این خط ویژة اعلام شده باشد و مثلاً مستأجر باشد، دولت به او کمک میکند و مثلاً از دادن
پول دارو معاف میشود.
نظام تأمین معیشتی در این جوامع صنعتی وجود دارد، علیالاصول فقر معیشتی را از جامعهشان دور کردهاند.
یعنی در شهرهای مختلفشان میبینید که آدمهایی که در حال گدایی هستند افرادی هستند
که به نحوی یا آشنا نیستند یا وارد نظام تأمین اجتماعی نمیشوند و یا افرادی هستند که آن حدی که دولت
تعیین کرده برایشان کفایت نمیکند چون دولت موظف است که مثلاً پول غیر از غذا و
سکونت را بپردازد. به هر حال عرض من این است که این نظام توسعه سیاسی و دموکراسی
صرفاً به خاطر آن نهادها نیست پس در ساختار فرهنگی دو ایده «عقلانیت» و «اصالت فرد» موجب توسعه فرهنگی و برابری و آزادی شد.
در ساختار معیشتی هم، تأمین معیشت عمومی در یک حد استاندارد در نظام
گستردة تأمین اجتماعی به وجود آمد و این تأمین اجتماعی از طریق خدمات اجتماعی یا
بیمههای اجتماعی است و یا دولت میدهد یا مشارکت دولت و مردم، موجب آن میشود.
3-
ساختار جانبی
سوم، ساختار اجتماعی مناسب است و اساساً روی
دو محور است. اول این که در آن
جوامع طبقة متوسط گستردگی فراوانی پیدا میکند، آن را بعداً اشاره خواهم کرد. دوم
این که همگرایی نگرشهای ایدئولوژیک در اقشار مختلف اجتماعی به وجود آمده است، یعنی ضمن اینکه جامعه قشربندیهای
اجتماعی دارد ولی مصالح و منافع عمومی و مشترک در آن جامعه همگرایی قابل توجهی
ایجاد کرده و طبقه متوسط گسترش وسیعی پیدا کرده و همگرایی در نظامهای ارزشی در
اقشار مختلف حاصل شده است.
4-
ساختار جانبی
چهارم، ساختار اقتصادی مناسب و سازگار است.
اینجا محورهایی پیدا شده که اولاً مشروعیت انگیزه سودجویی در فعالیت اقتصادی
پذیرفته شده است، البته من
بدنبال قضاوت خوب یا بد آن نیستم، ولی
جامعهای نیست که در آن ثروت معادل دزدی باشد، موفقیت معادل دزدی باشد در جامعههایی مثل ما اساساً اگر کسی در هر حوزهای
از حوزههای عمل موفق باشد، به شکلی مورد
غضب عامه قرار میگیرد. دلایل تاریخی دارد،
یعنی در طول تاریخ در ایران موفقیت همراه با ظلم و جور بوده است. لذا در ظنر عامه مردم از دیدگاه تاریخی این حرف درست
است. یعنی یک روزی روزگاری در ایران این مسئله اینقدر وسیع بوده که در ادبیات ما
دولت یعنی ثروت یعنی شکوه و قدرت و هیچ معنی و مفهومی از مسئولیت در آن نیست. در
آن ساختار تاریخی و قدیمی ایران و
کشورهای سنتی، این حرف درست
بوده ولی آیا حالا هم این طور است؟ یعنی هنوز هم باید در ساختارهای توسعه نیافتگی
موفقیت را در هر زمینهای علیالاصول مورد عتاب و
عناب قرار دهیم؟ این مسائل در ساختار اقتصادی کشورهای توسعه یافته، حل شده است. مشروعیتِ انگیزه سودجویی در فعالیتهای اقتصادی پذیرفته شده و فلسفه
خاصی دارد. مالکیت ابزار تولید گسترش نسبی پیدا کرده، افت سرمایه تضمین نشده، ذخایر عظیم سرمایههای تولیدی
فراهم آمده، اقتصاد پولی غالب شده و بازارهای مختلف کالا، پول، سرمایه گسترده شده است. یعنی یک ساختار اقتصادی نیز در کنار آن ساختارهای قبلی، در کارِ آن دموکراسی و توسعه یافتگی سیاسی، قرار میگیرد و بخشی از آن کنترلها را این ساختارها انجام
میدهند. یعنی کنترلها، کنترلهای اتوماتیک و خودبخودی است. دوستی مطرح میکرد که
در برنامه تلویزیونی 39، مثلاً گاهی مسائلی را نشان میدهند که فرض کنید یک نفر میآید
و یک نخی را توی پیادهرو میبندد و جلو مردم را میگیرد و بعد با دوربین مخفی
نشان میدهند که آدمها میآیند و بالاخره یکی از زیر آن رد میشود، یکی از کنار آن رد میشود و کسی برنمیگردد
که بپرسد چرا؟ گاهی این را تعبیر میکند به
این که ایرانیها عادت دارند ظلم را قبول کنند و حقمان را طلب نکنیم و البته این
یک تعبیر است و به نظر من این تعبیر
نادرست است. تعبیر درستش این است که ما ایرانیها عادت داریم زندگی کنیم و میدانیم
که فضولی در این کارها مشکل ایجاد میکند. لذا اگر یک جایی سدی پیدا کردیم سعی میکنیم
که از زیرش در رویم بالاخره باید زندگی را بگردانیم، نمیتوانیم از صبح تا شب دعوا کنیم. علتش ساختارهای
مختلفی است که جلوی این پدیده را میگیرد. یعنی بالاخره حواسم هست که نگاه کنم که
آن کسی که این نخ را بسته ممکن است هیکلش بزرگتر از من باشد و اگر زد تو گوش من،
حالا من چه جوری بروم و این مسئله را حل و فصل کنم و نمیدانم که اگر این حرف را
زدم و به قبای یک دستگاه دولتی برخورد حالا چه جوری مشکل را حل کنم. یعنی هر جامعه
یک نوع رفتار به انسانهایش میدهد و یک نوع رفتار به انسانها در یک جامعه دیگر میدهد.
5-
ساختار پنجم جانبی،
ساختار زیربنایی است. یعنی این مجموعه سیاسی را که صحبت کردیم یک ساختار زیربنایی
هم دارد که در آن گستردگی شبکه راهها، گستردگی شبکه ارتباطات، گستردگی شبکه تولید
انرژی، گستردگی شبکههای تنظیم و مهار منابع
طبیعی یعنی آب، خاک، معادن، جنگل و مرتع و
... هم وجود دارد.
6-
ساختار ششم
ساختار علمی فنی است. یعنی با سوادی عمومی وجود دارد. یعنی آموزشهای فنی حرفهای
به نحو بسیار وسیع، گسترده است. دستگاههای معتبر و مستقل وجود دارد که
هر دوی این خصلتها مهم و معتبر هستند و مستقل
از دولتند سیستمهای مالی آنها مستقل از دولت است. سیستمهای اداریشان مستقل از
دولت است. کسی از دولت نمیتواند رئیس یک دانشگاه را نصب و یا عوض کند. سیستمهای
دیگری هم وجود دارد یعنی ساختار علمی فنی و باسوادی عمومی و گستردگی وسیع آموزشهای
فنی حرفهای وجود دارد که پایه طبقة متوسط است که در یک ساختار دیگری از آن بحث
کردیم یعنی (پرولتر مارکس) زمانی از بین میرود که آموزشهای فنی حرفهای و تخصصهای
ویژه بر ساختار تولیدی ایجاد میکند و نیروی متخصص همیشه پسانداز دارد. و آن پسانداز
در بازارهای مالی گستردگی مالی را ایجاد میکند. ساختار علمی و فنی مناسب، با
سوادی عمومی و گستردگی وسیع آموزشهای فنی و حرفهای، وجود دانشگاههای معتبر و
مستقل، وجود شبکههای گستردة مؤسسات تحقیقاتی در مقام رشتههای علمی، به خصوص در
رشتههای علوم اجتماعی را در بر دارد. یعنی یکی از ویژگیهای کشورهای دارای قدرت
متمرکز سیاسی، این است که
علوم اجتماعی را از بین میبرند، چون
در علوم اجتماعی وقتی انسانها صحبت میکنند اجباراً به مسائل جامعهشان اشاره میکنند.
در حالی که مؤسسه تحقیقاتی فیزیک و ... توان کار روی مسائل اجتماعی کشور را ندارند
به هر حال یک ساختار جانبی دیگر، ساختار علمی فنی مناسب و سازگار است.
7-
بالاخره یک
ساختار جانبی نهایی وجود دارد که ساختار بینالمللی مناسب و سازگار است که چند
محور دارد که از جمله مهمترین آن این است که این ساختار سیاسی که بحث کردیم حتماً
با باز بودن نظامهای مختلف زندگی یا زیستی جامعه به دنیای خارج همراه میشود. هیچ
کشور توسعه یافتهای وجود ندارد که سیستم خودش را روی دنیای خارج بسته باشد. چون
سیستمهای بسته میمیرند. ما وابستگی را در ایران عمدتاً اینگونه تعریف میکنیم که
مثلاً تولید ما چند درصد ارزبری دارد، اگر
اینگونه تعریف کنیم ژاپن از همه کشورهای دنیا وابستهتر است و مطالعاتی که هست این
طور نشان میدهد که صددرصد نفتش را وارد میکند، کوهی از مواد معدنی وارد میکند و
... ولی آیا ژاپن همان وابستگی را دارد که ما داریم یا پاکستان دارد یا هند دارد!؟
ژاپن پیوستگی متقابل به جهان دارد و هر اقتصاد توسعه یافتهای این خصوصیت را دارد.
یعنی اقتصادش یک چیزهایی را وارد میکند و در یک
جاهایی به دنیا وابسته است و یک جاهایی دنیا به آن وابسته است. در کشورهای توسعه
نیافته سیستمها بسته بوده و نفوذ یک طرفه میپذیرد. یعنی یک ساختار دیگر که ساختار
جانبی است، ساختار بینالمللی
است که باز بودن نظامهای مختلف زیستی جامعه به دنیای خارج و مشارکت فعال در
سازمانهای بینالمللی اجزای مهم این ساختارند. وقتی ما از توسعة سیاسی صحبت میکنیم
و تعریف میکنیم که در آن دموکراسی، توسعه سیاسی، عدم تمرکز و نهادها وجود دارند، بلافاصله باید دقت داشته باشیم، که این
انجام شدنی نیست مگر آنکه ساختارهای دیگری که به آنها اشاره کردیم در کنارش وجود
داشته باشند. حال کارکرد مجموعه اینهاست که نظام آزاد سیاسی را میسازد و البته این نظام باز هم کنترل میخواهد و باز
ممکن است که یک آدمهایی سوءاستفاده کنند.
در
غیر این صورت حتی اگر ما نهادهای سیاسیمان را بسازیم اما ساختارهای دیگر نباشد
باز نظام توسعه یافته سیاسی را نخواهیم داشت. این بحث را اگر منطقاً دنبال کنیم به
اینجا میرسیم که عین همین بحث را میشود برای توسعه اقتصادی انجام داد. یعنی
توسعه اقتصاد هم در گروی این نیست که فقط در زمینههای اقتصادی، توسعه صورت بگیرد.
توسعه سیاسی که بدون احزاب، بدون عدم تمرکز و مقولات دیگری که عرض کردم ممکن نیست
و بدون ساختارهای جانبی هم ممکن نیست. توسعه اقتصادی هم همینطور است و توسعه
اقتصادی بدون شبکههای گسترده، مثلاً زیربنایی، بدون ذخایر عظیم سرمایه، بدون انگیزه
سودجویی و غیره ممکن نیست ولی اگر همه اینها هم باشد ولی بقیه ساختارهای جانبی
نباشد ما نمیتوانیم از این توسعه اقتصادی استفاده کافی ببریم. به همین دلیل هم
هست که اکثراً میبینیم که ظرفیتهای استفاده نشده وسیعی داریم. اقتصاد یک دفعه جهش
میکند میرود بالا، یک دفعه جهش پیدا میکند میآید پایین و ... منظور این که عین
همین بحث را میشود برای بقیه این هفت ساختار گفت. به عبارت دیگر ما در این دنیای
توسعه یافته هر کدام از این ساختارها را میتوانیم محور و بقیه را ساختار جانبی
قرار دهیم. ولی واقعیت این است که باید توسعه را در ابعاد کاملش دید. اگر جامعهای
توسعه را بپسندد در روبرویش قرار می گیرد،
حرکت میکند و رسیدن به این قلهها الزاماتی دارد که من فقط اشارهای میکنم و بحث
را تمام میکنم چند نتیجهای که میخواهم بگیرم برای اینکه این حالت توتولوژی را
از بحث خارج بکنم اولاً در بحث نظری اولویتگذاری روی این ساختارها معنا ندارد. به
عبارتی دیگر اینجا مثل کارکردهای بدن است و بر روی یک بدن سالم، نمیتوانیم اولویت
بگذاریم که در بدن سالم، کارکرد ذهن مهم است، کارکرد قلب مهمتر است، کارکرد سیستم
گوارشی مهمتر است و ... هرکدام از اینها اگر دچار مشکل شوند، سلامت را دچار مشکل
میکنند. اولویتی بین این زیرمجموعهها نیست.
زمانی
میشود اولویت گذاشت که ما یک عاملهای دیگری را وارد صحنه کنیم. مثلاً اگر یک مشکل
گوارشی کوچک باشد زود قابل حل است. در حالی که یک قلب بزرگ خیلی با هزینه و زحمت
قابل حل است. در اینجا باید گفت که اولویت به سلامت قلب داده میشود تا به سلامت
سیستم گوارش، وقتی خود را متوجه مشکل اصلی میکند تا ببیند که کدام سیستم دچار
مشکل شده است سلامت آن شخص خاص در آن مقطع خاص، یک اولویت پزشکی مطرح میکند همین
شخص اگر این بیماریش علاج شود و دو روز دیگر با یک بیماری دیگر بیاید اولویت دیگری
ممکن است داشته باشد در بحثهای توسعه نیز همین امر مطرح است. به عبارت دیگر اولویت
بین کار روی این ساختارها در کاربرد مطرح میشود. یعنی مثل این است که داریم آن
چارچوب تئوری طب را میخوانیم که یک جامعه توسعه یافته در مجموع شامل چه ویژگیهایی
میشود اگر آمدیم در مطبمان نشستیم و مثلاً اقتصاد پاکستان را روی میز معاینهمان
دراز کردیم یا اقتصاد ایران را یا اقتصاد هند را یا ... حالا اولویتها مطرح خواهد
شد یعنی حالا به عنوان طبیب سعی میکنیم تشخیص بدهیم که این اقتصاد در این مقطع در
کدام یک از این ساختارها دچار مشکل بیشتر است و اولویت حرکت کجاست؟
دقت
بکنیم که در حرکت از توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی ممکن است ناهماهنگی در سرعت
تحول در این ساختارها وجود داشته باشد یعنی دنبال مثلاً حرکت متوازن این ساختارها
گشتن خودش یک آرمان خواهی توهمی است.معمولاً به دلایل متعددی جامعه در یک زمانی
مثلاً در ساختار سیاسی و یا در ساختار اقتصادی یا در ساختار فرهنگی یک تحمل عمدهای
را میپذیرد. اینطور نیست که همه این ساختارها به دلایل متعدد به طور متوازن و در
مسیر هموار و یکسان با هم جلو بروند. لذا دقت داشته باشیم که اولویت در کاربرد
مطرح است. وقتی هم که مریض اجتماعی ما روی میز معاینه قرار گرفت حتماً میدانیم که
اصل حرکت تحولی در این ساختارها هماهنگ نیست. اگر حرکتی در ساختارهای مختلف که بنا
به اصل ناهماهنگ است، طوری صورت بگیرد که شکافها از یک حدی بین بعضی از ساختارها
بیشتر شود حتماً موانع بر سر راه توسعه ایجاد خواهد شد. یعنی بعضی از ساختارها اگر
خیلی عقب بمانند ساختارهای دیگر را به عقب برخواهند گرداند. لذا مثلاً اگر در
جامعهای اقتصاد توسعه زیادی یابد ولی ساختار سیاسیاش خیلی عقب بماند در یک مقطعی
میتوان نشان داد که اقتصاد را هم برمیگرداند. یا اگر ساختار سیاسی تحول وسیعی
پیدا کرده باشد ولی اقتصادش عقب بماند میشود نشان داد که اگر این شکاف عقبماندگی
بیش از حد شود که این مجموعه توان حفظش را دارد، آن اقتصاد عقب مانده آن سیاست
پیشرفته را هم برخواهد گرداند. و فرهنگ و ... نیز به همین صورت عمل خواهند کرد و
این موانع توسعه، به راحتی میتوانند
به موانع اساسی توسعه تبدیل شوند.
به عبارت دیگر نه تنها جهت حرکت بعضی از ساختارها میتواند مانع توسعه شود، بلکه
انعطافناپذیری یا خشکی حرکتشان هم میتواند مانع توسعه شود و نهایتاً آخرین نکته
من این است که برنامهریزی توسعه در حقیقت نوعی برخورد با این نوع تغییرات در
جامعه است. یعنی اینکه ما بتوانیم تجزیه و تحلیل کنیم که کدام ساختار چقدر پیشرفت
کرده است، با چه شاخصهایی
میتوان پیشرفتش را اندازهگیری کرد و حرکتهای برنامهریزی توسعه حرکتهایی است که
تحول این زیرمجموعهها را برای رسیدن به آن هدف الگوی زیستی با انسجام درونی نوین
در حد ممکن به طرف کم کردن شکافهای وسیع ببرد و جلوی پاره پاره شدنش را بگیرد.
اینجاست که چون برنامهریزی توسعه با ساختار سیاسی است، ساختار سیاسی از اهمیت
ویژهای در فرآیند توسعه برخوردار میشود.
و در
برنامهریزی، توسعه به این معناست که ما کمیتها را مورد تأکید قرار نمیدهیم توجه
ما به تغییراتی است که در کیفیت این ساختارهای موجود و قلههایی که مورد نظرمان
است صورت میگیرد و تجربه و مطالعات نشان میدهد که کمیتها به دنبال این تغییرات
کیفی حاصل خواهند شد.