hc8meifmdc|2011A6132836|MoshaverAmlakDBWebSite|tblnews|Text_News|0xfdff3875000000005d05000001000200
علم مدنى در دیدگاه فارابى
دکتر على رضا صدرا
پیش درآمد:
در دیدگاه فارابى، علم مدنى یا علم سیاستبه معناى
اعم، مبینتحقیق در مورد چیستى این علم و متعلق موضوع آن بوده، همچنینشامل جایگاه
علم مدنى در نظام علمى موردنظر وى مىباشد.
همینطور، در برگیرنده تفحص در مورد اهم ویژگیهاى علم
مدنى ازاین نظر است. بنابراین، علم مدنى از دیدگاه فارابى، طى سه بخشبه ترتیب زیر
مورد بررسى قرار خواهد گرفت:
1- تقسیمبندى علوم و نظام علمى فارابى که در آن، به
نظریهفارابى در تقسیمات علوم و سلسله مراتب آنها و نظام علمى موردنظر وى پرداخته
مىشود.
2- جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى که
درآن، به مرتبه یا جایگاه علم مدنى در نظام سلسله مراتبى علوم درنظریه فارابى
مىپردازیم.
3- موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى، که از نظر وى،
عبارتاست از:
علم شناخت و بررسى مدینه، اجتماع مدنى و سیاست مدنى یا
علمساماندهى مدینه و راهبرد آن.
1- تقسیمبندى علوم و نظام علمى فارابى
اول تقسیمبندى علوم
فارابى، نخستین دانشمند اسلامى است که به طبقهبندى
جامع علومپرداخته و بر این اساس، به ارائه نظام علمى جامعى اقدام نمودهاست. نظام
علمى وى شامل: فلسفه یا علم به معناى عام و نیز علمبهمعناى خاص و از جمله علم
مدنى مىباشد. شاید بیشتر به همینمناسبت، در مقایسه با ارسطو که در غرب و در
قدیم، از اوبهعنوان فیلسوف و معلم اول یاد کردهاند، فارابى را فیلسوف ومعلم دوم
دانستهاند. به تعبیر ت،ج. دبور در «تاریخ فلسفه دراسلام» ، وى را «ارسطوى
مشرقزمین» خواندهاند. کما اینکهسیدحسین نصر در کتاب «سه حکیم مسلمان» نیز
معتقد است:
«فارابى را به دلیل طبقهبندى کردن علوم، معلم
ثانىنامیدهاند» . وى، مدعى است که معلم کسى نیست که تنها تعلیمدهد یا استاد
بوده و تدریس نماید; بلکه کسى است که براى نخستینبار، حدود هر شاخهاى از معرفت
را تعریف مىکند و هرعلم را بهصورتى منظم در طبقهبندى مخصوص خود قرار مىدهد. در
حقیقت، معلماز این حیث، صرفا کسى است که نظریهپرداز علمى، مکتبدار وبهاصطلاح
از این طریق، درسآموز صد مدرس مىگردد. به تعبیر داورىدر «فارابى موسس فلسفه
اسلامى» ; وى براین اساس «مجدد علمبرهانى و موسس آن در عالم اسلام» است. او با
«صورت برهانى بهتمام علوم دادن» ، اقدام به این مهم مىنماید. بنابراین،،همچنان
که در میان یونانیان، ارسطو نخستین کسى محسوب مىشود کهعلوم را تقسیمبندى و
طبقهبندى کرده است، فارابى نیز در عالماسلامى، پس از ارسطو، دومین شخصیتى است که
به طبقهبندى علوم وارائه یک نظام علمى مىپردازد. در اینجا نیاز به تاکید
نمىباشدکه هرچند نظام علمى فارابى با الهام از ارسطو و نظام علمى اوصورت گرفته است;
لکن این حرکت وى، صرفا ترجمه یا تقلیدى از اونیست. چنانچه صاعداندلسى در کتاب
«طبقاتالامم» مىگوید: «چونابونصر، کتب ارسطو را تلخیص کرد و حدود علوم را از
یکدیگرامتیاز داد، بهاین جهت او را معلم ثانى لقب دادند.»
بعد از فارابى و در پیروى از سنت علمى او، دانشمندانى
ازقبیل ابنسینا ابنحزم اندلسى و ابىزیداحمد ابن الفجایى، بهارائه نظام علمى
پرداختهاند. همچنان که به تعبیر عثمانمحمدامین، در مقدمه «احصاءالعلوم» فارابى،
بعدها دانشمندانغربى امثال «بیکن، امپر، اگوستکنت و اسپنسر» ، همانند وىاقدام
به طبقهبندى علوم نمودهاند.طبقهبندى علوم فارابى و نظامعلمى وى، مبتنى بر
جهانبینى فلسفى و علمى او بوده و براساسنظام سلسله مراتبى هستى است. وى، از
نخستین اندیشمندانى بودهکه در عرصه معرفت، به تفکیک و تعاون سه عامل یا سه قلمرو
عین،ذهن و علم پرداخته است از دیدگاه فارابى، عالم عین و پدیدههاىواقعى که موضوع
مطالعات علوم قرار دارند، داراى قانونمندى،نظام و سلسله مراتب بوده که شناختن
آنها، کار ویژه علم مىباشد.
همچنین، ذهن انسان که شناسنده حقیقى بوده و به تعبیر
خودفارابى، ناظر و فاحص است، نیز بهنوبه خویش داراى تجهیزات،نظام، قانونمندى و
سیر مراحل خاص خویش مىباشد. فرایند فهم وکشف علمى نیز داراى نظام و قانونمندى
است.
فهم، در نظریه وى، از حواس ظاهرى و از جمله مشاهدات و
آنگاهسایر حواس و حتى احساسات درونى بویژه در علم مدنى شروع شده، بهتخیل یا
تجزیه، تحلیل و ترکیب رسیده و سپس به مرحله انتزاع وتجرید یا تعقل مىرسد. آن هم
ابتدا عقل اولى و بهاصطلاح، تعقلعلمى به معناى خاص، یعنى کلىسازىها شامل
مفاهیم کلى و قوانینکلى واقعیت، و در ادامه، عقل دومین یا بهاصطلاح، تعقل
فلسفىشامل حقایق و ماهیت پدیدهها است، و سرانجام تعقل منطقى شاملقواعد، ابزار و
راهکارهاى راهیابى، اقتباس و شناخت و نیزارزشیابى دادهها و یافتههاى علمى
مىباشد. عقل همچنین در نظریهفارابى، اعم از نظرى و عملى بوده و شامل سیر و
پیوستارى تکاملىاز عقل بالقوه یا هیولایى، تا عقل بالفعل و حتى عقل فعالمىباشد.
همینطور کلیت هر علم عبارت از، منظومه معلومات نسبتبهمتعلق و بهاصطلاح، ما به
ازاى خارجى و واقعى آن علم است، یاعبارت از یافتهها و داشتههاى عینى مىباشد;
یعنى شامل یکى،توصیفها، تعاریف و مفاهیم عناصر و اجزا بوده، دیگرى، شاملقواعد و
قوانین روابط متقابل دو یا چند جانبه پدیدهها، اعم ازروابط ساختى یا تعاملى آنها
است. بنابراین، در نگاه فارابى،کلیه این عرصهها، هر یک داراى قانونمندى، نظام و
سلسله مراتبخاص خویش و فرایند ویژه خود مىباشند.
دوم نظام علمى فارابى
همانگونه که اشاره شد، در نگرش نظامگراى فارابى، هم
کلیهعلوم، داراى نظامى ویژه و سلسله مراتبى مىباشند، هم هریک ازعلوم از جمله علم
مدنى، بهنوبه خویش داراى نظامى خاص است;نظامى که هریک از علوم در آن، داراى
جایگاه و روابط متقابل دویا چند جانبه ساختى، تعاملى و حتى على هستند. آن هم در
یکفرایند تکاملى که بهاصطلاح وى، از علوم مبادى و حتى از مبادىعلوم شروع شده،
به مبادى عام و سپس مبادى خاص رسیده و تا علمغایى، که از نظر وى علم مدنى است،
فرا مىرود.بنابراین، نظامعلوم موردنظر فارابى به مثابه یک کل همبسته، داراى
ساختار وفرایندى بوده که در یک روند تجزیه تحلیل و ترکیبى طبقهبندىشده و قرار
دارد. بهاین ترتیب، ارتباطات و بهاصطلاح ابنسینا،تعاون علوم یعنى تبادل و
همکارى علوم را در یک سیر تکاملى مطرحمىنماید.
فارابى، علم به معناى عام را شامل هم فلسفه به معناى
خاص یافلسفه عمومى و الهیات دانسته و هم حتى آنرا شامل فلسفه بهمعناى اخص مانند
فلسفه مدنى مىداند. همچنین، وى آنرا شامل علمبه معناى خاص تلقى مىنماید;
مانند: علم طبیعى و علم مدنى. اوحتى آن را در برگیرنده منطق و زبان نیز مىداند.
گاه علم رابهطور کلى تحت عنوان فلسفه مىآورد. وى، در مقدمه«احصاءالعلوم» خویش،
علوم مشهور را به ترتیب عبارت از: اولعلم زبان، دوم علم منطق، سوم علوم تعالیم یا
ریاضیات شامل: علمعدد یا حساب، علم هندسه خطى، مسطحه و فضایى، مناظر یا ترسیمى
ورقومى و بهاصطلاح پرسپکتیو اشکال و حجمها، علم موسیقى، علماثقال یا وزنها و
تقریبا فیزیک و علوم حیل یا مکانیک، چهارمعلم طبیعى مانند: پزشکى، شیمى، علوم
پایه مربوطه از قبیلتشریح، وظایفالاعضا، جانورشناسى و علم الهى شامل: فلسفه
عمومىیا هستىشناسى و نیز فلسفه الهى یا خداشناسى، پنجم علم مدنى وتوابع آن; یعنى
علم فقه و علم کلام مىداند. علم مدنى بهمعناىعام، از نظر وى، شامل: فلسفه مدنى
و علم مدنى به معناى خاصاست. علم مدنى بهمعناى خاص عبارت از: علم مدینه و اجتماع
مدنىو بویژه سیاست مدنى یا علم ساماندهى و راهبرد مدنى است.
وى در رساله «التوطئه فى المنطق» ; در تقسیم فلسفه یا
علمبهمعناى اعم و در زمینه اقسام و مراتب علوم و نظام علمى، تصریحمىنماید که
فلسفه چهار قسمت است; شامل: علم تعالیم، علم طبیعى،علم الهى و علم مدنى. «الفلسفه
اربعه اقسام» ،«علمالتعالیم، العلمالطبیعى، العلمالالهى و العلمالمدنى»
دراین موضع، اولا; علم زبان و منطق را بهعنوان مبادى علوم و ابزارآنها از محدوده
نظام علمى خارج نموده است و آنها را مقدم برعلوم و طبقهبندى علمى آنها مىداند.
ثانیا; علم طبیعى را کاملااز علم الهى تفکیک نموده و آنرا تحت عنوان مستقلى آورده
است.
بنابراین، مىتوان گفت; در نگاه وى در این تقسیمبندى،
شش علمکلى وجود دارند. وى علم تعالیم را در اینجا شامل: علم عدد، علمهندسه و علم
موسیقى دانسته و علم طبیعى را علم اجسام خواندهاست. «العلم یشتمل
علىالنظرفىالاجسام و کل ماهو فىجسم بالطبع»
; یعنى علم طبیعى مشتمل بر نظر در اجسام طبیعى است. او
درتوضیح طبیعى تاکید مىنماید; یعنى غیرارادى «اىلابارادهالانسان» و یا علم
پدیدههایى که به اراده انسان نیستند.
از نظر وى، علم یا علوم طبیعى در مقایسه با علم مدنى،
تحقیق دراجسام و کشف اجزا و قوانین طبیعى حاکم بر پدیدههایى است کهخارج از اراده
و خواست انسان مىباشند. در حقیقت، نقش انسان دراین پدیدهها و علم آنها، تنها یا
بیشتر، کشف آنها، تطبیق خودبا آنها و حداکثر کاربرى آنها است; چرا که قادر به
ایجاد و یاتغییر آنها نمىباشد. علم الهى نیز در تعبیر او عبارت است از:
نظر در آنچه جسم و جسمانى نبوده و بررسى اسباب اولیه و
نهایىپدیدههایى که موضوع سایر علوم مىباشند. «یشتمل النظر فیمالیسبجسم ولاهوفى
جسم و على النظرفىالاسباب القصوى کل مایشتمل علیهسائرالعلومالاخر»
بنابراین، علمالهى; یکى شامل وجود مجرد و مجردات
بوده; اعماز ذات الهى و صفات او و نیز سایر مجردات; یعنى بهاصطلاح: عقول،ملائکه،
اعیان ثابته و اسباب الهى یا الهیات و دیگرى، در برگیرنده فلسفه عمومى است که
اسباب و مبادى یا بنیادهاى اولیه وعمومى و امور عامه فلسفى کلیه علوم محسوب
مىگردند.
در مقایسه با علم طبیعى، علم مدنى در حقیقت، عبارت است
از:
علم به آنچه مربوط به اراده انسان مىباشد. علم
پدیدههایى کهبراساس مبادى و بنیانهاى الهى و فلسفى شکل مىگیرند. در عین حالعلم
مدنى، به جنبه عملى و راهبردى یا به ایجاد، تغییر و تکمیلپدیدههاى مدنى; یعنى
مدینه و اجتماع مدنى و سیاست مدنى، علاوهبر جنبه نظرى صرف یعنى کشف و شناسایى
آنها مىپردازد. این علممدنى همان طورى که بعدا ملاحظه خواهد شد، به تعبیر خود
فارابى،شامل: نظر در سعادت حقیقى و ظنى مىباشد و شامل نظر در امور وپدیدههایى
است که درصورت به کارگیرى در کشورها و در جوامع، اهلآنها به سوى سعادت مطلوب دست
مىیابند. بر ایناساس، تاکیدمىنماید که این علم، فلسفه انسانى و عملى نامیده
مىشود. وى،سبب نامگذارى علم مدنى به این نام را آن مىداند که به بررسى درمورد
اشیاء و پدیدههاى ارادى مىپردازد; یعنى در زمینه موارد وامورى مطالعه مىنماید
که شان و ویژگى آنها، این است که بااراده بدانها عمل مىشود، یعنى با اراده بدانها
دسترسى یافته وبهاین وسیله، ایجاد و اصلاح مىگردند.بنابراین، بهطور
کلى،پدیدههاى مدنى، ماهیتى ارادى و عملى داشته و طبیعى یا جبرى وغیرارادى
نمىباشند.
ارسطو، نخستین طبقهبندى علوم را ترسیم نموده است. وى،
از اینجهت، بیشترین سهم را در سیر تفکر و پیشرفت علمى بشرى داشتهاست. او، علم و
فلسفه را به نظرى و عملى تقسیم نموده و علمنظرى را شامل علوم سه گانه ریاضى،
طبیعى و الهى دانسته است.
علوم عملى را نیز شامل سه علم مىداند; یکى، علم سیاست
نفس وعلوم اخلاقى; دیگرى، علم سیاست اهل و خانواده یا اقتصاد; وسرانجام، علم مدنى
یا علم سیاست مدینه، کشور و مردم. تقسیمات ونظام علمى فارابى دو تفاوت عمده با
نظام علمى ارسطویى دارد.
یکى اینکه، فارابى برخلاف ارسطو، از زاویه خود علم
وارد شده ونه از زاویه نظرى یا عملى بودن آن علم; دیگر اینکه، فارابى علماخلاق و
خانواده را در ضمن و ذیل علم مدنى مىآورد; بلکه درحقیقت، آنها را در علم مدنى
ادغام نموده است. او در واقع، علمعملى را تنها یکى دانسته و آن هم، علم مدنى
مىباشد. وى، علممدنى را در عوض، در بردارنده علم کلام و علم فقه دانسته و آنهارا
تابع علم مدنى تلقى مىکند. او به نوبه خود، علم کلام و علمفقه را به نظرى و عملى
تقسیم نموده است. در عین حال، وى درموضعى دیگر در کتاب «التنبیه على سبیل
السعاده» خود، تقریبابه شیوه ارسطویىاشاره و تصریح نموده است که علم و حکمت و
فلسفهدو قسم مىباشد; قسمتى که بهوسیله آن، علم و معرفتبه پدیدهها،اشیاء و
امورى پیدا مىشود که شان آنها این نیست که مورد عملانسان واقع شوند که این قسم،
علم و یا فلسفه و حکمت نظرىنامیده مىشود. «العلم....و الحکمه....و الفلسفه
صنفین: صنف بهیحصل معرفهالموجودات التى لیس للانسان فعلها و هذهیسمىالنظریه»
دوم، علم به امورى است که شان آنها، عمل و عمل زیبا و
بهینهاست که این نیز علم و یا حکمت و فلسفه عملى یا فلسفه مدنىخوانده مىشود.
یعنى حکمت و فلسفهاى که به وسیله آن، معرفتبهپدیدههایى بدست مىآید که شان
آنها، عمل بدانها است; یعنىانسان، قادر به انجام بهینه و نیکوى آنها مىباشد. این
صنف،فلسفه عملى و فلسفه مدنى نامیده مىشود; موضوعى که از نظر وى،علم مدنى بر پایه
و در بستر آن نشو و نما مىنماید. «الثانىبه تحصل معرفهالاشیاء التى شانهاان
تفعل و القوهعلى فعلالجمیلمنها و هذه یسمى الفلسفه العملیه والفلسفهالمدنیه»
.
او در اینجا طبق معمول، فلسفه نظرى را به سه علم
تعالیم یاریاضى، طبیعى و ماوراى طبیعى، تقسیم مىنماید; علومى که بهتعبیر وى، شان
این موضوعات فقط علم به آنها بوده و عملبدانها، مراد نیست. «کل واحد من
هذهالعلوم الثلاثه یشتمل علىصنف منالموجودات التى شانهاان یعلم فقط»
بنابراین، این خود، مبین آن است که فارابى در عین وقوف
بهنگرش و تقسیمات علمى ارسطویى، در نگرش و نظام علمى خویش باآگاهى از آنها
درگذشته و فراتر رفته است. در نتیجه، همانگونهکه اشاره شد، تفاوتهاى اصلى فارابى
نسبتبه ارسطو و فاصلهگرفتن بیشتر و حتى کامل وى از او، در دو زمینه مىباشد;
یکى،تقسیم علوم به نظرى و عملى است، این تقسیمبندى در ارسطو، بیشتربا تفکیک جهات
نظرى و عملى انسان مىباشد. همین تقسیم درفارابى، با تفکیک امور مطلق از نسبى و
نیز امور خیر از شر وبهاصطلاح از جهت زیبایى شناختى صورت گرفته است. دیگرى،
ایناستکه ارسطو، علم و فلسفه عملى را نیز منقسم به سه قسم و سه علممىنماید; در
حالى که فارابى، علم و فلسفه عملى را عبارت ازهمان فلسفه مدنى مىداند; علمى که
خود، متشکل از دو علم انسانىو اجتماعى مدنى بوده و مبتنى بر دو فلسفه اخلاق و
سیاسى تلقىمىشود. وى خانواده را بهعنوان یک گروه اجتماعى در اجتماع مدنىادغام
مىنماید. در نتیجه، علم عملى فارابى تنها یک علم مىباشدو آن، یعنى علم مدنى است.
او که در فراز قبل در باب علم عملى، اصطلاحات رایج و
یا تعبیرخود را آورده و فلسفه عملى و فلسفه مدنى را مترادف دانسته است;در ادامه
تصریح مىنماید:
«الفلسفهالمدنیه صنفان: احداهما تحصلبه علم الافعال
الجمیلهو الاخلاق التى تصدرعنها الافعال الجمیله و القدرهعلى اسبابها وبه تصیر
الاشیاء الجمیله قنیه لنا»
که فلسفه مدنى خود دو صنف و حتى دو مرتبه مىباشد;
یکى، علم وصناعت اخلاق، که به وسیله آن، شناخت افعال بهینه، ملکات، ارزشهاو نیز
انجام افعال زیبا و مناسب عملى شده و قدرت بر فراهمىاسباب و شرایط آنها حاصل
مىشود. و همچنین در نتیجه آنها،زیبایىگرایى، فضیلت و تعالىطلبى و بهینگى، مطلوب
ما مىگردند.
با این صناعت، مطلوبیت و طلب و تلاشهاى ما در
جهتبهزیستن و رشدو تعالى، سمت و سو مىیابند. وى، همین را صناعت اخلاق مىخواند.
«و هذه یسمى الصناعهالخلقیه» دیگرى، فلسفه سیاسى که
به تعبیروى; یعنى صنفى که مشتمل بر معرفت امورى است که بهوسیله آنها،زیبایىها
براى اهل مدن فراهم آمده و قدرت کسب و حفظ آنها درمدینه و اهل آن، فراهم مىگردد.
«یشتمل على معرفهالامور التى بها تحصلالاشیاء
الجمیلهلاهلالمدنو القدره على تحصیلها لهم و حفظها علیهم»بنابراین، از نظر او،
فلسفه سیاسى شامل معرفت امورى است کهبهوسیله آنها، پدیدهها و اشیاى بهینه و
زیبا یا ارزشها،هنجارها و نهادهاى مدنى مناسب که تحصیل و کسب آنها براى
اهلمدینهها لازم استشناسایى و مشخص مىگردند، همچنین قدرت وزمینههاى ایجاد
آنها در اهل کشورها و حفظ آن هنجارها و نهادهادر کشورها عملى شده و اجرا مىگردند.
وى آنگاه تاکید مىنماید:
«فهذه جمل اجزاء صناعهالفلسفه» ; یعنى اینها جمله،
اجزاىصناعت فلسفه بوده و اجمال آنهاست.
بهنظر مىرسد نگرش راهبردى و کلنگرانه فارابى را
باید عاملاصلى این گرایش دانست. براین اساس خانواده جزء مدینه و اجتماعمدنى است
و عنصر اصلى آنها مىباشد. کمااینکه افراد نیز اعضاىخانواده محسوب مىشوند و همه
در فرایند راهبرد و سیاست مدنى،کلیت و نظام مدینه و غایت آن، موضوعیت و واقعیت
مىیابند.
بنابراین، نظام علمى فارابى، نظامى است که اولا، شامل
علومپنجگانه بوده; ثانیا، این علوم داراى سلسله مراتب مىباشند. اینسلسله مراتب
از علم زبان و منطق بهعنوان اساس و ابزار علومآغاز شده و به سایر علوم از جمله
علم ریاضى، علم طبیعى و علمالهى بهعنوان بنیادهاى علم مدنى مىرسد. و در نهایت و
در راساین نظام علمى نیز علم مدنى قرار دارد. علم مدنى نیز خود درنظر وى، ضمن
اینکه در برگیرنده علم کلام و علم فقه است، در عینحال، داراى اجزا، موضوعات و
مسائل گوناگون و ارکان مختلف خاصخویش نیز مىباشد.
2- جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى
فارابىجایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى بهترتیب دردو قسمت زیر
ارائه شده و اجمالا مورد بررسى قرار مىگیرند. یکى،جایگاه علم مدنى در نظام علمى
فارابى و دیگرى، ویژگیهاى علممدنى در نظام علمى فارابى.
اول جایگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى
همانگونه که روشن گردید، در نگاه فارابى، علوم داراى
نظامىهستند. هرعلم در این نظام سلسله مراتبى و بهاصطلاح وىمتفاضل، داراى موقعیت
و نقش خاص خویش است. جایگاه علم و ازجمله علم مدنى، عبارت از همان موقعیت علم در
نظام علمى است.
کمااینکه خود فارابى از جایگاه، تعبیر به مرتبهعلم
مىنماید. جایگاه علم در عین حال، مبین ارتباطات گوناگونتعاملى میان آن علم با
سایر علوم مىباشد، بویژه شامل تبادلات باعلوم پیش از خود یا مبادى خویش و نیز با
علوم پس از خود یاغایتهاى آن علم است.
فارابى در زمینه علم مدنى، به تعبیر درستسیدحسین نصر
درکتاب «سه حکیم مسلمان» در زمره فیلسوف دانشمند محسوبمىشود. گرایشى که مىتوان
از آن، تعبیر به مکتب فلسفى علمى درجهان اسلام نمود. مکتبى که به تاکید وى در آن،
علم با فلسفهآمیخته بوده و علم را شاخهاى از فلسفه مىشمردند. در مکتبفیلسوف
دانشمندى، علم و فلسفه معمولا با طبقهبندى علوم شروعمىشده است. بنابراین،
فارابى، علم مدنى را براساس فلسفه مدنىمىداند. وى، فلسفه مدنى را پایه و زیربناى
مستقیم و بهاصطلاح،مباشر و خاص علم مدنى دانسته و بنیاد آن تلقى مىکند. او در
عینحال، هم علم مدنى و هم فلسفه مدنى را بهنوبه خویش براساس فلسفهعمومى
مىبیند. وى براین اساس، فلسفه عمومى را بهعنوان پایه وزیربناى غیرمستقیم و
بهاصطلاح دور و عام، علم مدنى دانسته و آنرا منشا و مبادى یا بنیادهاى علم مدنى
مىداند. او، آنها رابهاین سان طراحى، سازماندهى و در حقیقت مهندسى و
معمارىمىنماید. همچنین، همانگونه که اشاره شد، با عنایتبه گرایشنظامنگرانه و
سلسله مراتبى در جهانبینى علمى مدنى، فارابى،همچنان که براى هر پدیده، قائل به
جایگاه یا موقعیتخاص بوده،برهمین اساس، براى علم هر پدیده یعنى براى کلیه علوم
نیز قائلبه جایگاه وجودى و ایجادى خاص با تمامى ویژگیهاى مربوطهمىباشد.
فارابى، مدینه، اجتماع مدنى و سیاست مدنى را، داراى جایگاه
ونقش غایى دانسته و غایىترین پدیده و نهاد انسانى و اجتماعىتلقى مىنماید. از
نگاه وى، نقش، تاثیر و جایگاه کلیه پدیدههادر مدینه، با عنایتبه نوع و میزان
تاثیرگذارى و کاربرى درحیات مدنى انسان، بهعنوان پدیدههاى مدنى محسوب مىگردند.
بههمین صورت، از نظر او، علم مدنى و همچنین علم اجتماع مدنى ونیز علم سیاست مدنى;
اولا، علمى کلى و فراگیر بوده و فراگیربررسى کلیتحیات و روابط فرد و جامعه انسانى
در جهت دستیابى بهاهداف خویش است; ثانیا، علمى نهایى بوده که تمام علوم وموضوعات
آنها، مبادى آن محسوب مىشوند. این علم همچنین از اینحیث، تاثیرگذار بر سایر علوم
بوده و بلکه تعیینکننده نقش وکاربرى سایر علوم و یافتههاى علمى و عملى در این
جهت مىباشد.
فارابى، خود در کتاب «الجمع بینالراى الحکیمین» و
درست درمبحثسیاست، درخصوص مرتبه علم یا جایگاه آن تصریح مىنماید:
«مرتبهالعلمالذى هومنه» یعنى مرتبه هر علم، عبارت
است از: آنچیزى که آن علم، از آن به وجود مىآید، یا علم مزبور براساس
آنیافتهها و دادهها، به وجود آمده و بر همان یافتهها و دادههاقرار دارد. وى
در همین جا، به درستى و با دقت تاکید مىنماید:
«و ههنا اصل عظیمالغناء فىتصورالعلم» یعنى این در
تصور علم،اصلى بسیار غنى مىباشد. پس مرتبه و جایگاه علم در تنظیم و تصورعلوم و
نظام علمى و در تعریف علم، اصلى عظیم و با آثار ونتایجى پربار مىباشد. وى با
اشاره به مشکل پدیدههاى مدنى وسیاسى و علم آنها، معتقد است که خصوصا راهبردهاى
مدنى و سیاسىو عوامل و موانع آن، در عین اینکه مادى نیستند; لکن با مادهآمیخته
هستند. «و خصوصا، فىامثال هذهالموانع، وهوانهکماالماده...الخ» پدیدههاى مدنى
و علم مدنى از این حیث،دقیقا در نقطه مقابل ریاضیات قرار مىگیرند; چرا که موضوع
آنعلوم، کاملا از مواد متعلق خویش قابل انتزاع و تجرید مىباشند.
فارابى براساس نگرش منظومهاى و نظامگرایانه خویش در
عین، علمو عمل، رسالهاى نیز تحت عنوان «فضیلهالعلوم و الصناعات»
تالیف نموده است. وى در این رساله و همینطور در موضعى
دیگر درکتاب «التنبیه علىالسبیلالسعاده» خویش، به دستهبندى وطبقهبندى علوم و
صنایع علمى و عملى بهمثابه اساس نظام علمىخویش اقدام مىنماید. در این مواضع
بهعنوان تبیینگر، به گونه وجایگاه هر علم پرداخته است. او فضیلت علوم را همان
جایگاه علومدانسته و آنرا ناشى از یکى از موارد سهگانه زیر مىداند: یکى،شرف و
برترى موضوع علم; دیگرى، نوع و برترى روش پژوهش ومطالعات علمى; سوم، کاربرى و
گستره عملى علم و شدت و میزاناثربخشى و تاثیرگذارى آن. به همین مناسبت، مدعى است
که فضیلت،برترى و برجستگى علوم و صناعتها به یکى از موارد سهگانه زیراست:
«فضیلهالعلوم و الصناعات انماتکون با حدى ثلاثه.
«سواءکانذلک منتظرا و محتضرا»
فضیلت علوم، یا به شرف موضوع آن بوده، یا به روش تحقیق
و نیزعظمت کاربرى آن است; صرفنظر از موجود یا ممکن و بهاصطلاح،بالفعل یا بالقوه
بودن آن. از این نظر و براساس اینشاخصههاى سهگانه، علم مدنى داراى ویژگى بوده و
به تعبیر وى دررساله «النجوم» ، علم مدنى از دو نظر برجسته است; یکى، اینکهداراى
برترى موضوع مىباشد; چرا که از نظر وى، موضوع علم مدنىعبارت از: انسان، اجتماع
مدنى، مدینه و نیز سیاستیا ساماندهىو راهبرد آنها است و براین اساس، در جهت نیل
به کمال شایستهفردى و اجتماعى خویش در تمامى جهات مادى و معنوى مىباشد.
دیگرى، با توجه به شدت نیاز بدان پدیده و علم آن در
بقا وتکامل شخص و نوع انسان و میزان و گستره اثربخشىهاى مربوطه است.
در نتیجه، این پدیده و این علم، از برترى و جایگاه
بالایى درمیان سایر پدیدهها و سایر علوم، فنون و صنایع نظرى و عملىبرخوردار
مىباشد.
براین اساس، فارابى که در «احصاءالعلوم» ، علوم
بهاصطلاحمشهور و اصلى را در ظاهر به پنجگونه تقسیم نموده است، در واقعآنها را
پنج مرتبه وجودى مىداند. بهعبارت دیگر، هرچند نظامعلمى فارابى، مرکب از پنج علم
و در حقیقت پنجحوزه علمىمىباشد; لکن در عین حال، نظام علمى وى داراى پنج طبقه و
مرتبهعلمى است. در این نظام، هر مرتبه پیشین، مقدم بر مرتبه پسینبوده و هر مرتبه
بعدى و فراتر، مترتب و مبتنى بر مرتبه و مراتبفروتر و قبلى است; یعنى به ترتیب
همان علوم زبان، منطق، ریاضى،طبیعى و الهى و پنجم علم مدنى; همان طورى که
کتاب«احصاءالعلوم فارابى» در مقدمه بهعنوان مراتبالعلوم نامیدهشده است.
فارابى، خود نیز به تقدم و تاخر این علوم و ترتیب وترتب طبقات علوم اشاره مىکند.
همچنین براین اساس، تشارک وتعاون علوم و نیز نیاز و تبادلات آنها را تبیین
مىنماید و بویژهبه ابتناى علوم بر همدیگر تاکید نموده است. وى در رساله«التوطئه
فىالمنطق» خویش، همانگونه که ملاحظه گردید، این چنیننگرش و برخوردى دارد.
او در کتاب «الجمع بین رایىالحکیمین» نیز از زاویهاىدیگر،
یعنى از منظرگاه موضوعات و مواد یا یافتههاى علمى، بهبیان انواع علوم مىپردازد.
در عین حال، نظاممندى و غایتمندىکلیت علوم و نظام علمى آنها را در آنجا مورد
تاکید قرار دادهاست. براین اساس، فلسفه عمومى بهطور کلى و بخصوص فلسفه سیاسى
ومدنى را در عرصه حیات مدنى، تعیینکننده و تبیینگر مبدا و غایتعلوم و موضوعات
آنها مىداند. در آنجا با اشاره به اینکه;«الفلسفه تشمل جمیعالعلوم» ، فلسفه، در
برگیرنده جمیععلوم است، تصریح مىنماید که: «ان موضوعاتالعلوم و موادهالاتخلومن
ان تکون; اما الهیه و اما طبیعیه اما منطقیه[واللسانیه] اما ریاضیه او سیاسیه»
موضوعات علوم و مواد آنها، یا الهى و طبیعىاند، یا
منطقى وریاضى و یا مدنى مىباشند. بنابراین، برخلاف «احصاءالعلوم» کهمراتب علوم
را بهاعتبار موضوع و روش آنها ارائه نموده است،دراینجا علم را بهاعتبار موضوع و
مواد علمى آنها، طبقهبندىمىنماید. بهاین ترتیب، علم الهى بهعنوان علم مبدا
بوده و علممدنى، نه بهعنوان علم آخر و صرفا آخرین گستره یا حلقه علوم;بلکه
بهمثابه مرتبه نهایى و در مقام علم اعلى و علم غایى، درنظام علمى وى رخ مىنماید.
دوم ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى
ویژگیهاى هر علم عبارتند از: خصلتهاى خاص آن علم، که
بهوسیلهآنها از سایر علوم متمایز مىگردد. ویژگیهاى علم عمدتا یا ناشىاز خصلت
موضوع علم بوده، یا ناشى از خصلت علمى و روشهاى آنمىباشند. جایگاه و روابط علم
با سایر علوم و امور، ضمن اینکهنوعا حاصل ویژگیهاى هر علمى بوده، در عین حال چه
بسا خود مبینویژگیهاى علم و یا برخى از آنها باشد. علم مدنى در نگرش و نظامعلمى
فارابى، از کلیه جهات مزبور داراى خصلتهاى خاص است وبنابراین، در نگاه وى، علمى
ویژه محسوب مىگردد. در دیدگاهفارابى، اجتماع مدنى و مدینه، پدیدهاى کلى است. یک
کل جامع کهفراگیر تمام ارکان زندگى مدنى انسان مىباشد و در عین حال،پدیدهاى
هدفمدار محسوب مىشود; بهگونهاى که در جهت نیل به اهدافمطلوب خود تلاش نموده و
سیر مىنماید. در نظر وى، سیاست مدنى نیزبهعنوان رهیافت و چگونگى سیر مدینه و
اجتماع مدنى، فرایندى کلىو فراگیر بوده و در عین حال، غایى و راهبردى مىباشد.
غایى وراهبردى بودن، از مهمترین ویژگیهاى پدیده مدنى و علم مدنى درنگاه فارابى
محسوب مىشوند. از دیدگاه وى، براین اساس، حیاتمدنى و بالتبع مدینه و اجتماع
مدنى، یک کل و گستره جامع بوده وفراگیر تمامى اجزا و عناصر مدینه یا پدیدههاى
فردى، گروهى واجتماعى مدنى و مدینه است. کمااینکه سیاست مدنى نیز بهعنوان یککل،
فراگیر کلیه راهبردها و فرایندهاى جزیىتر اجتماعى، از قبیلسیاستها، نهادها و
نظامهاى اقتصادى، فرهنگى و امنیتى است.
بنابراین، پدیده مدنى بهعنوان یک کل و فراگیرترین کل
و گسترهمدنى است. این پدیده از طرفى، جامع ارکان زندگى مدنى افراد،گروهها و
اجتماع مدنى محسوب مىشود و از طرف دیگر، فراگیر تمامىپدیدهها و فرایندهاى کلى و
جزیى مدنى در مدینه و اجتماع مدنىمىباشد. پدیده مدنى، اعم از حیات مدنى، اجتماع
مدنى، مدینه وسیاست مدنى است. این پدیده علاوه بر جامعیت، فراگیرى و شمول،
بهمثابه هدف نهایى و نهایىترین هدف پدیدههاى جزیىتر مىباشد، بهعبارت دیگر،
کلیه پدیدهها و فرایندهاى جزیىتر مدنى در مدینه واجتماع مدنى، در جهت هدف عمومى
و غایى مدینه یا اجتماع مدنىقرار مىگیرند. همچنین توجیه و تنظیم کلیه پدیدههاى
جزیىتر درکل و گستره فراگیر پدیده مدنى صورت مىگیرد. این پدیدهها در جهتغایت
مدنى و از آن مهمتر، ساماندهى و راهبرد مدنى و سرانجامکاربرد یا به تعبیر خود
فارابى، استعمال آنها در کلیت پدیدهمدنى ترسیم مىگردند. همچنین این پدیدهها در
جهت غایت مدنى و درگستره فرایند سیاست مدنى تبیین یا توجیه مىشوند. بر این
اساس،کارکرد و کاربرى مدنى مزبور، ویژگى و نیز کار ویژه بنیادینسیاست مدنى و علم
مدنى محسوب مىشود. بنابراین، سیاست مدنى وعلم مدنى، از جهتهاى فوق، تاثیرگذارترین
و نقشآفرینترینپدیده، فرایند و علم، در پدیدههاى جزیىتر مدنى و در مدینه
واجتماع مدنى و علوم مربوطه مىباشد. مواردى که مىشود آنها رابهطور کلى مربوط به
صورتدهى و صورت نهایى سایر پدیدهها و علومقلمداد نمود; یعنى آنها را صورت کاربرى،
کارکرد، نقش و صورتنهایى مدنى پدیدهها و فرایندها و حتى علوم جزیىتر مدنى
درمدینه دانست.
بهعبارت دیگر، انسان و جامعه مدنى و سیر آنها به سوى
کمالمطلوب خویش، از آن گونه مواردى است که هرگونه پدیدهاى در آنجهت، سمت و سو
یافته و هویت و حتى واقعیت پیدا مىکند. هرپدیده، نهاد و هنجارى در رابطه با زندگى
مدنى و بهاعتبارجایگاه و کاربرد آنها، معنا و مفهوم مدنى و سیاسى مىیابد،
یابهاین سبب، وجود و معناى ثانوى و نهایى و بهاصطلاح، فىغیره وراهبردى خواهد
یافت، موضوعى که خود فارابى از آن، تعبیر بهکمال ثانوى مىنماید. این پدیدهها
حتى اگر چه از نظر موضوعى;سیاسى و مدنى نباشند; لکن از لحاظ منظر، یا بهاعتبار
جایگاه ونوع و میزان نقشپذیرى و متقابلا نقشآفرینى آنها در سرشت وسرنوشت ملتها و
کشورها و حاکمیت آنها، سیاسى و مدنى محسوبمىشوند. بنابراین، پدیدههاى مزبور، بهاین
گونه و حتى به همانمیزان، هویت و حقیقتى سیاسى و مدنى مىیابند; اعم از داخلى
وملى یا خارجى، بینالمللى و جهانى. مثل بسیارى از پدیدههاىعمومى از قبیل
رودخانهها، خلیجها، آبراههها، تنگهها و ماننداینها; کلیه پدیدهها و امور طبیعى
و جغرافیایى یا پدیدههاىانسانى اجتماعى، همانند امور اقتصادى، فرهنگى، حقوقى و
حتىاجتماعى، امنیتى و یا دفاعى نیز اینگونه مىباشند.
بنابراین، علم مدنى نیز که علم این چنین پدیدههایى
است، درنتیجه از این جهت، علمى کلى، غایى و راهبردى محسوب مىشود.
فارابى به همین سبب، در مواضع گوناگون و به مناسبتهاى
مختلف;بویژه در کتاب «تحصیلالسعاده» و «در آراء اهل مدینه» وهمچنین در «سیاست
مدنى» ، بدین مهم پرداخته است. براین اساس،هم پدیدهها و هم علوم را شامل
پدیدهها و علوم جزء و نیز جزیى وهمینطور پدیدهها و علوم کل و نیز کلى دانسته
است. وى سیاست وپدیده مدنى و نیز علم مدنى را عین و علم کل و کلى تلقىمىنماید.
او از این جهت، سایر پدیدههاى اجتماعى و طبیعى و سایرعلوم اجتماعى و طبیعى را،
جزء و جزیى قلمداد کرده است. البتهبه تاکید فارابى، پدیدهها و علوم مذکور،
بهنوبه خود کل و کلىبوده و فراگیر اجزاى متنوعى مىباشند; در عین حال، در نگاه
وى،نسبتبه فراگیرى، کلیت و گستره پدیده مدنى و علم مدنى جزیىمحسوب شده و جزء این
پدیده و این علم مىباشند. از طرف دیگر،این پدیدهها و علوم آنها، بهوسیله سیاست
مدنى و علم مدنى درمدینه و اجتماع مدنى توجیه و تبیین شده و کاربرى مىیابند.
همچنین داشتهها و یافتههاى آنها، دادهها و مواد
سیاست مدنى وعلم مدنى هستند. بنابراین، از این نظر نیز جزیى بوده و جزءپدیده و علم
مدنى محسوب مىشوند.
در همین راستا، فارابى در کتاب «تحصیلالسعاده» خویش
بهجایگاه و نقش غایى سیاست و صناعت مملکتدارى و بالتبع، علم مدنىاشاره
مىنماید. در تعبیر وى، حالت صناعت مدنى; یعنى سیاست، عملو علم مدنى نسبتبه سایر
صناعتهاى علمى و عملى، مشابه رئیسبنایان بوده یا بسان معمار نسبتبه بنایان
مىباشد; چرا کهصناعت مدنى، سایر صناعات علمى و عملى را که در مدنیهها هستند،در
جهت اهداف و منافع مدنى، به کار مىگیرد تا بدینوسیله، غرضمدنى آنها انجام شود.
یعنى این امور در چارچوب حاکمیت، سیاست،مملکتدارى و ساماندهى و راهبرد مدنى و
امنیت و منافع ملى آنها، تنظیم و توجیه مىشوند. متقابلا، این اهداف مدنى با کمک
آنهاتامین مىشوند; چنانکه تمامى فعالیتهاى بنایان، براساس طرح ودر چارچوب نقشه
معمار و مهندس انجام مىپذیرند، آن هم در جهتتامین غرض اصلى وى; یعنى در راستاى
اجراى همان طرح و نقشه ودر نتیجه، تکمیل و تاسیس ساختمان برآن اساس.
«هىالصناعهالتىلاجل توفیه غرضها یطلب سائرالصنائعکلها» ، این صناعتىاست که به
منظور دستیابى به غرض خود، سایر صنایع را بهطور کلىفرا مىخواند.
براین اساس از نظر وى، این صناعت [علمى و عملى ملک،
مدینه ومدنى]، صناعتى است که سایر صنایع [علمى و عملى در مدینه] را درجهت نیل به
غرض و غایت مدنى، طلب [و تنظیم] مىنماید وبنابراین، علم مدنى آنها را توجیه و
تبیین کرده و به کارمىگیرد. براین مبنا: «فهذهالصناعه هى رئیسه الصناعات و
هىاعظمالصناعه قوه» ،; این صناعت [مدنى]، رئیس سایر صناعتهابوده و پرقدرتترین
صناعتهاست.
بنابراین، از نظر وى، سایر صناعتها و سیاستها و فنون و
نیزکلیه نظامها و سازمانها و نهادهاى نظامى، اقتصادى، فرهنگى واجتماعى، اجزایى از
کل فرایند مدنى یا سیاسى محسوب مىگردند;هرچند خود به نوبه خویش، یک کل بسیار مهم،
عظیم و فراگیرباشند. یعنى صناعاتى که به تعبیر فارابى:
«نتلوهذهالصناعهسائرالصناعات» ; این صناعتبه فراخوانى و فراهمى و
حتىفرآورىسایر صناعتها مىپردازد. به عبارت دیگر، همان صناعت مدنى،ملکى، سیاسى و
رئیسه، سایر صناعتها را تبیین و توجیه نموده وکاربرى مىنماید. در نتیجه، صناعت
مدنى، کاملترین و موثرترینصناعتهاى جزیىتر مدنى و در مدینه و اجتماع مدنى است.
غایت اینصناعت، استعمال افعال و کاربرد صنایع جزیى است; هرچند در تعبیروى، بسان
صناعت فرماندهى نیروهاى نظامى، خود صناعتى رئیسه وراهبردى باشد.
از نظر وى، صناعتهاى جزیىتر مدنى، اعم از نیروها و
نهادها ونیز نظامها و سیاستهاى، اقتصادى، فرهنگى یا نظامى و دفاعى وهمچنین امنیتى
و انتظامى، مدنى هستند. این پدیدهها، خود در جهتاهداف، راهبردها و سیاست مدنى
قرار دارند، بلکه براساس و درچارچوب آن بوده و برهمین مبنا، معنا و توجیه مىیابند
و حتىبراین مبنا، در جامعه و کشور تعبیه شده و تنظیم مىگردند; اگرچه پدیدههایى
در این حد، هرکدام خود، یکى از خرده نظامها ونهادهاى کلى بوده و یکى از عرصههاى
حاکمیتى و سیاسى مدنى،بهمعناى اعم و کلان ملى محسوب مىشوند. بنابراین، صناعت
مدنى،«و هى الصناعه التى یبلغ الغرض منها باستعمال افعال الصنائعالجزئیه» ، با
کاربرى سایر صنایع جزیىتر، آنها را به غرضنهایى خویش مىرساند. علاوه بر جهات
نظامى، اوضاع، نظام و سیاستاقتصادى و اقتصاد سیاسى، توسعه اقتصادى و عمرانى و
تامینمنافع ملى، باز یک جزء محسوب مىشود. این نیز به نوبه خویش،خرده نظام مدنى
بوده و یکى از عرصههاى سیاست مدنى بهمعناى اعم،عام و کلان کشورى است. رابطه
پدیده و علم مدنى با حوزه اقتصادىنیز این چنین رابطه راهبردى مىباشد. در تعبیر
وى، صناعت مالى،سرمایهاى و اقتصادى مدنى یا در مدینه «وکذلک الصناعه التىتراس
الصناعه المالیه فىالمدینه» ، همان «صناعت کسب واکتساب اموال» است:
«هىالصناعه التى انمایبلغ غرضهامنالمال باستعمال
الصنائعالجزئیه فىاکتساب الاموال»
یعنى صناعت و سیاست اقتصادى یا فن و علم ایجاد و کسب
اموال وثروت در مدینه مىباشد. براین اساس، صناعت مذکور همراه بانهادها و نظامها و
نیز سیاستهاى اقتصادى مربوطه، باز جزئى ازمدینه بوده و فرایندى راهبردى از سیاست
مدنى است. بالتبع همهاینها، موضوع علم مدنى مىباشند بنابراین، صناعت اقتصادى نیز
درجهت اهداف مدنى تنظیم شده و بر آن اساس، موضوعیت و موجودیتمىیابد. «و کذلک
فىشئى شئى من سائرالاقسام العظمى للمدینه» ;همینطور سایر امور، عرصهها و
موارد، یعنى در یکایک سایرپدیدهها، در سایر اقسام بزرگ مدینه و مدنى همینگونه
مىباشند;از قبیل امور اجتماعى، فرهنگى و مذهبى و آموزشى. همچنین درامور حقوقى،
ادارى و سازمانى، حتى در امور طبیعى و جغرافیاىسیاسى و مانند اینها که این چنین
رابطهاى راهبردى با سیاست وعلم مدنى دارند.
خواجه نصیرالدین طوسى در شرح این نظریه سیاسى فارابى،
بهروشنى و با تمثیل، به تبیین کلیت، جامعیت و نیز غایى بودنسیاست و صناعت علمى و
عملى مدنى پرداخته است. وى در «اخلاقناصرى» خویش، پس از تعریف حکمت و علم مدنى و
روشن نمودن موضوعآن، تصریح مىنماید: «به سبب آنکه هر صاحب صناعتى نظر در
صناعتخود، بر وجهى کند که تعلق بدان صناعت داشته باشد» .
در این صناعتها بهاصطلاح، به وجود فىنفسه موضوع آن
توجه دارد،نه به وجود فىغیره آن; یعنى از آن روى که خیر و مفید بوده، یابرعکس شر
و مضر مىباشد، بدان نمىپردازد، به فرض، در رابطه باامنیت ملى; منافع ملى، توسعه
ملى و سیاست ملى درنظر گرفتهنمىشوند. براى مثال: «طبیب را نظر در معالجه دستبر
آن وجهبود که دست را اعتدالى حاصل کند که بدان اعتدال بر بطش [و محکمگرفتن چیزى]
قادر بود و بدانکه بطش او از قبیل خیرات بود یا ازقبیل شرور التفات نکند»در پزشکى،
که کار به آسیب و صحت و سلامت اعضا دارد، به جایگاهیا کاربرى آنها و نیز جهت
مثبتیا منفى مربوطه، سروکار ندارد;اما در صناعت مدنى و سیاسى، اعم از عمل مدنى و
علم مدنى،برعکس; زیراکه: «صاحب این صناعت را نظر در جملگى افعال واعمال اصحاب
صناعات بود، از آن جهت که خیرات باشند یا شرور»
بهاصطلاح، موضوع سیاست و علم مدنى، خود ماده موضوع
تخصصىاجزاى پدیده مدنى و بهاصطلاح، وجود فىنفسه آنها نیست; مثلا مراد،خود امور
صنفى و تخصصى اقتصادى یا فرهنگى و اجتماعى نمىباشد;بلکه موضوع سیاست و علم مدنى،
وجود فىغیره این پدیدهها وفرایندهاى اجتماعى فرهنگى، اقتصادى و دفاعى در مدینه
است;یعنى بهاعتبار نقش و تاثیر مثبتیا منفى و همچنین کار ویژه وکاربرى آنها در
سرنوشت مدنى است، خواه براساس نوع و میزانخیرات، یا منافع و مصالح آنها و
بهعنوان عوامل بوده، یا برعکس،به تناسب شرور و مضار آنها و بهعنوان موانع باشند.
ملاک تقسیم وارزیابى خیرات و شرور مدنى نیز اهم اهداف مدنى بوده، از جملهشامل
امنیت مدنى یا ملى، منافع و مصالح ملى و سرانجام تعالى یاتوسعه مدنى کشور
مىباشند، یا به اصطلاح خود فارابى، در جهتضرورت و امنیت، ثروت و یا فضیلت مدنى
قرار دارند. درستبه همینسبب: «پس این صناعت، رئیس همه صناعات بود، و نسبت این با
دیگرصناعات چون نسبت علم الهى با دیگر علوم بوده و بنابراین، سیاستملک، ریاست
ریاسات باشد» .
براین اساس، علم مدنى نیز چنین ویژگى و موقعیتى
نسبتبه سایرپدیدهها و علوم دارد. در تعبیر فارابى، ارادى و صناعى بودنپدیدههاى
مدنى موضوع علم مدنى، از دیگر ویژگیهاى علم مدنى است;بویژه در مقایسه با پدیدههاى
طبیعى و جبرى موضوع علوم طبیعى.
براساس آن، علم مدنى، دو جهت توصیفى تجویزى یا هنجارى
و نظرىعملى مىیابد. به گونهاى که در فصل سوم تبیین خواهد گردید،اینها نیز
بهنوبه خویش از اهم ویژگیهاى علم مدنى در مقایسه باسایر علوم، بویژه علوم طبیعى و
حتى علوم انسانى و اجتماعىمحسوب مىشوند.
دیگر ویژگى علم مدنى فارابى، یقینى بودن آن است. از
نگاه وى،علم مدنى، علمى یقینى محسوب مىشود; یعنى علمى که هم واقعى وواقعنما بوده
و هم به سبب جامعیت و نمایش تمامیت واقعیتپدیدههاى مدنى و بنیادهاى آنها; یعنى
ماهیت و حقیقت اینپدیدهها، قابل اطمینان و پایدار مىباشد. در عین حال در
نگاهوى، علمى پیچیده و آمیخته به شمار مىآید. فارابى در رساله«الجدل» ، بر
مشکل علم مدنى نسبتبه علوم دیگر تصریح مىنمایدو علت آن را هم، پیچیدگى موضوع آن،
یعنى پدیده مدنى مىداند. کهبه سبب آمیختگى و عجین بودن جهات انسانى ارادى با
طبیعىجبرى مىباشد. آسیبپذیرى و لغزش ذهن و مشکل تمرکز و تمیزموضوعها و مفاهیم
اصلى و بودهاى حقیقى آنها از نمودها و ظواهر;یعنى بهاصطلاح از شواغب مادى و عوارض
را نیز، سبب اشکال درقلمرو علم مدنى مىداند. از نگاه او، بویژه به سبب عدم
تجردپدیدهها و معارف مدنى از مواد، اغراض و حالات و به دلیل داشتن ووجود این
موارد و آمیختگى این امور، فهم موضوعهاى آن نیز صعبالوصول است. وى ابتدا با تاکید
براینکه علوم یقینى; ازجمله علم مدنى دو نوعند; معتقد است که یکى، همانند علوم
ریاضىمىباشد. از نظر وى، در این علوم، پژوهشگر، با سهولت ذهنى و باسرعت
مىتواند، موضوع آنها را از عوارض نزدیک و پیوسته آن جداساخته و در نتیجه مىتواند
آنرا درک کرده و دریابد; چرا که بهتعبیر وى، ماهیت موضوع پدیدههاى ریاضى و
متعلق علم ریاضى بهگونهاى است که ذاتا امکان تخیل و تصور آنها را در ذهن و
بهصورتمجرد از ماده، فراهم مىسازد، بدون آنکه نیاز به تمرکز و قدرتفکرى آنچنان
زیاد و خلاقى داشته باشد.اما برعکس، از نظر وى دستیابى به حقیقت موضوعهاى دسته
دیگرعلوم، تا سرحد ناممکنى، مشکل مىباشد، آن هم به سبب مشکلبودن جداسازى صورت
آنها از مواد علمى مربوطه، حتى در ذهن.
فارابى معتقد است که حتى این جداسازى، چه بسا عملى
نبوده و اینموضوعها بایستى را همواره، آمیخته با مواد آنها درک نمود. وىاین علوم
را عبارت از: علم طبیعى و از جمله علم الهى و بویژهعلم مدنى مىداند. کما اینکه
خود مىگوید: «علومى که حال مقدماتآنها این چنین بوده، عبارتند از: علم طبیعى،
علم الهى و علممدنى» .بر این اساس، علم مدنى از این نظر، آمیختهترین و
پیچیدهترینو در نتیجه مشکلترین علم یقینى در نظام علمى فارابى محسوبمىگردد، و
به همین میزان، اشکالخیزترین علوم نیز مىباشد.
بنابراین، اهم ویژگیهاى علم مدنى از دیدگاه فارابى در
این حدعبارتند از: یکى فراگیرى تمامى پدیدههاى مربوط به زندگى واجتماع مدنى انسان
بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، دیگرى غایى وسرانجام راهبردى بودن پدیده مدنى. علم
مدنى; یعنى تصرف در سایرپدیدهها، علوم و صنایع و تبیین و کاربرى آنها، در جهت غرض
وغایت مدنى و براساس راهبرد مدنى است. سایر ویژگیهاى علم مدنىبویژه واقعى هنجارى
و نظرى عملى بودن آن، فرع بر ارادى واختیارى بودن پدیده مدنى و سیاست مدنى
مىباشند. این خاصه، خودمبتنى بر این خصلت پایه، یعنى صناعى مدنى بودن پدیدههاى
مدنىاست. آن هم بهعنوان متعلق موضوع علم مدنى.
3- موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى
علم شناخت و بررسى ساماندهى و راهبرد جامعه
پیش درآمد: اصل وجود هرعلمى و نیز موضوع آن، از اهم
دغدغههاىفکرى هر دانشمندى مىباشد; مواردى که لازم استبهعنوان پیشدرآمدهر
علم، ابتدا مشخص گردند. فارابى نیز از این امر مستثنى نبودهاست. بخصوص در علم
مدنى که بهعلت ویژگیهاى خود، بیش از هر علمدیگرى مورد سوال و شبهه بوده و در
مواردى، گاه حتى اصل وجود آنمورد انکار قرار گرفته است. در سنت فکرى فارابى، در
بررسى هرعلمى، پیش از هر چیز، بایستى موضوع آن علم را تعیین و بهاصطلاحتحدید
نمود و آنگاه به دادهها یا مبادى علم و مسائل علمى آنپرداخت; مواردى که حاصل
آنها، یافتههاى علمى آن علم مىباشند.
کما اینکه خواجهنصیر در کتاب «اساسالاقتباس» خویش،
در حقیقتبا عنوان اساس و بنیاد تحقیق، تصریح مىنماید: «هر علمى را سهچیز بود،
موضوع و مبادى و مسائل» .بنابراین، در نگاه امثالفارابى، هر علم داراى موضوعى
خاص مىباشد. به تعبیر ابنسینا در«الشفاء» ، هر علمى داراى موضوعى بوده که ویژه
آن علم است;«انلکل علم موضوعا یخصه» ; یعنى آن علم، در مورد آن موضوعخاص بحث
مىنماید. براین اساس، موضوع علم از جمله علم مدنى، آنامور و پدیدههایى هستند که
این علم، در مورد آنها و آثار وعوارض ذاتى مربوطه، بحث و بررسى مىنماید. مباحث و
مسائل علم درحقیقت، پیرامون آثار و حالات و نیز روابط آن پدیده و اجزا وعناصر آن و
ارتباطات داخلى آنهاست. این مسائل همچنین پیرامونارتباطات و تبادلات و در واقع
تعامل یا تاثیر و تاثر متقابلپدیده با محیط پیرامونى و سایر پدیدهها مىباشد. به
تعبیرابنسینا; «الموضوعات هىالاشیا التىانما تبحثالصناعه
عنالاحوالالمنسوبهالیها والعوارض الذاتیهلها»
موضوعات علم، پدیدههایى هستند که آن علم از احوال و
آثارذاتى آنها بحث مىنماید. حتى به تعبیر مولف «دستورالعلما» یاراهنماى
دانشپژوهان، و از زاویهاى دیگر: «موضوع هر علمى،عبارت از چیزى است که در آن علم،
بحث از عوارض ذاتى بلاواسطه وبا واسطه آن مىشود»
فارابى، خود پیش از سایرین، در کتاب «فصوصالحکم» ،
موضوعرا پدیدهاى دانسته که داراى صفات و احوال مختلف یا آثار وعوارض متفاوت
مىباشد. وى، علم آن موضوع مثلا پدیده مدنى را، علمصفات و احوال تلقى مىنماید.
او درخصوص موضوع بهطور کلى و ازجمله موضوع علم مدنى، تصریح مىنماید که موضوع
خارجى که متعلقعلم واقع مىشود، پدیدهاى است که «الموضوع هوالشئى الحاملللصفات
و الاحوال المختلفه» ; حامل و در بردارنده صفات و حالاتمختلف باشد. در تعبیر وى،
همچون آب که داراى صفات و حالاتانجماد و جوش یا غلیان بوده، یا مانند چوب و تخته
که قابلیتایجاد صندلى و درب را دارد، یا پارچه که داراى رنگهاى سیاه وسفید است،
یا برفرض مثال، مدینه، حیات مدنى، اجتماعات مدنى حتىسیاست مدنى که موضوع علم مدنى
مىباشند; صناعى بودن و برهمیناساس، هدفمدارى، نظاممندى، ارادى و راهبردى بودن
پدیدههاى مدنىو مانند اینها، از اهم حالات و صفات پدیدههاى مدنى هستند و اجزاو
عناصر مدنى آنها از جمله: دولت، حکومت، حاکمیت و نظام سیاسىمدنى، نیز داراى این
ویژگیها مىباشند.
در تعبیر وى، موضوع اصلى علم، اساسا حقیقتى است پنهان
وپوشیده که با مظاهر خود، شناخته و آشکار مىگردد; «الموضوعیخفى الحقیقه الجلیه»
; موضوع، حقیقت آشکار را مخفى مىسازد.
موضوعات گوناگون مثل پدیدههاى مدنى، بهطور کلى به
تبع طبایعگوناگون خویش، داراى اشکال متفاوت بوده و داراى مظاهر; یعنىصفات، احوال
و عوارض مختلف مىباشند. به همین سبب، همانگونه کهبعدا ملاحظه خواهد شد، از نظر
وى، موضوع علم مدنى، پدیدههاىمدنى یعنى اجتماع مدنى، مدینه و سیاست مدنى محسوب
مىشوند.
موضوعات این علم شامل حتى عناصر آنها، از جمله دولت،
حکومت،حاکمیت و قدرت سیاسى و مانند اینها است. همچنین اجزاى آنها ازقبیل: اقتصاد
سیاسى، فرهنگ و اخلاق سیاسى و همانند اینها را نیزدر برمىگیرد. در عین حال، این
علم و موضوع آن، داراى انواعمتفاوت و متعدد به تناسب انواع اجتماعات مدنى، مدن و
سیاستهاىمدنى مىباشد. بنابراین، موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى طى
دوقسمتبهترتیب زیر ارائه شده و مورد بررسى قرار خواهد گرفت:
یکى، موضوعیت و متعلق علم مدنى، یا علم شناخت و بررسى
اجتماعمدنى و ساماندهى و راهبرد جامعه; دیگرى، ارکان علم مدنى و درحقیقت، ارکان
موضوع یا موضوعى علم مدنى.
اول موضوعیت و متعلق علم مدنى
در این قسمت، ابتدا موضوعیت علم مدنى تبیین مىگردد و
آنگاه،متعلق عینى، علمى و عملى علم مدنى یعنى پدیده مدنى یا موجودیتو زندگى مدنى
طرح شده و مورد بررسى قرار مىگیرد:
1- موضوعیت علم مدنى: در نظر فارابى، علم مدنى نه
تنهاموضوعیت دارد; بلکه همانگونه که ملاحظه گردید، علمى با جایگاهبرجسته و ویژگى
خاص یا غایى و با دیرینگى کهن است. وى، با فرضضرورت و وجود علم مدنى، در اغلب
آثار سیاسى خود بهصورت اجمالىو در کتابهاى «المله» ، «احصاء العلوم» و
نیز«تحصیلالسعاده» بهصورت مفصلترى به تشریح آن پرداخته است. دراین آثار، اصول،
مبانى و اجزا و نیز مسائل علم مدنى را ترسیممىنماید. همچنین بنیادها یا
بهاصطلاح خود، مبادى نزدیک و خاص یافلسفى مدنى و نیز مبادى میانى یا علوم الهى و
حتى طبیعى رامطرح ساخته و سرانجام، مبادى دور یا عام علم مدنى، یعنىبنیادهاى
فلسفى و سرانجام بنیادهاى منطقى آن را مورد توجه قرارداده است. از نگاه او، این
علم به مثابه جزیى ویژه از حکمت وفلسفه، در سیر طولانى تاریخ مدنى و سیاسى بشر،
وجود داشته وداراى مسیر تاریخى و تکوینى خاص خویش مىباشد. این سیر در نگاهوى، از
بابل قدیم شروع شده است و پس از آن، بهترتیب بهسرزمینها و زبانهاى دیگر بویژه
مصرى و سپس یونانى، سریانى ورومى منتقل مىگردد، آنگاه به دست مسلمانان رسیده و به
زبانعربى درآمده است. به تعبیرى، در این دوره به مولد و موطن اولیهخویش برگشته
است. در دیدگاه وى، این علم، جنبه همگان فهمىداشته و همه مردم نیازمند به فراگیرى
و نیز به کارگیرى مرتبهاىاز مراتب آن; یعنى حداقل درحد عمومى و کلیات علم مدنى
هستند،همچنین قادر به این فراگیرى و به کارگیرى آنمىباشند. خواجهنصیر در شرح
نظریه سیاسى فارابى، در «اخلاقناصرى» ، براین اساس آموزش سیاسى را عهدهدار
تعلیم و ترویجعلم مدنى در جامعه مدنى مىداند.
در نظر فارابى، علم مدنى داراى موضوعى واحد و ویژه
بوده کهمىتوان بهطور کلى از موضوع آن، تعبیر به پدیده مدنى نمود.
پدیدهاى ویژه که تمیز و بررسى وجوه، اجزا و عناصر آن
و نیزلوازم، حالتها و عوارض مربوطه، موضوع اصلى این علم را تشکیلمىدهد. فارابى،
خود در رساله «تعلیمالفلسفه» معتقد است کسىکه مىخواهد فلسفه را فرا گیرد، باید
در جهت عمل و عملى کردنعلم بکوشد: «و اماالسبیل الذى ینبغى ان یسلکها من اراد
تعلمالفلسفه، فهى القصد الى الاعمال و بلوغ الغایه... و القصد الىالاعمال یکون
بالعلم و ذلک تمام العلم العمل» . آنگاه تاکیدمىکند که در سیر علمى، بعد از
هندسه، بایستى طبایع; یعنى خواصو قوانین حاکم بر پدیدهها را شناخت، آنگاه در
کاربرى آنها، درجهت اصلاح خود، اهل خود و مدینه از آن بهره گرفت.
«بلوغ الغایه فى العلم، لایکون الابمعرفه الطبائع،
لانها اقربالى فهمناثم بعد ذلک الهندسه... و اما بلوغ الغایه فى العملفیکون:
اولا با صلاح انسان نفسه ثم با صلاح غیره ممن، فىمنزله، اوفى مدینه [السیاسه]».
بهعبارت دیگر، چه علوم عمومى و چه علم مدنى، در
مدینهموضوعیت داشته و در جهت اصلاح، ساماندهى و راهبرد مدینه و مدنىمورد بهرهبردارى
قرار گرفته و کاربرد دارند.
2- متعلق موضوع علم مدنى: موجودیت و زندگى مدنى پدیده
مدنىیا موجودیت و حیات مدنى فرد و جامعه انسانى، متعلق عینى، واقعىو خارجى علم
مدنى در نگاه فارابى محسوب مىگردد. کمااینکهزمخشرى نیز در «الکشاف» در مورد علم
یا علوم مدنى تحت عنوانعلوم سیاست تصریح مىنماید: «علوم سیاست، متعلق و مربوط
بهامور تمدن و زندگى [مدنى] بشرى است» . وى تاکید مىنماید:
تحقیق و «معرفت علوم سیاست» ،در مورد «اصلاح امور
جهان وتدبیر امور ناس است» . همچنان که نویسنده «دستورالعلماء»
نیز، تمدن را عبارت از: اجتماع بهاصطلاح بنى نوع
انسان یاهمگرایى و تعاون و تشارک آنها در تحصیل غذا، لباس و مسکندانسته است، یا
آنرا همکارى، تقسیم کار و تبادل و مشارکتاجتماعى و مدنى مىداند. به تعبیر مولف
«فرهنگ معارف اسلامى» ،از نظر فارابى; زندگى مدنى بهعنوان اولین مرتبت کمال
انسانیت،در عین حال در مقام اولین مرحله اجتماع کامل، موضوع علم مدنىقرار گرفته
است. در نتیجه، این علم با مطالعه و بررسى زندگىمدنى و اجزا و مبانى مربوطه و با
شناختن اصول، ارتباطات و آثارآن، موضوعیتیافته و موجودیت مىیابد. وى، زندگى مدنى
فرد وجامعه انسانى را روبه روى حیات و موجودیت وحشى و حتى بدوى وحیوان صفتى قرار
مىدهد. همچنین به نفى اجتماع مدنى و مدنیت ازحیوانات و انسانهاى بدوى مىپردازد.
بنابراین، موجودیت و حیاتمدنى و یا پدیده مدنى را بهعنوان پدیدهاى ویژه انسان،
یا حداقلدر قلمرو انسانى با ویژگى خاص، موضوع علم مدنى مىداند.
بدین ترتیب، این پدیده را به مثابه نخستین مرتبه از
مراتبمدنى و علمى مدنى مورد توجه و تاکید قرار مىدهد; چرا که ازنظر وى، مردم
بالطبع بهیمى، مدنى نیستند و اساسا داراىاجتماعهاى مدنى و مدینه نبوده; بلکه
همانند ددان و گاه درندگانو حیوانات هستند یا مانند جانداران وحشى زندگى
مىنمایند.
«البهیمون بالطبع من الناس... لیسوا مدنین و لاتکون
لهماجتماعات مدنیه [مدینه] اصلا بل یکون بعضهم على مثال ماعلیهالبهائم الانسیه و
بعضهم مثل بهائم الوحشیه بعض هولاء امثالالسباع»
در تعبیر او، زندگى اینها، خواه اجتماعى بوده و یا
پراکندهباشد و خواه نزدیک یا دور از شهرها زندگى کنند، در هر صورتفاقد
قانونمندى بوده و داراى روابط و رفتار غیرمدنى بدوى یاوحشى مىباشند. کمااینکه به
اعتقاد او، بدینترتیب، اینگونهانسانهاى غیرمدنى، صحرانشین و در حقیقت صحراگرد
بوده و بهصورتپراکنده زیست مىنمایند; انسانهایى که گاه برخى از آنها
بسانگلههاى وحوش مجتمع شده و حتى در نزدیکى یا در جوار شهرهامىزیند.
«کذلک یوجد فیهم من یاوى البرارى متفرقین، و یوجد
فیهمیاوى مجتمعین و یتسافد تسافد الوحش و فیهم من یاوى قرب المدن»
ولى وراى اینها، حتى اهل جاهلیت نیز مدنى بوده و
اجتماعاتآنها در عین تنوع که بسیارند، جوامع مدنى هستند، هر چند جاهلىمحسوب
مىگردند.
«و اما اهلالجاهلیه فانهم مدنیون و مدنهم و
اجتماعاتهمالمدینه على انحاء و کثیره»
این تنوع و کثرت در اجتماعات مدنى، بهعنوان متعلق
موضوع علممدنى، در نگاه فارابى، مساله تنوع و کثرت علم مدنى یا علوممدنى را سبب
مىشود; موضوعى که هرچند مبحثبسیار مهمى است; ولىفعلا از محدوده بحث ما خارج
مىباشد.
از نظر فارابى، در هر صورت حیات مدنى، اجتماعات
مدنیهها وامتهاى خواه فاضله و یا ضد آنها که عبارتند از: جاهله، فاسقه وضاله،
متعلق علم مدنى محسوب مىشوند. زندگى مدنى عبارت از: سیراهل مدینه به هدف; یعنى به
کمال و سعادت فردى و اجتماعى مدنىاست. بنابراین، به اعتبارى دیگر، غرض علم مدنى،
شناختسعادتمدنى و راهبردهاى تامین آن و نیز ماهیت موضوع آن مىباشد.
براین اساس فارابى در کتاب «تحصیلالسعاده» تصریح
مىنماید:
«علم مدنى، علم اشیایى بوده که بهوسیله آنها، اهل
مدنى و بااجتماع مدنى هر یک به سعادتى که فطرتا استعداد آنرا داراست،دست مىیابد»
. «العلم المدنى» ، «و هوعلم الاشیاء التى بهااهل المدنى بالاجتماع المدن ینال
السعاده کل واحد، بمقدار مااعد بالفطره»
بهعبارت دیگر، علم مدنى در حقیقت، علم راهبرد اهل
مدینه;یعنى فرد، گروه و جامعه مدنى به سعادت و حد نهایى رشد و تعالىخود و نهایت
ظرفیت رسمى و اسمى خویش است. وى در رساله«التوطئه فى المنطق» نیز تاکید مىنماید
که علم مدنى، شاملنظر پیرامون سعادت; خواه حقیقى و خواه ظنى است و همچنین
شاملبررسى پدیدهها و مواردى است که در صورت استعمال و کاربرى درمدن و کشورها،
سبب ایجاد تعادل در جهت تعالى اهل مدینهها و سیرآنها به سعادت مىگردد.
«العلم المدنى» : «یشتمل على النظر; فى السعاده التى
هىبالحقیقه سعاده، فیما سعاده بالظن، لا بالحقیقه، فى الاشیاءباراده الانسان التى
اذا استعملت فى المدن عدلتباهلها عنالسعاده»
آن هم در نظر او، سعادت مطلوب، مستعد و مورد نظر خویش.
از نظر انسانى، ارادى و کاربردى یا عملى بودن علم مدنى
راموضوع علم انسانى و عملى مىداند; کمااینکه در تعبیر وى:
«و هذا العلم [المدنى] یسمى الفلسفه الانسانیه و
یسمىالعملیه»
این علم [مدنى] فلسفه انسانى و عملى نامیده مىشود;
چرا کهعلم مدنى در مورد پدیدههاى ارادى تفحص و گفت و گو مىنماید،خواه پدیدههاى
فردى یا اجتماعى انسانى و مدنى. پس ماهیت موضوععلم مدنى و علم انسانى و عملى،
تفحص پیرامون پدیدههایى است کهشان آنها عمل ارادى و هدفگیرى و سیر ارادى فرد و
جامعه مدنىبه سوى آنها است.
«انها انما تفحص عن الاشیاء، التى شانهاان تعمل
بالاراده وتنال بالاراده»دیگرانى نیز از جمله فرانسیس بیکن که احتمالا بىاطلاع
از«احصاءالعلوم» فارابى نبوده است، علم مدنى را علم «مربوط بهزندگى اجتماعى
مردم» دانستهاند. بنابراین، متعلق واقعى وموضوع اصلى و کلى علم مدنى از نگاه
فارابى، موجودیت و حیاتمدنى فرد و جامعه انسانى است. همانگونه که بعدا ملاحظه
خواهدشد، برد و گستره علم مدنى از دیدگاه فارابى، برحسب برد و گسترهپدیده مدنى
یعنى حیات مدنى، داراى سه سطح مدنى و ملى، امتى وجهانى و بین امتى یا اهل عالم
است. یعنى موجودیت و حیات مدنى;یکى، در عرصه کوتاهبرد یا مدینه و شهر، شهرستان و
حتى کشور وملت در ادبیات سیاسى رایجبوده; دیگرى، در عرصه میانى ومیانبرد، یعنى
امتیا منطقهاى مىباشد و سوم، در عرصه و گسترهفراگیر و بلندبرد یعنى بزرگ یا
جامعه جهانى و نظام بینالمللى وبین اممى است.
همچنین پدیده مدنى موضوع علم مدنى، داراى مظاهر و ارکانمختلفى
است; مواردى که در بیان و مفهوم وى، بهترتیب عبارتنداز: اجتماع مدنى و جوامع
مدنى، مدینه و مدن، امت و امم وسرانجام سیاست مدنى. این ارکان و مظاهر، اهم
موضوعات علم مدنىو در حقیقت، ارکان اصلى علم مدنى محسوب مىگردند; مواردى که
درادامه همین بحث، ارائه خواهند شد. پیروان سنت فکرى مدنى فارابىنیز همچون وى، به
متعلق موضوع علم مدنى توجه نمودهاند. از جملهاینها، ابوعلى سیناست. وى در
«الرسائل» خویش تاکید مىنماید:
«علمالمدنى» یا «علم السیاسهالمدینه» شامل علم
«السیاساتو الرئاسه و الاجتماعات المدینه، المدنیهالفاضله والردیه» است;علم
سیاست، عبارت از: علم سیاستها یا خطمشىهاى سیاسى و مدنى،علم ریاستها و علم
اجتماعات مدنى فاضله یا ردیه و غیرفاضلهاست. از نظر او در رساله «الحدود» نیز علم
مدنى، علم اصنافخطمشىهاى سیاسى، ریاستها و جوامع مدنى است. بنابراین، از نظروى
نیز علم مدنى، علمى است که بهوسیله آن، سیاست و سیاسات یاخطمشىهاى سیاسى و مدنى
بررسى شده و ریاست، حاکمیت، حکومت ودولتها و سازمانها و نظامهاى سیاسى و مدنى
شناسایى مىشوند.
سرانجام اجتماع و اجتماعات مدنى و سیاسى، بهوسیله این
علم،مورد بررسى و تحقیق قرار مىگیرند; خواه سیاستها، ریاستها واجتماعات فاضله،
علمى و برتر; خواه غیرفاضله، غیر علمى وفروتر. وى در واقع، اینها را از اهم لوازم
موجودیت و حیات مدنىدانسته و آنها را بهاعتبارى شامل اجتماعات مدنى، مدن و امم
ونیز در بردارنده ضروریات آنها; یعنى سیاسات و ریاسات نیزمىداند. از نظر اینان،
علم مدنى در برگیرنده شناخت و بررسى همهاین پدیدهها و فرایندهاى مدنى و سیاسى
است. همچنین، اگر چه دردیدگاه فلسفى مدنى فارابى، اجتماع مدنى در حد مدینه،
کوچکترینپدیده مدنى کامل از حیث ترکیب، حجم و گستره مىباشد; لکن اجتماعخانواده،
نخستین گروه یا جماعت مدنى و اجتماعى محسوب مىگردد.
در عین حال، انسان مدنى یا حیوان مدنى، عنصر اصلى
پدیده مدنى وبالتبع، علم مدنى محسوب مىگردد.
در اینجا، ابتدا به بررسى این جزء یا عنصر پایه مدنى
پرداختهو در ادامه، به تحلیل جایگاه آن در نظام عالم و در حیات و نظاممدنى و
براین اساس، به علم انسان مدنى مىپردازیم و آنگاه،ارکان موضوعى علم مدنى در نظریه
فارابى ارائه خواهد شد.
الف- عنصر اصلى و اولیه مدنى و علم مدنى:
انسان مدنى از نگاه فارابى، کلیت پدیده مدنى که موضوع
کلى علم مدنى است،پیش از هر چیز، پدیدهاى انسانى مدنى مىباشد. کلیه
پدیدههاىمدنى اصلى و بنیانى; یعنى اجتماعات مدنى، مدینهها و سیاستهاىمدنى نیز
که موضوعهاى علم مدنى بوده یا موضوعهاى علوم اصلىمدنى مربوطه مىباشند، جملگى بیش
از هر چیز، پدیدههاى انسانىمدنى هستند. انسان، انسان مدنى و حتى حیوان مدنى در
دیدگاه وى،بهعنوان یک واقعیت، مبدا اصلى علم مدنى است. به تعبیر دیگر،واقعیت
انسان مدنى، موضوع علم مدنى مىباشد; آن هم بدین سبب کهانسان مدنى یا سیاسى، عنصر
اصلى و اولیه و حتى مبدا عینى ومنشا علمى پدیدههاى مدنى محسوب مىشود; چرا که از
نظر وى، نوعانسان مدنى، هم مبدا یا فاعل و بهاصطلاح، سیاسى یا سیاستگذاربوده و
هم قابل و بهاصطلاح، مسوس یا سیاستپذیر مىباشد. در عینحال، همین انسانهاى
مدنى، عنصر اصلى و اولیه تشکیل دهندهجماعتهاى مدنى یا گروههاى اجتماعى، سیاسى و
مدنى محسوب مىشوند.
خود این جماعتها، تحت عنوان جماعتهاى مدنى غیرکامل یا
گروههاىاجتماعى مدنى در عبارت فارابى هستند. این جماعات، همچونخانوادهها، عناصر
تشکیلدهنده اجتماع مدنى و مدینهها بوده و یاچون روستاها، بخشها، منازل و
محلهها، اجزاى آنها محسوب مىشوند.
در همین راستا، همین انسان مدنى، حتى عالم مدنى و به
بیان خودفارابى، فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى مىباشد. بنابراین،انسان، مدنى است;
چرا که این جاندار نوعا، هم مدینهگرا، اجتماعمدنىگرا و سیاست مدنىگرا بوده و
بالتبع نظام، دولت وحکومتگراست و هم، مدینهپذیر، اجتماع مدنىپذیر و سیاستپذیرمىباشد
و بالتبع نظامپذیر، دولتپذیر و حکومتپذیر است.
بهاعتبارى دیگر، واقعیت عینى این پدیدهها، حقیقتیا
مبدا عینىو منشا علمى و نیز ماهیت انسانى مدنى دارند.
ویژگیهاى انسان مدنى نیز از سه حال خارج نیست; یا
مربوط بهواقعیت عینى و خارجى او است که مستقیما موضوع علم مدنى مىباشد،یا مربوط
به ماهیت و چیستى انسان مدنى بوده و یا مربوط بهحقیقت انسان مدنى است. ماهیت
انسان مدنى بیشتر به ویژگیهاىدرونى بخصوص جهات فکرى، غریزى تا فطرى و حتى جسمى او
مىپردازد.
حقیقت انسان مدنى، بیشتر به تحقیق در زمینههاى مبدا
عینى وعملى و منشا اندیشگى، عقلى و علمى انسان مدنى توجه دارد و بهخاستگاه او و
نیز جایگاه وى در محیط فراتر و پیرامونى اجتماعى،طبیعى و حتى تکوینى و الهى
مىپردازد. همچنین، روابط و نوع ومیزان تاثیرپذیرى و تاثیرگذارى او را در آن
قلمروها موردبررسى قرار مىدهد. در نظر فارابى، تنها بررسى و شناخت واقعیتانسان
مدنى و سایر پدیدههاى مدنى، موضوع اصلى علم مدنى است;چرا که شناخت ماهیت و حقیقت
انسان مدنى و سایر پدیدههاى مدنىحتى در حد کلى فوق، موضوع فلسفه مدنى محسوب
مىشوند. هر چند ازنظر وى، فلسفه مدنى بهنوبه خویش بنیاد نزدیک و بىواسطه
یامباشر و خاص علم مدنى بوده و یا از جهتى دیگر، علم مدنى برفلسفه مدنى استقرار
مىیابد; اما در عین حال و از نگاهى دیگر،واقعیت انسان مدنى و پدیدههاى مدنى، بر
بنیاد حقیقت و ماهیتاین پدیدهها مبتنى است و واقعیت پدیدههاى مدنى از آنها به
شدتمتاثر مىباشد. حتى مىتوان بر منبعثبودن واقعیت مدنى اینپدیدهها از حقیقت
و ماهیت مدنى آنها تاکید داشت. در نتیجه ازنظرگاه وى، لازم است در علم مدنى کاملا
به این امور و ویژگیهاىمربوطه توجه نمود; زیرا همانگونه که اشاره شد، اینها
منشاعلمى و مبدا عینى و نیز جنبه ماهوى واقعیت انسان مدنى و سایرپدیدههاى مدنى
مىباشند. همچنین بازتاب جدى در جهات واقعى وواقعیت انسان مدنى و پدیدههاى مدنى
دیگر دارند. بنابراین،انسان مدنى بالتبع، موضوع علم مدنى است.
هریک از این ویژگیهاى مهم مدنى انسان، داراى آثار و
جهات خاصخویش است. این ویژگیها در پدیدههاى کلى یا جزیى مدنى و نیز درجهات فردى
و اجتماعى مدنى انسان، انعکاس و نمود مىیابند. درنتیجه، علم مدنى ناچار به شناخت
و شناسایى و رعایت آنهاست. اهماین ویژگیها در تحلیل فارابى بهترتیب زیر
مىباشند: یکى، کمالجویى ذاتى انسان که در بردارنده هدفمدارى و غایتمندى
انساناست. این، همان ویژگى راهبردى پدیده مدنى محسوب مىشود. دیگرى، تدبیرگرایى
انسان که در بردارنده تعقل و حسابگرى او مىباشد.
همچنین، نوعگرایى و جامعه گرایى انسان که در بردارنده
همگرایى،زیست گروهى و همکارى جمعى است. این خصلت، مواردى از قبیل تقسیمکار
اجتماعى و مدنى، روابط و تبادل کار و کالا و خدمات اجتماعىو تعاون و سازمان کار
مدنى و اجتماعى را ایجاب و ایجادمىنماید. در عین حال، ارادى و اختیارى بودن
پدیدههاى مدنى، ازمهمترین بنیادها و خصایص مدنى و مدنیت نوع انسان است. حیوانمدنى
و مدنى بالطبع بودن انسان و در حقیقت انسان مدنى، مبینماهیت انسان مىباشد. این،
خود متضمن یک سرى مسائل گوناگون است.
این مسائل، هرچند ماهیت فلسفى سیاسى و مدنى دارند; لکن
دراندیشه فارابى، پایههاى اصلى علم مدنى محسوب مىشوند; پایههایىکه بدون تبیین
هر چه دقیقتر آنها، علم مدنى استقرار و استوارنگردیده و پایدار نخواهد بود. اهم
این مسایل و فروض مبانىآنها، عبارتند از:
اول اینکه، معنا و شاخصههاى مدنى بودن و مدنیت انسان
چیست؟
آیا مدنى، روبه روى طبیعى است; آنگونه که هابز و روسو
و حتى لاکبهترتیب در کتابهاى «لویتان» ، «قرارداد اجتماعى» و«حکومت مدنى»
معتقدند. چرا که اینها مدعىاند که بهطور کلى،بشر در سیر تحول و تاریخ حیات خویش،
دو مرحله و حالت داشتهاست; یکى، مرحله طبیعى و دیگرى مدنى. شاخصه حالت و مرحله
اولیهطبیعى در همه اینها، فقدان قانون، دولت و نظام است; هرچند حالتحیات اولیه
در نظر هابز، بسیار منفى و بلکه زشتبوده و مبینحاکمیت توحش و وحشت و ناامنى است.
این حالت در فلسفه سیاسى وعلم سیاسى وى، حاکمیت قانون جنگل و تنازع بقا و ستیز
دائمى وفراگیر است; حال اینکه، حالت طبیعى روسو، برعکس هابز، حالتىآرام و بى دغدغه
بوده; لکن در عین حال، اجتماع آنها اولیه،بسیط و عقب مانده بود. در نظرگاه اینان،
طبیعى; یعنى بدوى، درمقابل مدنى است; کمااینکه در نظر لاک نیز حالت طبیعى
بهمعناىفقدان ضمانت و تضمین حق و حقوق و تعیین حدود بویژه حق مالکیت
ودارایىهاست. در نگاه وى نیز با نگرشى کاملا حقوقى و شکلى، حالتمدنى، حالت
قانونمند و حاکمیت مدارى است. درنظر اینها، مدنىبهمعناى پیچیده و پیشرفته است،
آن هم با نگرشى مکانیکى وحداکثر آلى و زیستى. بنابراین، بشر براى فرار و گذر از
آن، باقرارداد اجتماعى; دولت، قانون و حاکمیت را مستقر و مستحکممىسازد. در هر
حال، همان گونه که ملاحظه مىشود، حالت مدنى موردنظر اینها، در مقایسه با حالت
طبیعى، قانونمندى، حاکمیت قانون،دولت و نظام، روح و اساس مدنى و مدنیت مىباشد.
دوم، مدنى و حالت و وضعیت مدنى، گاه به معناى صناعى
یاتولیدى و ایجادى نوع انسان است، در مقایسه با طبیعى; یعنىپدیدههایى که در
طبیعت وجود دارند; آن هم صناعى ارادى یااختیارى و آگاهانه یا عقلانى، در مقایسه با
طبیعى جبرى و غریزىو غیرآگاهانه.
سوم، مدنى بودن همچنین بهعنوان همگرایى، نوع گرایى
وجمعگرایى اعم از گروه یا جماعتگرایى و نیز اجتماعگرایى انسان ونوع انسان نیز
اطلاق مىشود; آن هم اجتماع کوچک و مدینهگرایى،امتگرایى و جامعه جهانىگرایى
انسانهاى مدنى.
چهارم، مدنى بهمعناى کمالگرا بودن انسان نیز
مىباشد.
پنجم، مدنى همچنین بهمعناى تدبیرى و راهبردى، تعقلى
وحسابگرانه بودن انسان بویژه نظامگرا یعنى نظامنگر، نظامگذار وهمچنین
نظامپذیر بودن انسان است. همینطور به معناى تدبرى وبرنامهریز و طراح بودن نوع
انسان نیز مىباشد; کمااینکه عقلاساسا یعنى تحدید و اولویتگذارى محسوب مىشود.
براى نمونه، شیخطوسى(460-385ه)در کتاب «الاقتصادالهادى الى طریق الرشاد»
تصریح مىنماید: «و یجب ان یکون الامام عالما بتدبیر
ماهوامامفیه من سیاسه رعیته و النظر فى مصالحهم و غیرذلک بحکم العقل»; لازم است
امام، رهبرى و ریاست دولت و حکومت و حاکمیت، نسبتبهتدبیر آنچه براى امامت و
رهبرى آن به عهده او است عالم باشد.
یعنى در خصوص سیاست و ساماندهى و راهبرد مردم، آگاه
بوده ونسبتبه مصالح و منافع و سایر امور مملکت، بر اساس حکم عقلبررسى نموده و
سیاستگذارى نماید. به تاکید وى بر همین اساس،لازم است که رهبرى دولت و نظام،
عاقلترین مردم باشد. «و یجب انیکون الامام اعقل رعیته، والمراد بالاعقل; اجودهم
رایا واعلمهم بالسیاسیه» آنگاه تاکید مىنماید که مراد از اعقل;یعنى اینکه «صاحب
راى و صاحب نظرترین در امور مملکت» و«عالمترین دانشمندان سیاسى» باشد. این، بیان
دیگرى ازعقل در مفهوم فارابى است. وى به همین مناسبتبراى نمونه دررساله «المسائل
متفرقه» ، عقل را به معناى تدبیر و سیاست و«نظر در عواقب امور» مىآورد.
مدنى بالطبع بودن انسان، مبین مبدا عملى و منشا فکرى
مدنىانسان; یعنى علت و انگیزه زندگى مدنى انسانهاست. چه کمبودها،نیازها و کششهایى
و یا چه عامل و قوتى، انسانهاى مدنى را متوجهزندگى و اجتماع مدنى و مدنیتسیاسى
نموده و به سوى آن سوق دادهو مىدهند؟ احیانا انسان در حیات مدنى خویش، درپى و
خواستارچیست؟ آیا گرایش مدنى انسان، ناشى از نیازهاى جسمى و غریزى یاطبیعى او
بوده، یا ناشى از نیازها و کششها و قواى روانى و روحىاو مىباشد؟ یعنى ناشى از
مواردى از قبیل جامعهگرایى، تدبیر ونظامگرایى و امنیتگرایى یا تعالىگرایى و به
تعبیر ارسطو، گرایشبه بهزیستن و نه صرف زیستن مىباشد، یا حتى ناشى از قدرتگرایى
وتفوق طلبى انسانها و مانند اینهاست، یا اصلا " تصادف و یا عادتبوده که سبب
جامعهگرایى و سیاستگرایى انسان شده است؟ منشاتشخیص دهنده این نیازها و رافع آن و
همچنین عامل تعیینکنندهراهبردها و راهکارهاى رفع این نیازها در انسان چیست؟ آیا
حس وتجربه محض بوده، یا عقل مىباشد؟ یا همان عادت و یا حتى نقل ووحى و شرع است؟
یا کلیه موارد فوق و همه موارد مذکور; لکن هرکدام در موقعیت و مرتبه خاص خویش.
فارابى در نظریه سیاسى خویش،از این نظر، کثرتگرا مىباشد. وى، معتقد است که انسان
تحتتاثیر عوامل مختلف الهى، طبیعى درونى و برونى و انسانى اعم ازفردى و اجتماعى و
جبرى و اختیارى، وارد حیات مدنى خویش مىشود.
همچنین به کمک عقل، وحى و تجربه خود و دیگران یا عرف،
عادت وعلم، به ساماندهى و راهبرد مدنى خویش مىپردازد. در عین حال،غرایز یا گرایش
به امنیت، رفاه، قدرت و بقا در زیستن و نیزفطرت یا گرایش به برترى و بهزیستن در
حیات مدنى انسان وجودداشته و نقشآفرینى دارند.
بنابراین، همه اینها در پدیده مدنى متعلق علم مدنى
موضوعیتدارند و هرکدام در جایگاه خویش بایستى مورد توجه و مطالعه قرارگیرند; چرا
که نوع انسان تا حدودى، هم امکان کشف و شناسایىنیازها، کششها و مطلوبیتهاى مدنى
خود و اجتماع خویش را داشته،و هم استعداد شناختن راهکارها و راهبردهاى تامین
نیازها ودستیابى به مطلوبیتهاى فردى، گروهى و اجتماعى مدنى خود رادارد. انسان در
عین حال، قدرت عمل و ایجاد مدینه و اجتماع مدنىو سایر پدیدههاى مدنى را داراست;
پدیدههایى از قبیل: دولت،حکومت و نظام سیاسى و یا قدرت، جنگ و صلح، امنیت، انقلاب
و تحولسیاسى و مانند اینها. این، همان معناست که گفته مىشود نوعانسان خود هم
سائس بوده، یعنى سیاستگزار و ساماندهنده اجتماعمدنى و بهاصطلاح، مدبر آن
مىباشد، هم خود، سیاستمدار و مجرى وعامل و مدیر بوده و بهاصطلاح خود فارابى،
صنعتگر صناعت مدنى وسیاسى و فاعل سیاسى و مدنى است. متقابلا انسان، مسوس
یاسیاستپذیر نیز مىباشد; یعنى قابل و پذیراى احکام و سیاستها ونیز قدرت و سامان
و راهبردهاى سیاسى و مدنى بوده و موضوعآنهاست. بنابراین، مدنى بودن انسان و
سیاستگرا بودن او، شاملکلیه موارد فوق بهترتیب زیر مىباشد: انسان مدنى و
سیاسى، خود،هم عاقل مدنى و سیاسى بوده و هم عالم و آگاه مدنى و سیاسىمىباشد;
یعنى استعداد، امکان و قوه عقل و تعقل مدنى و نیزتعلیم و تعلم و عالم شدن مدنى و
سیاسى را دارد; چه در مقامسیاست گزار و مدبر، چه در مقام سیاستمدار و مدیر.
همچنین خواهدر مقام سیاستپذیر و مسوس و خواه در مقام عاقل و عالم مدنى
وبهاصطلاح، فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى باشد.
ب- جایگاه انسان در نظام مراتب هستى و حیات مدنى
در دیدگاه فارابى، شناخت موقعیت انسان در عرصه هستى و
درحیات مدنى علاوه بر ماهیت وى، یکى دیگر از وجوه موثر پدیده مدنىاست. این موضوع
از ابعاد تعیین کننده شناخت پدیده مدنى و درنتیجه علم مدنى او مىباشد. این
موقعیت، از ارکان حقیقت انسانمدنى و شناخت آن محسوب مىگردد. در نگاه فارابى،
عالم هستىداراى نظامى مرکب از سلسله مراتب مختلف مىباشد. مراتب هستى،بهترتیب
شامل: مراتب الهى و تکوینى، طبیعى و جبرى و انسانىارادى مدنى اعم از فردى و
اجتماعى مىباشند. این مراتب،بهعنوان مبادى سیاست، سیاسى و مدنى و نیز علوم
مربوطه; یعنىعلم الهى، طبیعى و مدنى، هر یک بهطور کلى در نگرش مدنى و علمىمدنى
فارابى وجود داشته و نقش دارند. یافتهها و دادههاى فلسفىو علمى هر یک از آنها،
در بینش و جهانبینى علمى مدنى وى، داراىنقشى تاثیرگذار بوده و حتى تعیینکننده
هستند. انسان مدنى، یکىاز مراتب و بهاصطلاح، مبادى مدنى محسوب مىشود; یعنى
مرتبه ومبدا انسانى سیاسى و مدنى، انسان مدنى با تمامى ویژگیهاى خودو با کلیه
جهتهاى بدنى، نفسانى و غریزى و روانى خود و با تمامىجهتهاى ذهنى و فکرى عقلى و
سرانجام روحى و فطرى خویش. همینانسان داراى جهتگیرىهاى گوناگون بوده و
پیوستارى، از پائینترینمراحل و پایههاى کمال انسانى یا فروترین تا برترین حد
انسانمدنى را در بر مىگیرد. همچنین شامل: جهتگیرىهاى طبیعى یا ضرورىمدنى
انسان و نیز جهتگیرى فراطبیعى، برتر و فاضله یا متقابلافروتر از طبیعتیعنى رذیله
او مىباشد. این مرتبه، در برگیرندهگونههاى مختلف انسان مدنى و مراتب آن است.
این مراتب، خود بعداز حد انسان غیرمدنى یا غیرمدنیین در تعبیر فارابى; یعنى
ازانسان بهیمى و بهیمیون شروع شده و تا انسان طبیعى و سرانجامعبد بالطبع پیش
مىرود. همچنین، انسان مدنى حر و آزاده را درنقطه مقابل آنها، شامل مىشود.
انسانهاى مدنى داراى جهتگیرىهاى سهگانه مىباشند;
اعم ازطبیعى یا ضرورى و نیز فراطبیعى، برتر و فاضله یا متقابلا فروتراز طبیعت;
یعنى جاهله و رذیله. براین اساس، از نظر فارابى،جمله اینها درهر صورت، مدنى یا
مدنیین محسوب مىشوند. بنابراین،انسان بهعنوان یکى از مراتب هستى و بهاصطلاح خود
فارابى، مبادىانسانى محسوب مىگردد; خواه بهاعتبار فردى، گروهى و یا اجتماعىو
خواه در حیثیت انسان مطلق و یا انسان مدنى. پدیده انسان، درعین حال بهعنوان یکى
از ارکان جهانبینى علمى مدنى و ازبنیادهاى علم مدنى وى محسوب مىشود. فارابى
براین اساس، در کتاب«تحصیلالسعاده» نیز همچون «آراء اهل مدینه» و همچنین در«السیاسه»
، با اشاره به بنیادها و دادههاى انسان شناسانه،به تبیین و توجیه علم مدنى
پرداخته است. در آنجا تصریح مىنمایدکه انسان و جوهره حقیقى او، کمالگرایى و طلب
و تلاش پیوسته وفراگیر در این راستا بوده و پایدارى در این جهت مىباشد. درنگاه
وى: «ان الانسان، انمایصیرالى الکمال الاقصى الذى له مایتجوهر به فىالحقیقه»
انسان، به طرف کمال نهایى خویش سیرمىنماید. کمال و سیرى که در جوهره حقیقى او
قرار دارد.
از نظر او، انسان براى سیر به کمال مطلوب و موردنظر
خویش;اولا، نیازمند سعى، کوشش و فعالیتبراى گذر از نقص و بالقوهبودن و گذار به
کمال و فعلیت مىباشد; ثانیا، این طلب و تلاش ازیک طرف و این سعى و فعالیت از طرف
دیگر، جز با کمک به انجامکارهاى متنوع ممکن و عملى نمىباشد; یعنى آنگونه
کارهایى کهبهوسیله آنها، انسانها، استعدادها وقواى خویش و طبیعت پیرامونخود را
پرورش داده و مىسازند، آنگاه متناسب با منافع و مقاصدخویش و در جهت رشد و کمال
خویشتن، از آنها بهره مىجویند.
کمااینکه وى تصریح مىنماید که انسان در کوشش براى
دستیابى بهکمال، به ناچار اشیاى زیاد و امور طبیعى فراوانى را به کارمىگیرد;
یعنى با تصرف در آنها، آنها را در سیر تکامل خویش،مورد بهرهبردارى قرار مىدهد.
«اذا سعى عن هذالمبادى نحو بلوغ هذا الکمال، و لیس
یمکنهیسعى نحوه الاباستعمال اشیاء و کثیره من الموجودات الطبیعه والى ان یفعل
فیها افعالا لا یصیر بها تلک الطبیعیات فافعل له; فىان یبلغ الکمال الا قصى، الذى
سبیله ان یناله»
از نگاه فارابى، علم انسان مدنى عهدهدار این
بررسىهاست. درعین حال، این علم، تبیین مىنماید که; هر انسانى به چه قسمت،نوع و
میزانى از کمال نایل مىآید. کما اینکه ثابت مىکند کهممکن نیست جمیع کمالها و
توانمندیها در یک فرد فراهم شود.
همچنین به تاکید وى، یک فرد به تنهایى و بدون همکارى و
تعاونتعداد بسیار زیادى از سایر مردم، نمىتواند به کمال لایق خویشنایل شود. وى
خود تصریح مىنماید:
«تبیین مع ذلک فى هذالعلم; ان کل انسان انما ینال من
ذلکالکمال قسطا ما و ان یبلغه من ذلک القسط کان از ید او انقص، اذجمیع الکمالات
لیس یمکن ان یبلغه وحده بانفراد، دون معاونه ناسکثیرینله»
«در این علم، همچنین تبیین مىگردد که هر انسانى به
قسمتى کمو بیش از کمال نایل مىگردد; چرا که جمیع کمالات و اهداف بدونهمکارى
تعداد زیادى از انسانها، دستیافتنى نمىباشد»
در دیدگاه فارابى، کلیه انسانها به حالتى آفریده شده و
داراىوضعیتى هستند که در امورى که براى طلب و دستیابى به آنها تلاشمىنمایند، با
دیگر انسانها و مردم در ارتباط متقابل باشند. ازاین جهت نیز فطرتا و ذاتا یا
بهطور تکوینى، همگرا و نوعگرامىباشند. «ان فطره کل انسان، ان یکون مرتبطا فیما
ینبغى انسعى له، بانسان و او ناس غیره» . بنابراین، «کل انسان منالناس، بهذه
الحال» ; کلیه انسانها هم در سیر و هم نیل و حتىدر میل به کمال مناسب خویش و به
تناسب ظرفیت و مرتبه وجودىخود،«انه لذلک یحتاج کل انسان فیما له ان یبلغ من هذا
الکمال،الى: مجاوره ناس آخرین و اجتماعه معهم»
اولا، نیازمند مجاورت و همزیستى با مردم دیگر; یعنى با
یکدیگربوده; ثانیا، نیازمند اجتماع، همگرایى و همگروهى با آنهاست;یعنى فطرت طبیعى
و تکوینى این جاندار، این چنین بوده و چنینایجاب مىنماید که تمایل به سایر افراد
نوع خویش داشته باشد. درتعبیر وى، به همین مناسبت و با این اعتبار او، حیوان انسى
یاحیوان مدنى و سرانجام انسان مدنى بوده و نامیده مىشود.
موجود یا جاندار انسى احتمالا بهاعتبار انس و
الفتجویى و هماننوعگرایى، همگرایى و نیز به اعتبار همزیستى و زیست گروهى
واجتماعى انسان کمااینکه موجود یا جاندار مدنى احتمالابهاعتبار کمالجویى و
هدفدارى آن در حیات فردى، گروهى واجتماعى خویش و سیر به کمال مطلوب خویش است. حتى
چه بسا،بهاعتبار تدبیرى و حسابگرانه بودن این فرایند و البته ارادى واختیارى یا
آزادانه و انتخابگرانه بودن آن است. یعنى وراىطبیعى صرف و فراى قواى غریزى و
اجبارى محض بوده و احیانا مبینآگاهانه بودن روابط و رفتار انسان مدنى مىباشد.
«کذلک فىالفطره الطبیعیه لهذا الحیوان،ان یاوى و یسکن مجاورا، لمن هوفى نوعه» ;
یعنى در طبیعت و فطرت طبیعى و تکوینى این حیوان;یعنى انسان، گرایش به ماوا و مسکن
گزیدن در مجاورت و در کنارهمنوع خویش قرار دارد و درستبه همین سبب، حیوان انسى و
حیوانمدنى نامیده مىشود: «فذلک یسمى الحیوان الانسى و الحیوانالمدنى» .
ج- علم انسان مدنى: از جهت علمى از نگاه فارابى، نخست
علمانسان و انسانى بهعنوان حیوان انسى یا علم حیوان انسى، وجوددارد. آنگاه یعنى
در مرتبه انسان به مثابه حیوان مدنى وبهاعتبار مدنى بودن یا مدنیت او، علمى دیگر،
آن هم با اعتبار وبا نظریهاى دیگر، ایجاب مىگردد; یعنى علم انسان بهعنوان
حیوانمدنى یا علم انسان مدنى و حتى بهاعتبارى علم مدنى انسان ایجادمىشود. علمى
و نظرى دیگر که فراتر از صرف بررسى کمالطلبى ذاتىو نیازمندىها و ضرورتهاى آن
بوده و نیز وراى مطالعه همگرایىهاو همزیستى طبیعى محض انسان تا سرحد حیوان انسى
است; بلکه عبارتاز علم این جاندار تا سرحد نیل به کمال خویش; یعنى تا سرحدانسان
مدنى مىباشد. یا علم، نگاه و نظریه دیگرى که در موردمبادى یا بنیادها و دادههاى
عقلى; یعنى کمالطلبى بررسى مىکند.
همچنین در زمینه نیازمندىها و همگرایى انسانها و
حیوانهاى انسىتفحص مىنماید. علاوه بر آنها، درباره افعال، عملکردها، رفتارهاو
کنشها و واکنشهاى اینها تحقیق مىکند، نیز به بررسى ملکات یاهنجارها و نهادها و
روابط، ساختارها و سازمانهاى مدنى انسانپرداخته، همچنین به مطالعه ارزشها و سنتها
و نیز منشها و روشهاو راهکارها و راهبردهاى مصنوع یا خود ساخته حیوان
مدنىمىپردازد. اهم مواردى که خود همین حیوان مدنى بهوسیله آنها سعىدر سیر به
طرف کمال مطلوب خویش مىنماید. به تعبیر او; از اینمنظر و بهاصطلاح با این
اعتبار علمى، علم انسانى و علم مدنى، ایجاب شده و ایجاد مىگردد. یعنى بهاعتبار
حیوان، جاندار وموجود انسى، علم انسانى شکل مىگیرد و بهاعتبار حیوان، جاندار
وموجود مدنى، علم مدنى به وجود مىآید. «فیحصل ههنا علم آخر ونظر آخر یفحص: عن هذه
المبادى العقلیه و عن الافعال و عنالملکات التى بها یسعى الانسان نحو هذاالکمال»
کمااینکه وىتاکید مىنماید:
«اینجا علم دیگر و نظر دیگرى موضوعیتیافته و موجودیتمىیابد
که تفحص مىنماید درباره این مبادى عقلى و افعال و نیزملکاتى که انسان به وسیله آن
علم و یافتهاى تحقیقاتى آن، سعىدر دستیابى به این کمال مىکند» . «فیحصل من ذلک:
العلمالانسانى و العلمالمدنى»
در دیدگاه فارابى، علم مدنى در مرتبه علم انسان مدنى یا
حتىعلم مدنى انسان، یعنى در حد تدبیر و سیاستبهاصطلاح شخص، نفس ویا فردى، از
یافتههاى سایر علوم، بهترتیب بهره مىجوید; خواه ازمفاهیم و معلومات این علوم و
خواه از روشها و نمونهها یاالگوها و مدلهاى آنها استفاده مىکند. به تصریح خود
وى، «العلمالمدنى» : «فیبتدى و ینظر فى الموجودات التى هى بعدالطبیعیات» . علم
مدنى از موجودات و پدیدههاى فراطبیعى شروعمىنماید.از نظر وى این علم، نخستبه
یافتههاى آن علوم بهعنوانداده علمى خود مىنگرد، آنگاه از روشهاى تحقیق در
طبیعیات، بهرهجسته، «یسلک فیهاالطرق، التى سلکها فى طبیعیات» ; یعنى بهدنبال
شیوههایى مىرود که علوم طبیعى بدانها مىپردازند. در نگاهاو، علم مدنى،
بنیادهاو یافتههاى تحقیقى، علمى و تعلیمى آنها ونیز بینش، روش و مواد علمى آن
علوم را، بهعنوان دادههاى خودنگریسته و به کار مىبرد. به عبارت دیگر، مبادى
مناسب علم طبیعىبویژه در زمینه روش علمى رامورد بهرهبردارى قرار مىدهد.
علم مدنى همچنین در مرحله بعد، از یافتههاى علوم
انسانى و بهتعبیر خود وى; علم انسانى نیز استفاده مىکند:
«یجعل مبادى التعلیم فیها، ماینفق ان یوجد; من
المقدماتالاول التى تصلح لهذا الجنس ثم ماقد برهن فىالعلم الطبیعى» .
علمى که از دیدگاه او، همانگونه که اشاره شد، عبارت
است از:
العلم الانسانى; یعنى علمى که:
«یفحص عن الغرض الذى لاجله کون الانسان و هوالکمال
الذىیلزم ان یبلغه الانسان، ماذا؟ و کیف؟»
«تفحص مىکند از غرضى که انسان براى آن آفریده شده است
و آنکمالى بوده که انسان ناچار استبه آن دستیابد به اینکه چیست؟
و چگونه است» خود این مباحث نیز بهنوبه خویش، مبتنى
بر انسانشناسى و شناختو احتساب قابلیتها، فاعلیت، ظرفیتها، نیازها و احساس
نیازهاىانسان هستند. همچنین مبتنى بر نگرشها، گرایشها و کنشها وواکنشهاى جبرى
طبیعى و بویژه ارادى و تدبیرى انسان، آن هم درروابط و حیات فردى، گروهى و اجتماعى
و بخصوص مدنى خویشمىباشند.
در نگاه فارابى، علم مدنى آنگاه و در این مرتبه، وارد
موضوعو مسائل علمى خاص خویش مىشود. کار ویژه علم مدنى در نظر وى دراینجا، بهطور
کلى تفحص پیرامون عوامل، موانع و راهبردهاى مدنىو بویژه معلوم و متمایز ساختن
آنهاست. به اعتبار دیگر، علممدنى عبارت از شناخت چگونگى دستیابى به اهداف مدنى
است. اینعلم به تعبیر وى: «ثم یفحص عن جمیع الاشیاء التى بها یبلغ الانسان ذلک
الکمالاو ینتفع فى بلوغها»
سپس به تفحص در مورد پدیدههایى مىپردازد که انسان را
به غایتخویش رسانیده یا براى او در سیر به کمال مفید مىباشند: «اینپدیدهها
عبارتند از: خیرات، فضایل و نیکویىها» . «هىالخیراتو الفضائل و الحسنات» .
براین اساس در فسلفه مدنى او، علممدنى، آنگاه پس از فراغت از مبادى الهى، طبیعى و
انسانى ودادههاى علمى آنها، نخستبه تفحص پیرامون جمیع اشیا; یعنى امورو پدیدهها
یا عواملى مىپردازد که بهطور مستقیم و یا غیرمستقیمدر پیشبرد او و امور مربوطه،
موثر مىباشند. وى از اینها، تعبیربه خیرات و فضایل و سرانجام حسنات و در مواضع
دیگر، بتعبیر بهزیبایىها نموده است. در نظر او، اینها بهطور کلى هنجارها،نهادها
و ارزشهاى انسانى و اجتماعى مدنى مىباشند.
در مرحله بعد، علم مدنى:
«یمیزها من الاشیاء التى یقومه عن بلوغ ذلک الکمال» .
«هىالشرور و النقائص و السیئات»
به تمیز عوامل بازدارنده و به تشخیص اشیا، امور و
پدیدهها یاموانع مدنى مىپردازد; مواردى که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم،مانع
راهبرد به هدف کمالى انسان و جامعه انسانى و مدنىمىباشند. این موانع همچنین، یا
باعث کندى و کاهش شتاب سیرکمالى مدینه و اجتماع مدنى مىشوند، یا سبب انحراف از
مسیرصحیح، اصلى و تکاملى آنها محسوب مىگردند. در تعبیر او، اینهاعبارتند از: شرور
و بدیها و نقایص یا رذائل و پستیها، پلشتیهاو کاستیها و حتى نقایض و ناسازوارىها،
همچنین عبارتند از سیئاتیا زشتیها و قبائح هستند.
فارابى همچنین معتقد است که در مرحله نهایى، علم مدنى
بهتعریف و شناسایى راهبردهاى مدنى مىپردازد. براین اساس «یصرفماذا و کیف کل
واحد منها» ; به شناسایى علمى و تصرف و کاربرىعملى در مورد چیستى و چگونگى هریک
از پدیدههاى مزبور وفرایندهاى تکاملى آنها مىپردازد. بنابراین، علم مدنى به
تعریفو شناسایى اهم موارد زیر مىپردازد: چیستى، چگونگى و کیفیت کلیهموارد، اعم
از عوامل و هنجارها و ارزشها، شامل: خیرات، فضایل وحسنات و متقابلا شناخت موانع و
ناهنجارىها و ضد ارزشها شامل:
همان شرور، نقایص و سیئات. درهمین راستا علم مدنى،
اقدام بهبررسى چگونگى کاهش ناهنجارىها و افزایش هنجارها و نیل بدانها ونهادینه
نمودن آنها مىکند.
همچنین، علم مدنى به تحقیق ریشهها و پیشینهها و نیز
منشافکرى و مبداهاى عینى و عملى آنها پرداخته و نیز به بررسىانگیزشها و محرکها و
مطلوبیتهاى انسانى و مدنى مىپردازد. اینعلم براین اساس، به شناسایى اهداف،
غایتها، نهایتها و آمالاقدام مىنماید. بنابراین،، علم مدنى در اینجا به تفحص
پیرامونهریک از این عوامل یا هنجارها و موانع یا ناهنجارىهاى انسانى،اجتماعى و
سیاسى یا مدنى مىپردازد. علم مدنى، همچنین به بررسىاین موارد، اعم از عوامل و
موانع پرداخته و اقدام به شناسایىاینکه اینها از چه چیزى، براى چه چیزى و در جهت
و به سوى چهچیزى هستند، مىنماید. «علم المدنى... یعرف... کل واحد منها وعن ماذا
و لماذا و لاجل ماذا هو»
در نگاه او، این علم مدنى، در پى دستیابى به کلیه
عوامل،موانع و راهبردهاى گذار انسان مدنى و جامعه مدنى به سوى اهداف،کمال و سعادت
ممکن و منظور نظر خویش مىباشد. در نتیجه، بهدنبال معلوم، معقول و متمایز ساختن و
نیز طبقهبندى عوامل،موانع و راهبردهاى مدنى است. این علم تا تحصیل و تحصل و کسب
ودستیابى به کلیه این امور و موارد و نیز معلوم، معقول و متمایزساختن آنها از
یکدیگر فرا مىرود. «الى ان تحصل کلها معلومهمعقوله متمیز بعضا " عن بعض»
به تصریح وى: «هذا هوالعلمالمدنى»،; این، همان علم مدنى مىباشد. به تاکید
او،این علم; یعنى علم مدنى در مقایسه با علوم الهى، علوم طبیعى وعلوم انسانى، همان
علم اشیا، امور و پدیدههاى مدنى است. یعنىعلم عوامل، موانع و راهبردهایى بوده که
اهل مدینه با اجتماعمدنى خویش، در جهتسعادت و هدف مطلوب خویش سیر مىنمایند;
خواهسعادت حقیقى و خواه سعادت ظنى و پندارى باشد; آن هم عبارت ازسیر و سعادت هر
فرد و هر گروه، طبقه و صنف و حتى هر منطقه ومدینهاى و هر اجتماع مدنى و به میزان
امکان و استعداد خویش وبه تناسب مرتبه و موقعیت و جایگاه خود مىباشد. یعنى علم
مدنى،علم اشیایى است که بهوسیله آنها، اهل مدن با اجتماع مدنى خویش،به سعادت خود
نائل مىشوند و در این راستا و براین اساس هر یکبه مقدارى که فطرتا معد و مستعد
آن است، پیش مىرود.
البته همان گونه که تاکنون نیز اشاره شده است، از
نظرگاهفارابى، نقش انسان و انسان مدنى و مطالعات انسانى مدنى درموجودیت و حیات
مدنى خویش بسیار تعیینکننده است. براین اساس،اهمیت این پدیده در مدینه، اجتماع
مدنى و سیاست مدنى، بسیارفراتر از صرف طرح مطلب فوق مىباشد. انسانى که بهعنوان
مبدا،مبنا و عنصر حقیقى مدنى است; در واقع، به مثابه حقیقت عناصرپدیده مدنى و
همچنین سیاست و سایر پدیدههاى سیاسى محسوبمىگردد. در این زمینه، توجیه، تبیین و
تشریح جهات انسانى مدنىو منشاها و مبادى مدنى و سیاسى انسان لازم مىباشد.
بررسىحالتها، رفتار و چگونگیها، همچنین آثار و کیفیتهاى انسانى مدنىو سرانجام
غایتها و مطلوبات انسانى مدنى نیز در سیاست ضرورىاست; کارى که اثرى حتى بیش از
جلد نخست رساله قبلى نگارنده تحتعنوان، «مبادى انسانى سیاست» را مىطلبد. اگر
قرار بود تمامىرساله و یا رسالهاى درحد و شان این رساله، صرفا به انسانشناسى
مدنى اختصاص یابد جا داشت، اثرى شامل شناخت ویژگیها،مبادى و منشاهاى جسمى بدنى،
ذهنى عقلى و روانى روحى وفردى اجتماعى انسان مدنى، این چنین بررسى شود; آن هم در
سطحعلم و فلسفه مدنى فارابى حتى در حد توصیف و تحلیل و احیاناتعلیل آن; یعنى هم
کاملا ضرورى بوده و هم از طرف دیگر امکان آنوجود دارد، منابع آن نیز تماما در
آثار گسترده وى موجودند.
همان گونه که اشاره شد، فارابى در کتاب
«تحصیلالسعاده» ،به روشنى از طریق مبادى انسان شناسى و به اصطلاح خود،
«العلمالانسانى» ، در نتیجه ضرورت علم مدنى و فلسفه وجودى آن را بیانمىنماید.
وى در رساله «عیونالمسائل» نیز بر ویژگى انسانتاکید کرده و تصریح مىنماید که:
«الانسان من جمله الحیوانخواص» ; انسان حیوان خاصى است، یا انسان نسبتبه
حیوانات،خواص، ویژگیها و برجستگىهایى دارد. وى در اینجا به ویژگیهاىنفسانى و
عقلى و ادراکى انسان تاکید نموده است. نفس انسانى درنگاه او، داراى قوایى علمى و
ادراکى اعم از نظرى و عملى است:
«بانله نفسا یظهر منها قوى بها تفعل افعالها بالآلات...»
.
از جمله این قوا; یکى، قوه عقل عملى است، که عبارت از
قوه درکافعال و اعمال ضرورى انسان مىباشد.
«ومن هذه القوى العقل العملى، و هوالذى یستنبط مایجب
منفعلهمن الاعمال الانسانیه»
از نظر او، عقل عملى، یکى از قواى نفس انسان محسوب
مىشود.
این قوه، استنباطکننده یا استنباطگراست. انسان
بهوسیله ایننیرو، ضرورتهاى عینى و عملى را استنباط نموده و بدانها علممىیابد;
آن هم علمى استنباطى و بازسازى، نه صرفا علمى انعکاسىو بازتابى; یعنى علمى که ضمن
انعکاس واقعیتهاى عینى و تعقل درآنها، فراتر از آن، به ترتیب و تنظیم عملى
اولویتهاى زندگىمدنى انسان مىپردازد. بر همین اساس، وى مطرح مىنماید: «من
قوىالنفس العقل العملى» ،; از جمله قواى نفس، عقل عملى مىباشد.
بنابراین، عقل عملى انسان براساس استنباط است. این
عقل، یعنىعقل عملى: «هوالذى یتم به جوهرالنفس و یصیر جوهرا عقلیابالفعل» ; قوه و
نیرویى است که جوهر نفس انسانى به وسیله آنکامل شده و تبدیل به جوهر عقلى بالفعل
مىشود. یا به تعبیرىدیگر، نفس و عقل آدمى بدین وسیله فعلیتیافته و فعالیت
مىیابد.
این عقل، در اندیشه وى، عامل تشخیص و تبیین و وسیله
تعیین وتامین رشد و ترقى و در حقیقتسبب تعالى انسان بوده و علت اصلىتکامل عقلى
اوست. خود این عقل نیز در نظریه وى، داراى مراتبىچهارگانه مىباشد; مراتبى که از
عقل خام و هیولایى یا عقل عامى وعادى و بسیط اولیه شروع شده تا عقل بالملکه و عقل
مستفاد وسرانجام عقل بالفعل پیش مىرود; عقلى که در جهانبینى او درارتباط مستقیم
با عقل فعال و عالم ملکوت و الهیات مىباشد.
کمااینکه خود تصریح مىسازد که این عقل، داراى مراتبى
است; یکبار عقل هیولایى بوده و بار دیگر، عقل بالملکه مىباشد: «لهذاالعقل مراتب،
یکون مره عقلا هیولائیا و مره عقلا بالملکه ومره عقلامستفادا.. . الخ» . این دو،
مبین جهات بالقوه بالفعل عقلآدمى هستند. به عبارتى دیگر، انسانها و حتى اجتماعات
مدنى نیزبر این اساس در نگاه فارابى، داراى مراتب متفاوت بوده و حتى درحقیقت،
داراى انواع متفاضل مىباشند. این پدیدههاى مدنى بهتناسب مرتبه عقلى و وجودى خود
و به تناسب ترکیب و آمیزههاىمربوطه، متفاوت و بلکه متنوع هستند. بالتبع بر هر
کدام از ایننوع پدیدههاى مدنى، قوانین و حتى مفاهیم فلسفى مدنى و علمىمدنى خاص،
حاکمیت دارد. براین اساس، بر هریک از آنها، قوانینىمناسب و بلکه مسانخ خویش مصداق
داشته و موثر مىباشند. اصلویژگى انسان; یعنى اینکه انسان داراى یک سرى ویژگى
بوده، چیزىاست که مورد اتفاق و اجماع عمومى است. انسان حتى در افراطىترینو
مادىترین گرایشها نیز، حداقل مکانیسم و پدیدهاى پیچیده محسوبشده است. همین
انسان در طبیعىترین بینش و روش و دانش نیز، ارگانیسم و موجودى آلى و پیشرفته به
حساب مىآید. آدمى حتى ازنظر جسمانى و بدنى یا فیزیولوژیک و آناتومى، متفاوت از
سایرموجودات و حتى حیوانات بوده و متفاوت نیز دانسته شده است، حتىاز نظر اعضا و
بویژه دست و زبان این چنین بود تا چه رسد به مغزو آنگاه عقل و بالاخص جهات روحى و
روانى، که موجودى خاص و برتراست.
فارابى در رساله «عیون المسائل» هم «الانسان على
الحقیقههو جوهر الانسان على الحقیقه...» انسان را در حقیقت، همان جوهرحقیقى او
مىداند، و نه صرفا جهات جسمانى او که خارج از انسانیتوى مىباشند. از نظر وى
انسان، جوهر، حقیقت و ماهیتى یگانه وحتى منفرد داشته و انسان حقیقى، به عقل و درک،
حقیقى مىباشد.
به عبارتى دیگر، حقیقت و جوهره انسان، عقل و درک اوست.
کمااینکه خود او، در کتاب «تحصیلالسعاده» همان گونه
که ملاحظهشد، انسان را، الحیوان الانسى و الحیوان المدنى، جاندار عاقل،مدبر،
همگرا و مدنى مىخواند. اصطلاح انسان مدنى که مورد توجهخواجه نصیر در «اخلاق
ناصرى» و قطبالدین شیرازى شاگرد وى در«درهالتاج» در شرح نظر فارابى بوده، همان
تعبیر فارابىدرخصوص پدیده و مفهوم حیوان مدنى است; همچنان که خواجهنصیرمىگوید
که «انسان مدنى یعنى انسانى که قوام تمدن» یا مدنى ومدنیتبه وجود او «و امثال او
صورت مىبندد» . به تعبیرىدیگر، اختیار یا جهت عقلى ارادى انسان، اساس انسانیت و
مدنیتاو محسوب مىگردد. فارابى در فراز دیگرى از همین کتاب«تحصیل السعاده» ،
مدعى مىشود که سبب گرایش انسان به اجتماع،بهعنوان حیوان مدنى و حتى وجه تشبیه
انسان به حیوان انسى، همینگرایش وى به همنوع خود مىباشد. وى، هم در کتاب «فصول
مدنى» ،و هم در «التنبیه على سبیل السعاده» ، همین انسان مدنى رابهنوبه خویش،
براساس قدرت فکر و حسن اندیشه و همچنین برمبناىقوت و استحکام اراده او، به سه
گروه احرار، بهیمیون و عبیدبالطبع تقسیم مىنماید. بنابراین، انسان مدنى براثر
اندیشه درستو قوت عزم و اراده، یا بهیمى بوده، یا فراطبیعى و مدنى مىباشدو یا
سرانجام، طبیعى محسوب مىشود. «الانسان المدنى... بالجودهالرویه و القوه
العزیمه» ، به تعابیر مختلف «الانسانالبهیمى» و بهیمون یا «الحر» و یا «العبد
بالطبع» و«عبید بالطبع» هستند.
این تقسیمبندى از یک نظر، شباهت زیادى هم با تقسیمات
سهگانهافلاطون یعنى همان نفوس سهگانه زر، آهن و مفرغ داشته و هم شباهتبا انواع
سهگانه اتباع یا آزادگان، بردگان یا بندگان و سرانجامبیگانگان در نظریه سیاسى
ارسطو دارد. در عین حال، در نظریهفارابى. این تقسیمبندى، طبقاتى نبوده و بر پایه
اشرافیت، بویژهبر مبناى الیگارشى، تمکن و نفوذ مالى و سنتى و ارثى نیست; بلکهبر
پایه تدبیر و اراده انسانى مدنى استوار است. تقسیمبندىمزبور، بیشتر مبین هویت و
شان مدنى اجتماعات گوناگون بوده وبیانگر شخصیت و مرتبه مدنى آنهاست. فارابى در
کتاب «آراءاهلالمدینه» و کتاب «السیاسه المدینه» نیز به تفصیل بهتشریح سرشت و
طبیعت درونى مدنى آدمى و به نگرش و گرایش مدنى واجتماعى انسان، بهعنوان انسان
مدنى پرداخته است، وى در کتاب«جمع بین رایىالحکیمین» ، تناسب یا بهاصطلاح خود
او، تقویم وتعدیل نفس انسان را مقدمه لازمه و سبب تقویم و تعدیل غیر دانستهوآنرا
عامل ساماندهى و راهبرد اجتماع مدنى و مدینه مىداند.
در رساله «المقولات» نیز، هیئتهاى نفسانى انسان را
شاملجهتها، مبادى و موضوعات ارادى و طبیعى تلقى نموده و بدانهاتقسیم مىنماید.
همانند صورت و شکل بدن آدمى که طبیعى است; حالآنکه، ساختار مدینه و اجتماع مدنى
ارادى و صناعى مىباشد. یانظم و قانون و قدرتگرایى که غریزى و فطرى انسانها بوده;
لکنشکل نظام و سازمان دولت و حکومت، وضعى و قراردادى است.
بنابراین، از نگاه فارابى و در یک جمعبندى کلى، انسان
مدنى،مخزن اسرار، مبدا، مقوم و بهاصطلاح خواجهنصیر، معدل و همچنینمدبر و مدیر
بوده و بیش از آن، سیاستگراست. همین انسان در عینحال، قابل و سیاستپذیر و نیز
صانع و آفریننده و ایجادکنندهنهادهاى مدنى بوده و خلاق است. انسان همینطور مختار
و مراد;یعنى صاحب اراده و اختیار بوده و نیز عالم و ناظر مدنى مىباشد.
بدین ترتیب از نظر وى، بدون آگاهى دقیق از واقعیت،
ماهیت وحقیقت انسانهاى مدنى و بود، نمودها و غایتهاى مدنى آدمى، علممدنى ناقص و
نارسا; بلکه ناممکن مىباشد. همچنین این علم بدونشناخت جامع از نیازها و کمبودها
و نیز کششها و کوششها و همچنینگرایشهاى انسان، علمى بىپایه است. بدینترتیب،
بدون وقوف جامعبه استعدادها، امکانات و شرائط درونى و برونى انسان مدنى وبدون
اطلاع صحیح به صیرورت و شدن مدنى انسان، یقینا علم مدنى،سستبنیان مىباشد. بدین
سبب، بدون آگاهى نسبتبه حدود ونهایتهاى آنها، در نتیجه، این چنین علمى متشتت و
آسیبپذیر است.
همان گونه که انسان مدنى مقوم مدینه، اجتماع مدنى و
سیاست مدنىو به تعبیر خواجهنصیر، مقوم تمدن و مدنیت و پدیده مدنى بوده;همین طور،
علم انسان مدنى در نظریه وى، مقوم علم مدنى مىباشد.
در اینجا به همین اشارات بسنده مىگردد.