hc8meifmdc|2011A6132836|MoshaverAmlakDBWebSite|tblnews|Text_News|0xfdff3775000000006d04000001000200
بحران مشروعیت در پیدایش نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى
عباس زارع (×)
نوشتار حاضر، در صدد بررسى دو مقطع تاریخى یعنى دوره
قاجار تا نهضت مشروطیت و دوره پهلوى تا انقلاب اسلامى از منظر چگونگى پیدایش
مشروعیتسیاسى در این دورهها و نحوه زوال این مشروعیت در دو انقلاب است.در واقع،
بدون انکار تاثیر عوامل اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى در بروز و ظهور دو پدیده مهم
نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى، تحقیق حاضر، بر آن است تا روشن کند که همان گونه که
حاکمیتسیاسى در دورههاى مزبور با فایق آمدن برپارهاى مشکلات اقتصادى، اجتماعى و
فرهنگى در صدد ایجاد مشروعیتسیاسى و اعمال اقتدار مطلوب خود بوده است، بروز
چالشهاى بىپاسخ در عرصههاى یاد شده و عدم توان حاکمیتها در اداره و کنترل
مسائل ناشى از آنها نیز از سوى دیگر، حاکمیتسیاسى را با مشکلى جدى در حفظ
مشروعیتخود روبه رو ساخته و نظام سیاسى را دچار بحران مشروعیت کرد.در این جا،
دولت و نظام سیاسى حاکم بر جامعه، به عنوان اصلىترین عامل مسلط و صاحب نقش در
جامعه تلقى شده است.از سوى دیگر، چالشهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى به دلیل
قاهریت دولت در ایران معاصر، همواره در مراحل حاد و بحرانى خود، به چالش سیاسى
انجامیده و حکومت را با بحرانهاى سیاسى مواجه ساخته است; از این رو مىتوان گفت
شروعیتسیاسى دولت و به عبارت دقیقتر، دولت در وجه سیاسى آن، از مسالهانگیزترین
و در عین حال آسیبپذیرترین عناصر ساختارى در ایران معاصر بوده و در سدههاى اخیر
همواره بحران در عرصه نظام سیاسى ایران وجود داشتهاست.
سؤال اساسى این مقاله آن است که چه نسبتى میان ظهور
بحران مشروعیت از یک سو و فروپاشى نظام سیاسى حاکم در دو مقطع نهضت مشروطه و
انقلاب اسلامى از سوى دیگر وجود دارد؟ این پرسش خود به پرسشهاى دیگرى باز گشت
مىکند: مشروعیتسیاسى در دوره قاجار و پهلوى از چه منابعى تغذیه مىکرد؟ تزلزل و
فروپاشى مشروعیتسیاسى در نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى در سایه رخداد کدام
زمینهها و عوامل صورت گرفت؟ ظهور نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى، همراه با طرح کدام
عناصر مشروعیتساز جایگزین، تکوین یافت؟ در این راستا این فرضیه مطرح مىشود که
«ظهور نهضت مشروطه و انقلاب اسلامى، نتیجه فروپاشى عناصر مشروعیتبخش نظام سیاسى
حاکم و تکوین عناصر جایگزین مشروعیتبخش بوده است» .
در آغاز لازم است درباره مفهوم مشروعیت توضیحى ارائه
شود. «مشروعیت» بر گردان است که با واژگانى چون Legislator (میراث
قانونى) و (Legal | Legislation قانون گذارى) ، legacy (قانون گذار) هم
ریشه بوده و مىتوان معادلهایى همچون «مقبولیت» ، «قانونیت» و «حقانیت» را
براى آن به کار برد.البته از آن جایى که مفهوم «قانون» در غرب از توسعى خاص
برخوردار بوده و قوانین نانوشته اعم از سنتها و عرفها را نیز شامل مىشود،
مشروعیت ناشى از سنتها و عرفها نیز مستفاد از این واژه مىباشد. (1) ضمن
این که اقتدار مشروع، اقتدارى است که از جانب کسانى که تحت کار برد آن قرار
مىگیرند، معتبر یا موجه تلقى مىشود; از این رو مشروع بودن یک نظام سیاسى، یعنى
این که آن نظام مبین اراده عمومى است و توانایى ایجاد و حفظ این اعتقاد را دارد که
نهادهاى سیاسى موجود، مناسبترین نهادها براى جامعه هستند.بدین سان اقتدار و
مشروعیت، هر دو، ارتباطى نزدیک با مفهوم تعهد و الزام به فرمانبردارى مىیابند و
اقتدار، متضمن فرض مشروعیت مىگردد. (2) ماتیه دوگان در توضیح معناى
مشروعیت مىگوید: مشروعیت، باور بدین امر است که اقتدار حاکم بر هر کشور مفروض،
محق است فرمان صادر کند و شهروندان موظفند به آن گردن نهند.مفهوم مشروعیت را
مىتوان از طریق پیمایش، یعنى اندازهگیرى اعتماد مردم به نهادهاى موجود، ایمان به
رهبران و میزان حمایت از رژیمها، مورد سنجش قرار داد، چنانچه مردم باور داشته
باشند که نهادهاى جامعهاى مفروض، مناسب و از نظر اخلاقى موجه است، آن گاه مىتوان
نتیجه گرفت که نهادهاى یاد شده، مشروع است. (3) بدین سان مىتوان گفت
اصولا مشروعیتبه رابطه دو سویه میان مردم و اکمیتباز مىگردد; به علاوه امرى
ذهنى است و بنابر این در جوامع مختلف، در ابعاد و سطوح متفاوتى معنا پیدا مىکند و
نمىتوان قالبهاى عینى مشخصى براى آن در نظر گرفت.
در عین حال، برخى نیز مشروعیت را به منطق نظام سیاسى
حاکم در اعمال اکمیتخود باز مىگردانند; چنان که محمد جواد لاریجانى مىگوید:
مشروعیت، یعنى توجیه عقلانى انفاذ حاکم، یعنى اینکه
گروه حاکم چه توجیهى براى انفاذ قدرت خود دارد.این غیر از توجیه محکوم علیه در
قبول حکم است، زیرا آدم مىتواند به دلایل مختلف، از جمله ترس از جان، سیطرهاى را
بپذیرد; اما کسى که مسیطر است، چه توجیهى دارد؟ ...قواره حکومتبه اندازه برهان
مشروعیت است. (4)
ولى باپذیرش چنین معنایى، اولا، بحث از مشروعیت صرفا
بحث از پدیدهاى منطقى و ذهنى از منظر حاکمان خواهد شد، در حالى که مشروعیت اصولا
پدیده روانى در سطح کلان اجتماعى است; ثانیا، با قبول چنین معنایى، اساسا هر رژیمى
در حد مطلوب و مقبول، مشروعیتخواهد داشت هر چند که به هیچ وجه مورد قبول اکثریت
مردم جامعه خود نباشد، زیرا حتى رژیمهاى در تبعید نیز به نحوى، انفاذ حکم خود را توجیه
عقلانى کرده و براى حاکمیتخود، مدعى توجیه عقلانى هستند.مستبدان تاریخ در مرحله
سقوط و اضمحلال از خود مىپرسند، چرا پیروان، حکم آنها را فرمان نمىبرند؟ و چرا
تسلیم منطق واقعى و درست نمىشوند؟ بدین روى، نمىتوان مشروعیت را در وجه ذهن و
ضمیر حکام مورد کاوش قرار داد و چنانچه «توجیه عقلانى حکم» معادل مشروعیتباشد،
در همان جانب محکوم علیه نسبتبه قبول حکم صحیحتر خواهد بود تا جانب حاکم و
مسیطر.
نکته آخر این که در بررسى زمینهها و اشکال
مشروعیتبخش نظام سیاسى در نوشتار حاضر، ضمن توجه به عناصر کارکردى نظام سیاسى،
سنخشناسى مشروعیت ماکس وبر - مشروعیت عقلانى، مشروعیتسنتى و مشروعیت کاریزماتیک
- مد نظر بوده است، و در تحلیل چگونگى ظهور بحران مشروعیت، از چارچوب نظرى
«بروزشکافهاى اجتماعى» به همراه نظریه «مدرنیزاسیون» بهرهگیرى شده است.
مشروعیتسیاسى در دوره قاجار و پهلوى
حکومت قاجار بر شالوده قبیله استوار بود و قبایل در
این دوران به دلیل این که بهترین نیروهاى جنگى را تشکیل مىدادند، بر اهالى شهرى
برترى مىیافتند.در واقع تمام سلسلههاى مهم ایرانى از زمان آل بویه تا زمان
قاجار، بر قدرتهاى قبیلگى تکیه داشتند (5) و ساختار قدرت قبیله و
عشیره، نه تنها در ریشههاى شکلگیرى حکومت، بلکه در تکوین و استقرار بلند مدت
حکومت، عنصرى اصلى محسوب مىشد; بدین ترتیب شروعیتسنتى پدرسالارى از درون قبیله
به عرصه حاکمیتبسط یافت و شالوده اصلى اقتدار حاکم را سامان داد.قوىترین گروه
منفرد در حاکمیت، «دربار» بود که در عین حال، شخص «شاه» در راس آن قرار
داشت.دربار از گروههاى بزرگى از اقوام سلطنتى تشکیل مىشد که در میان آنها، ملکه
مادر، همسران و سوگلى شاه با نفوذ فراوان حضور داشتند، و همین افراد معمولا
فرمانروایان ایالات را از میان اعضاى خاندان قاجار برمىگزیدند و در قالب سیستم
خراج سالیانه، پستها را در خانواده قاجار دستبه دست مىکردند که البته داشتن
زمین در کسب چنین منزلتى بسیار مؤثر بود. این امر گواه پیوند میان دو عنصر ثروت و
قدرت، یعنى زمین داران با رهبران قبایل و وابستگان خاندان قاجار اعم از صاحب
منصبان و علما در این دوره است. (6)
در عین حال، در ضمن چنین شالودهاى از نظام سنتى، نوعى
فعالیت دیوان سالارى وجود داشت; لکن کارکرد آن نه تقویت وجه عقلانى مشروعیت و
اقتدار حاکم، بلکه جمع آورى مالیاتها و تامین بنیه مالى دربارىهاى ایالتى و
مرکزى، به ویژه شخص شاه بود; (7) چنان که شاهزادگان جوان مایل بودند تا
از منابع ایالتى براى سرکشى و طغیان استفاده کنند. (8)
برخى از علما نیز در این دوره، کارکرد تقویت و باز
تولید مشروعیتسنتى نظام سیاسى را ارائه مىکردند.گر چه برخلاف صفویه، قاجاریه
نمىتوانستخود را از نوادگان ائمه بشمارد و یا مدعى تبار و شرافتى خاص به لحاظ
مذهبى گردد، ولى بر مبناى سنت رایجسلطنتى، خود را ظل الله مىدانست; از این رو با
نصب امامان جمعه ولایات و نیز بخشى از قضات، سعى در جلب مشارکت علما و همگون سازى
آنها در جهت مشروعیتحکومت مىکرد، به بیان خانم لمبتون: «فتحعلى شاه براى جلب
مساعدت علما زحمت زیادى کشید، ولى حاکمان بعدى در صدد محدود کردن قدرت آنان بر
آمدند.محمد شاه با اینکه به طبقات روحانى جیره و مستمرى مىپرداخت، اما سعى
مىکرد که آنان را بیشتر تحت کنترل در آورد...علما وظایف مذهبى معینى براى حکومت
انجام مىدادند و بخش عمدهاى از آنان که تا حدى با حکومت مصالحه کرده بودند،
مقررى و مواجب دریافت مىکردند» . (9)
عنصر دیگرى که در تقویت و تحکیم مبانى مشروعیت قاجار
مؤثر بود، وجه کارکردى و کارآمدى نظام سیاسى در تامین امنیت و نظم بود.نظم و امنیت
در کشور پهناورى مانند ایران با فقدان راههاى مواصلاتى و با وجود فرمانداران محلى
که پستها را به مزایده برده بودند، معناى ویژهاى مىیافت; ضمن این که نیروهاى
نظامى محلى قبایل، پشتوانه چنین نظمى شمرده مىشدند.در عین حال، دولت مرکزى در
راستاى کنترل نظم و امنیت ایالات به وسایلى غیر مستقیم تمسک مىجست که «عبارت
بودند از: تقسیم نیروهاى مخالف دولت، تشویق منازعات گروهى، اعطاى رشوه و...، و
بالاخره گروگان نگه داشتن سران قبایل و خانوادههاى سرشناس در تهران. (10)
با همه این احوال، نباید از تاثیر گذارى و دخالت
نمایندگان دولتهاى خارجى و کمپانىهاى اقتصادى بیگانه در تصمیمات و سمتگیرى نظام
سیاسى ایران غفلت کرد; چه آن که رقابت انگلیس و روسیه و تضعیف استقلال سیاسى
حاکمیت داخلى، امکان تحلیل مبانى مشروعیت نظام سیاسى بر پایههاى صرفا داخلى را
منتفى ساخته و سهم مؤثر عنصر خارجى را در ساخت اقتدار و در نتیجه بنیان
مشروعیتحاکمیت داخلى قابل تحلیل مىشمارد; همچنان که خانم لمبتون مىگوید:
ناصر الدین شاه احتمالا نسبتبه ضعف ایران، از اجدادش
درک روشنترى داشت.وى با دریافتن این مطلب که از مداخله بیگانه نمىتوان جلوگیرى
کرد، سیاست تشویق و تقویت قدرتهاى بیگانه براى سرمایه گذارى در ایران را پیشه
کرد. (11)
خانم نیکى کدى نیز مىگوید:
تکیه ایران بر نیروهاى اقتصادى غرب، ضعف سیاسى و
نظامى، کوشش دولت در جلب نظر و موافقت غربىها و حفاظت قاجاریه توسط دولتهاى
انگلیس و روس در مقابل قیامهاى مردم، ایران را تبدیل به کشورى نمود که استقلال
بسیار محدودى داشت. (12)
در عین حال، همه عناصر نام برده را مىتوان در ذیل
همان مشروعیت پدرسالارى تفسیر کرد و این وجه از مشروعیت را وجه غالب نظام سیاسى
دوره قاجار برشمرد.
دوره پهلوى، برخلاف دوره قاجار، با خروج از
مشروعیتسنتى پدر سالارى همراه بود و شکلگیرى عناصر نوین مشروعیت را نوید
مىداد.در عین حال شاید بتوان گفت که هیچ شالوده منسجمى از عناصر مشروعیت در این
دوره تحقق خارجى نیافت و حاکمیت در تحقق بخشیدن بدین مقوله همواره سردرگم باقى
ماند.پهلوى اول، در وضعیتى به قدرت رسید که ناامنى گسترده، مشکلات اقتصادى دوران
پس از جنگ جهانى اول و از هم گسستگىهاى اجتماعى، مردم را در زیر فشارهاى مضاعف
ناتوان ساخته بود; از این رو با اعمال زور و دیکتاتورى، دستکم امنیت و نظم را به
جامعه باز گردانید. اعمال زور و شیوههاى قهرآمیز اگر چه در بلند مدت خود مشروعیت
زداست، لکن در کوتاه مدت به ویژه پس از دورهاى از ناامنىها و هرج و مرجهاى
اجتماعى، عامل مثبت و مشروعیت زا تلقى مىشود; ضمن آن که در دوره رضاخان در فاصله
سالهاى 1304 تا 1320، به طور نسبى یک برنامه نوسازى و اصلاحات از بالا به مرحله
اجرا در آمد که احداث خط آهن، بهبود سیستم حمل و نقل جادهاى، ایجاد کارخانههاى
برق و تقویتبخش صنعت، وضع قانون جدید خدمتسربازى و پایه ریزى ارتش مدرن، رشد
دیوان سالارى ادارى، توجه به نهادهاى تمدنى جدید نظیر تاسیس دانشگاه تهران از
جمله آنها بود.بدین سان به کارگیرى زور و اعمال قوه قهریه همراه با تامین نظم و
امنیت و اجراى برنامه نوسازى (که به وجوه کار آمدى نظام سیاسى باز مىگشت و
مىتوانست عامل مشروعیتیابى رژیم در دوره بقا و استقرار گردد) عناصر اصلى
شکلگیرى مشروعیت نخستین و مشروعیتبدوى در نظام سیاسى دوره پهلوى را تحقق
بخشید.در عین حال، همین عنصر زور و قوه قهریه در بلند مدت، عامل فروپاشى مشروعیت
نظام سیاسى و زوال ساخت اقتدار پهلوى اول گردید; بدین جهت، اصولا دشوار است که در
این مقطع بتوان مشروعیت پایدارى را مورد شناسایى قرار داد و تمسک شاه به پارهاى
از باورهاى سنتى مردم در برخى مواقع و تاکید او بر یکپارچگى ملى با اتکا
برناسیونالیسم دولتى، مغشوشتر وضعیفتر از آن است که بتوان آنها را مبناى
شکلگیرى مشروعیتى فراگیر و ریشه دار تلقى کرد.
دوره اقتدار پهلوى دوم نیز پس از سقوط دولت ملى دکتر
مصدق در سال 1332، با رویکرد شاه جوان به عنصر زور و استبداد به مثابه نخستین عامل
ایجاد اقتدار و مشروعیت آغاز شد.به گفته خانم کدى «شاه نیز از پدرش رضاشاه تقلید
نمود و بخش اصلى قانون اساسى سالهاى 1285 تا 1286 را که مقرر مىداشتحکومت از
هیات دولتى تشکیل مىشود که در مقابل مجلس که به وسیله آراى آزاد ملت انتخاب
گردیده، مسؤول بوده و قدرت شاه نیز به چند مورد معدود محدود مىباشد، به فراموشى
سپرد» . (13) شاه در سایه کودتاى زاهدى و سرکوب گسترده مخالفان و تشکیل
سازمان امنیتى در سال 1336، اقتدار خود را با حمایت دولتهاى خارجى به ویژه امریکا
تحکیم بخشید، در عین حال او مىدانست که در بلند مدت، این فرآیند، گره از کار
مشروعیت رژیم نمىگشاید و او نیازمند به کارگیرى عناصرى دیگر براى تحکیم مبانى
مشروعیت رژیم و تفوق یابى پایدار بر گروههاى قدرتمند و متنفذ از جمله روحانیت و
مذهبىهاست.
یکى از این عناصر، باز گشت رژیم به نوعى مشروعیت و
اقتدار سنتى بود.این نوع مشروعیتخود وجهى دو گانه یافت که از سویى، در تمسک شاه
به پارهاى عقاید مذهبى و باورهاى سنتى دینى مردم (همانند این ادعا که شاه تحت
عنایت و حمایت امام هشتم شیعیان قرار دارد) جلوه گر شد و از سویى دیگر، در توجه او
به دوران قبل از اسلام و افتخارات باستانى ملى و شکوه و عظمت پادشاهى هخامنشى و
ساسانى تجلى یافت.تبلیغ چگونگى جان به در بردن از سوء قصدى که در دهه 30 به جان او
شده بود، از قسم نخست، و برپایى جشنهاى تخیلى و پرهزینه 2500 ساله در دهه پنجاه
از مقوله اخیر بود.شاید این باز گشت دوگانه به مشروعیتسنتى، متعارض مىنمود; ولى
گویا رژیم مایل بود از هر دو زمینه در جهت تحکیم مبانى مشروعیتخویش بهره
گیرد.گاهى استفاده بىمهابا از چنین منابعى تا حدى پیش مىرفت که گویا شاه مایل
است چهرهاى اسطورهاى از یک رهبر فرهمند را براى خود ترسیم کرده و خود را مفتخر
به حمایت مستقیم الهى و سایه خدا بر زمین تلقى کند.
عنصر دیگر، توجه شاه به تقویت وجه قانونى - عقلانى
مشروعیت رژیم بود.این توجه از سویى در تقویت دیوان سالارى دولتى ظاهر گشت و از
سویى دیگر در تشکیل احزاب سیاسى مانند حزب ملیون، حزب مردم، حزب ایران نوین و
سرانجام حزب رستاخیز، ولى مآلا آنچه از سوى شخص شاه مورد تاکید و تعقیب قرار گرفت،
متمرکز ساختن قدرت تحت اختیار حکومت در تهران بود، و این البته با راه اندازى
نمایشى نمادین در جهت تبلیغ جنبههاى دموکراتیک حکومت و تظاهر به وجود اقتدار و
مشروعیتى قانونى عقلانى، سازگار مىنمود.در واقع وجه قانونى - عقلانى مشروعیت
رژیم، هیچ گاه بنیان استوارى نیافت و همواره در سطح اشکال نمادین این نوع مشروعیت
و تظاهر به وجود مشروعیتى قانونى - عقلانى باقى ماند.
در عین حال، گرایش به مظاهر جدید فرهنگ غرب و علاقه به
اصلاحات و نوسازى جامعه در بعد فرهنگى - علاوه بر بعد اقتصادى - با گرته بردارى از
مدلهاى غربى، شاه را در تعارض ویرانگر با گرایشهاى پیشین خود قرار مىداد.آیا او
مىخواست رهبرى بر طبق سنتها و آیین دیر پاى تاریخى تلقى شود یا رهبرى که با انگیزههاى
اصلاحطلبى و سنتشکنى در صدد است ملتش رابه «دروازههاى تمدن» رهنمون شود و
عاجلترین مظاهر غرب را در کشور به منصه ظهور رساند؟ مجموعه گرایشها و تمایلات
متعارض یاد شده، حاکمیت را در اتخاذ مسیرى واحد در جهت کسب مشروعیتى پایدار سر در
گم ساخت; در نتیجه رژیم سعى کرد از امتیاز همه انواع مشروعیتسیاسى بهره گیرد و
این امر اگر قابل تحقق بود، مشروعیتى ترکیبى و «منشورى» را براى رژیم به ارمغان
مىآورد. رژیم دیگر به مشروعیت و اقتدار پدرسالارانهاى که در دوره قاجار جریان
داشت و در پهلوى اول بقایاى آن دیده مىشود، دل خوش نداشت و مشروعیتسیاسى را در
بنیادهایى دیگر و عناصر متنوع جست و جو مىکرد.بدین ترتیب، اگر بتوان مشروعیت
اولیه و نسبى در دوره پهلوى نخست را ناشى از استخدام عنصر زور و اجبار همراه با
کار آمدى نظام در تامین نظم و امنیت و اجراى برنامه نوسازى تفسیر کرد، مشروعیت
مورد توجه نظام سیاسى در سه دهه اخیر پهلوى دوم را باید در منشورى از عناصر و
مفاهیم متفاوت و گاه متعارض صورت بندى کرد که شاه سعى داشتبا استفاده از عامل
اجبار و استبداد سلطنتى به تلفیق و تحکیم آنها همت گمارد و شاید در یک جمله بتوان
گفت که رژیم سیاسى در دوره پهلوى دوم تا آخرین روزها، میان عدم مشروعیت و وجود
مشروعیت چندگانه و متعارض همچنان سرگردان و متحیر باقى ماند.
تزلزل مشروعیتسیاسى در دوره قاجار
حکومت قاجار که خود برپایه نزاع و جنگ با قبایل رقیب و
حاکمان وقتشکل گرفته و اقتدار خود را تثبیت کرده بود، در سالهاى آغازین خود،
گرفتار تجزیهطلبى در مناطق شمال ایران و هجوم روسیه به آن مناطق گردید.جنگهاى
سختى که در فاصله سالهاى 1804 تا 1828 میلادى در این مناطق در گرفت، علاوه بر
هزینههاى سنگین نظامى و مشکلات فراوان اقتصادى که براى دولتبه بار آورد، ضعف جدى
در برابر ارتش مدرن دشمن و وجود فاصلهاى عمیق با کشورهاى غربى را نیز نمایان
ساخت.در این مرحله، نظام سیاسى حاکم خود را با دو گونه چالش مواجه دید:
چالش نخست، مسالهاى درون زا بود و به خرابىهاى داخلى
و تبعات ناشى از جنگ بر مىگشت.عواید دولت، کفاف هزینههاى به وجود آمده را
نمىداد.در واقع اقتصاد روستایى ایران با دو مشخصه صحرانشینى و لم یزرع بودن - که
تنها خوراک پنج تا ده میلیون نفر را پاسخ گو بود - نمىتوانست پشتوانههاى مالى
هزینههاى مزبور را فراهم کند; در نتیجه مطابق معمول، امتیاز زمینها و یا دارایىهاى
دیگر به عنوان معافیت از مالیات به صورت تیول واگذار مىگردید که این خود، فشار
هزینهها را بر سطح باقى مانده اراضى بیشتر مىساخت.از سوى دیگر، به دنبال همین
دست رخنهها و ضعفها در بنیانهاى داخلى، نفوذ خارجىها به ویژه انگلستان در سطوح
اقتصادى و اجتماعى افزایش یافت و محصولات غربى به عنوان رقباى جدى کالاى ایرانى به
مملکتسرازیرشد، چنان که اولین عریضههاى بازارىها علیه محصولات غربى به شاه و
اولین حرکتها و قیامهاى مهم مذهبى در دوره محمد شاه پدیدار گردید.از مسائل مهم
این دوره که خود عامل وخیمتر شدن اوضاع اقتصادى ایران بود، «موازنه منفى تجارى رو
به رشد، خرابتر شدن شرایط تجارت و سقوط وحشتناک ارزش نقره (جنس پول رایج ایران)
در بازارهاى جهانى بود. (14) در این دوره، فواصل در آمدهاى طبقاتى رو
به افزایش گذاشت و جامعه به سمت طبقاتى شدن پیش رفت، به چند کشور معدود غربى،
وابستگى خطرناکى ایجاد شد و دولت نیز قدمهاى مؤثرى در جهت تقویت اقتصادى ایران در
مقابل اقتصاد غرب بر نمىداشت. (15) در واقع قاجاریه فاقد اراده و توان
لازم جهت پیشبرد تمرکز قدرت در دست دولت مرکزى، انجام اصلاحات مالى و رفع خرابىها
بود.اقتصاد سنتى ایران در عرصه منسوجات و دیگر حرفهها که زمانى مایه مباهات
ایرانیان بود، بیش از پیش رو به افول گذاشت و یا در رقابتبا کالاى غربى نابود
شد.از سویى، واگذارى پستها و فرماندارى هاى ایالتى و از جمله مدیر کلى گمرکات به
صورت مزایده در حراج سالیانه، موجب مىشد که خرید هر پست، فشارهاى مالى مضاعفى را
براى تامین هزینههاى وارده در خرید پست قبلى و هزینه لازم جهتخرید پستبعدى، بر
گرده مردم منطقه تحمیل کند.بر همین سیاق، در سطوح نظامى، افسران و فرماندهان، حقوق
و مواجب سربازان تحت فرمان خود را به خود اختصاص مىداند.
در اوایل سالهاى دهه 1850 میلادى نیز مرحله جدیدى از
روابط ایران با قدرتهاى غربى یعنى واگذارى پارهاى امتیازات اقتصادى آغاز گردید
که منشا بروز قیامها و تنش هایى شد.در ادامه این روند در سالهاى دهه 1880 میلادى
تب این امتیازات به شدت بالا گرفت:
این سرى امتیازات که تنها مبلغ ناچیزى را به خزانه
دولتسرازیر مىکرد، اگر چه رشوه به شاه و مقامات بالاى دولتى براى کسب آنها بسیار
چشمگیر بود، اما هر چه بیشتر ایران را به کام کنترل و نظارت دولتهاى روس و انگلیس
فرو مىبرد. (16)
ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه با اتخاذ تدابیر مختلف
و به منظور فراهم کردن سرمایه، به اعطاى انحصارات و امتیازات به بنگاههاى خارجى
پرداختند. مظفرالدین شاه همچنین در صدد اخذ قروض خارجى براى پرداخت ولخرجىهاى
دربار، هزینههاى سفر، مقررى شاهزادگان قاجار و افراد دیگر و هزینههاى عمومى
برآمد.هر دو سیاست مایه نارضایتى وسیعى شد. (17)
بدین ترتیب، با نزدیک شدن به اواخر قرن نوزدهم،
انگلیسىها و روسها، به چنان منافع اقتصادى و سیاسى عظیمى در ایران دستیافتند که
در برخى موارد، حقیقتا صورت استعمار به خود گرفت.این روند در عین این که حاکمان را
به وابستگى بیشتر به قدرتهاى خارجى و ایجاد پیوندى مستحکمتر با آنان معطوف کرد -
که نتیجه آن، تضعیف استقلال سیاسى و تاثیر گذارى بیشتر دولتهاى خارجى بر سرنوشت
مملکتبود - ارتباط میان دولت و جامعه و جایگاه حکام در میان مردم را سستتر ساخت
و روز به روز حاکمیت را در چشم مردم وابستهتر و منفورتر گردانید. بدین سان، چالش
نخست، مجموعه بحرانهاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى را نشان مىداد که مآلا به بحران
سیاسى ختم شد و مشروعیت دولتحاکم را از بن متزلزل نمود.
چالش دوم، مسالهاى برونزا بود که از مسائل و
رخدادهاى ناشى از تحولات جهانى متاثر بود که به احساس ضعف عمیق ایرانیان در برابر
قدرت قاهر نیروهاى مدرن غرب منجر شده بود.حکام وقت ایران به رغم پارهاى کوششهاى
عباس میرزا و برخى دیگر از اصلاح طلبان، که آن نیز با مخالفت مراکز متعدد قدرت
داخلى رو به رو گشت، چندان تمایلى به ابتکار عمل و خلاقیت در امر نوسازى و حرکتبه
سمت پرکردن فاصله پدید آمده با کشورهاى غربى را نداشتند.همین ضعف و کاهلى از سویى،
نظام سیاسى را در چشم رعایا، در مقایسهاى تحقیرآمیز با حکومتهاى قدرتمند خارجى
قرار مىداد و از سویى دیگر، منشا الگو بردارىهاى سطحى و نیز پارهاى شیفتگىها و
خود باختگىها در برابر تمدن جدید و نوظهور مىگشت.اقداماتى را نیز که برخى صدر
اعظمها نظیر امیر کبیر در جهت تقویت انسجام داخلى و تمرکز مملکت انجام دادند و
مىتوانست زمینه ساز تحولات مثبتبعدى گردد، با سقوط آنها و ظهور نیروهایى که سعى
در محدود کردنشان شده بود (یعنى قبایل گوناگون و رهبرانشان، ملاکین از تبارهاى
مختلف و دربارىها) به سرانجام نرسید; در نتیجه با تداوم این روند، غرب براى ما به
مثابه یک مساله اساسى باقى ماند; چنان که خانم لمبتون مىگوید:
غرب در درجه اول، به عنوان یک موضوع قابل رقابت
نگریسته مىشد...و در درجه دوم، تهدید معنوى، مذهبى و سیاسى نسبتبه شیوه زندگى
مسلمانان به شمار مىرفت. (18)
بدیهى است نمىتوان چالش تمایل ایران به غرب جدید را
در تاثیراتى از این دست محدود کرد.تحقیر نظام حاکم داخلى در مقایسه با رقیب نوظهور
خارجى، و اقدام به کپى بردارى از الگوهاى غربى در شیوههاى زندگى، تنها بخشى از
آثار سوء برشمرده مىباشد; چنان که در لایههاى درونى جامعه نیز سنتىتر شدن برخى
اقشار و گروهها و گرایش به روى گردانى از مظاهر جدید در ضمن تقابل با حکومت و در
بازگشتبه دوران خاطرهانگیز سلف، دیگر آثار شکننده این وضعیتبود.همچنان که خانم
کدى مىگوید:
چنین به نظر مىرسد که نتایج تماسهاى ایران با غرب در
قرن نوزدهم، بیشتر از آن که مثبتباشد، منفى بوده و خیلى از مسائل ناخوشایند سنتى
به عوض این که مرتفع گردند، تقویتشده باشند. (19)
این گونه گرایشها نیز در جاى خود واکنشى منفى در
برابر نظام حاکم محسوب مىشد و به گونهاى - البته متفاوت با اشکال پیشین - نظام
حاکم را متهم مىساخت، و در عین حال، کارکردهایى منفى به مساله تماس با غرب
مىبخشید; چنان که لمبتون مىگوید:
ویژگى بارز قرن که سلطه فزاینده ملل غیر مسلمان بر
ایران بود، با تحویل قرن، بعد تازهاى به آشوبهاى داخلى بخشید.دشمنى با حکومتبه
شکل یک نهضت ملىگرا که هم اسلام و هم ضد بیگانه بود بروز کرد. (20)
بر این اساس، چالش دوم، مجموعه بحرانهاى موجود در
عرصه فرهنگ را مىنمایاند که به بحران سیاسى منجر شده بود.
در واقع دو دسته چالش یاد شده زاینده بحرانهاى
چندگانهاى بود که با نزدیک شدن به دهههاى پایانى قرن نوزدهم در قالب بحران سیاسى
فراگیر، نضجیافت.خانم کدى در یک جمع بندى، بحرانهاى چندگانه یاد شده را چنین
توضیح مىدهد:
جا به جایىهاى اقتصادى و سیاسىاى که در اثر تماس با غرب
در ایران به وجود آمد; از جمله زوال اکثر صنایع دستى ایران، تبدیل بافندگان فرش به
کارگرانى که براى دستمزدى ناچیز کار مىکردند، تنزل بهاى صادرات ایران در مقابل
بهاى واردات از اروپا و افت وحشتناک قیمت نقره که پول رایج ایران بود...به همراه
مشکل ایجاد یک بازرگانى مستقل از اروپا و عدم ایجاد کارخانجات تحتحمایت دولت،
موجب نارضایتى روز افزون اقتصادى مردم گردید...کنترل روز افزون سیاسى ایران توسط
غرب مورد تنفر مردم بود و تعداد بسیار زیادى از تجار و کارگران ایرانىاى که به
هندوستان، ماوراى قفقاز شوروى و ترکیه مسافرت مىکردند، مىتوانستند به چشم خود،
اصلاحات به عمل آمده در آن کشورها را ملاحظه کرده و با افکار آزادى خواهانه و
مبانى جدید آشنا شوند که متضمن راههایى بود که بدان وسیله دولتها و از جمله
ایران مىتوانستند تغییر کرده و به روشهایى روى آورند که به تقویتبنیه داخلى و
بهبود شرایط آنها منجر شود. (21)
اگر چه شاید بتوان نابسا مانىها و فروپاشىهاى
اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ایران در قرن نوزدهم را به عوامل گوناگون داخلى یا
خارجى مربوط دانست; لکن آنچه مسلم استبه دلیل قاهریت دولت و نظام سیاسى در
سدههاى اخیر و صاحب نقش عمده بودن حکومتها در برابر اقشار اجتماعى و شکلگیرى
مشروعیتى از نوع پدر سالارانه در نظام وقت، بیشتر خرابىها و ناهنجارىها به خرابى
حکومتباز مىگشت.حکومتهاى وقت نیز در برابر تنشها و قیامهاى موجود، از آنجا
که فاقد توان لازم جهت اتخاذ راهى براى اصلاح خرابىها و انجام نوسازى در جامعه
بودند، و از سوى دیگر، ارتباطى با حکومتها و دولتهاى غربى پیدا کرده و احیانا
مستحضر به پشتیبانى آنها شده بودند، راه استبداد و برخورد خشونتآمیز در برابر
اعتراضات مردمى را پیش روى خود مىدیدند; حال آن که گر چه حکومت قاجار و حکومتهاى
پیش از آن عموما با توسل به خشونت و بهرهگیرى از زور به قدرت دستیافته بودند،
ولى بقا و دوام یک نظام سیاسى نیازمند ایجاد مشروعیت در سایه عوامل دیگرى است که
این حکومتها به نحوى آشکار از استعداد بهرهگیرى از این عوامل بىبهره بودند.
بدین سان توالى بحرانها و مسائلى ذو وجوه در آخرین
دهههاى قرن نوزدهم، و عدم توانایى حاکمان وقت در ساماندهى امور، منجر به رویارویى
مردم با حاکمان و بروز خشونت و استبداد آشکار از سوى آنها گردید.در نگرش مردم، در
مقایسه با مظاهر و جلوههاى پیشرفت و اصلاح گرى دولتهاى رقیب و نظامهاى اجتماعى
- سیاسى همسایه، جایگزینى شرایط رقتبار موجود با وضعیتى مطلوب کاملا ضرورى و لازم
مىنمود.تامل در واکنشهاى مقابله جویانه و بحرانهاى سیاسى داخلى از تنباکو تا
انقلاب مشروطه چنین مىنماید که گویا از سویى، ناظر به خرابىهاى داخلى و استبداد
حکام در مواجه با اعتراضات مردم است و از سویى دیگر، در ترسى از تسلط بیش از پیش
غربىها بر منافع و سرمایههاى مملکت مىباشد و از حیثیتى دیگر، در سوداى ابراز
حقارتها و عقبماندگىها و کسب برترىها و امتیازات جوامع رقیب است، در واقع،
بحرانهاى سیاسى حادث در اواخر قرن نوزدهم ابتدا در زمینهها و عوامل غیر سیاسى و
البته چندگانه آن قابل ریشهیابى است، ولى نقش محورى نظام سیاسى حاکم و مستولى
بودن روح استبداد بر حاکمیتسیاسى و نبود ساز و کارهایى که مسائل غیرسیاسى را از
مقوله سیاستبر کنار دارد، موجب گشت تا عناصر و عوامل اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى
به حوزه سیاست منتهى شده و بحرانهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى به بحران سیاسى
تنزل یابد و در نتیجه، آنچه به صورت طغیان و انفجار در سطح جامعه بروز نمود، مهدوف
به نظام سیاسى گردید و در درجه نخست، تلاشى مشروعیت نظام سیاسى را فرا روى خود
یافت.
قهرا فروپاشى مشروعیتسیاسى نظام در این دوره، به
همراه ظهور عناصر جدید مشروعیتبخش و قالبهاى جایگزین ممکن گردید.اصولا زمانى
تمایل به گذار از وضعیت موجود به شرایط جدید در ذهن و ضمیر یک قوم تجلى مىکند که
مقایسهاى میان عناصر شکل دهنده وضع موجود با عناصر سازنده وضع مطلوب رخ دهد.این
مقایسه تنها در سایه توجه به شرایط جایگزین و مطلوب تحقق خواهد یافت.عناصر و شرایط
جایگزین در این دوره نیز همان مسائلى بود که اندیشه گران ایرانى از الگوهاى
برونزا دریافت مىکردند; گرایش به اقتدار قانونمند و مشروعیتى قانونمدارانه،
تمرکز زدایى و توجه به مشروطیت، آزادى و عدالت در اشکال جدید اجتماعى - سیاسى و
عناصر بر آمده از حکومتهاى دموکراتیک از جمله آنها بودند.بر این پایه، دیگر
استبداد و جلوههاى ویژه آن و اتکا به دولتهاى خارجى پذیرفته نبود.مرحوم حائرى
ورود عناصر جدید به اندیشه اندیشه گران ایرانى و اضمحلال مشروعیت استبداد حاکم را
چنین توضیح مىدهد:
به سبب آشنایى و توجهى که اندیشه گران ایرانى باسیر و
گسترش جنبشهاى مشروطه خواهى بورژوازى غرب داشتند، احساس کردند که نظام حاکم آن
زمان در ایران دیگر تحملناپذیر است.آنان هر انگیزه خصوصى و فردى که داشتند، بدان
باور بودند که ایران هنگامى از امنیت، آسایش، آبروى بین المللى، اهمیت و ثبات
برخوردار خواهد شد که حکومت استبدادى آن زمان در سرزمین ایران ریشه کن شود و یک
نظام مشروطه دموکراسى گونه غربى جایگزین گردد.این مردان باور داشتند که بسیارى از
ارزشهاى نو با واقع همبستگى دارد.آنان با وضع جهانى و اوضاع فاسد داخل ایران
آشنایى داشتند.آنان به دست آورده بودند که رژیم ایران به علت فساد حکومت از درون،
در حال واژگونى است، و به سبب دخالت و کارهاى رقابتآمیز و تجاوز کارانه
امپریالیستها از برون، به فرسودگى و زیانهاى جانفرسا دچار شده است. (22)
تزلزل مشروعیتسیاسى در دوره پهلوى
همان طور که گذشت، مشروعیتسیاسى در دوره پهلوى گر چه
با عناصرى کارکردى از قبیل حفظ امنیت و نظم و انجام دادن شمارى از اصلاحات گره
خورده بود، ولى از آغاز با عنصر استبداد تحکیم یافت و در ادامه، اقتدارى متکى بر
خشونت را به نمایش گذاشت.در این باره، نخست وزیر رضا شاه، مخبر السلطنه هدایت
مىنویسد:
براى هیچ کس امنیت نبود.شاه به احدى به جز چاپلوسان و
چاکران رحم نمىکرد و مخالفان سیاسى خود را با حربههاى مختلف از میان بر داشت و
یا به خانه نشینى و تبعید ناچار شان ساخت و حتى به دوستان رحم نکرد.تیمور تاش،
نصرت الدوله، سردار اسعد، تدین و تمام سینه زنهاى پاى علم جمهورى و تفسیر
سلطنتیکى یکى پاداش دمتیافتند. (23)
این نوع اعمال اقتدار، قهرا در مقاطعى خاص و بحرانى به
چالش کشیده مىشد و همان گونه که در مرحله تاسیس رژیم و تحکیم اولیه آن مؤثر بود،
اما در مقاطع دیگر بىاثر مىگشت.این امر خاصیت متناقض نماى استبداد را هویدا
مىکند که به همان میزان که جامعه ونیروهاى اجتماعى را در کام خود فرو مىبرد،
صاحبان قدرت سیاسى را در واپسین لحظات ناکام مىسازد.در واقع اگر در این دوره
استبداد در ابتدا عامل انسجام ملى و تحکیم حاکمیتشد، در ادامه به عامل پیدایش
نارضایتىها و تراکم عقدهها بدل گشت.چنین اقتدارى، خود زمینه داشت تا با بروز
بحرانهایى در داخل و یا اعمال فشار نیروهاى خارجى از هم بگسلد و از درون باز
شکافد; چنان که در پایان دوره پهلوى اول چنین وضعیتى پدیدار شد.
در عین حال، عناصر دیگرى نیز بودند که این فرو پاشى را
دامن زدند.اصلاحات اقتصادى رضاخان اگر چه جنبههاى مثبتى داشت و گامهاى مؤثرى را
در راه نوسازى پشتسرگذاشت، لکن فقر، بیکارى و فاصله طبقاتى را نسبتبه قبل
فزونتر ساخت و دامنه نارضایتى مردم را تشدید کرد.سیاستشاه با اقشار مختلف نیز
همان سرکوب و اعمال خشونتبود:
سیاست وى نسبتبه کارگران شهرى مشابه سیاست او نسبتبه
کشاورزان بود، اعتصابات درهم شکسته شده و ایجاد اتحادیههاى کارگرى نیز غیر قانونى
بود. مردم نیز به خاطر فقر کشاورزان یا بیکارىهاى مزمن به حقوقهاى کم براى همیشه
قانع شده بودند. (24)
در عمل، کشاورزان مورد بىمهرى بیشترى قرار گرفتند و
ملاکان بزرگ تقویتشدند:
حمایت از ملاکین بزرگ و سقوط سطح زندگى روستایى،
ضعیفترین نقاط برنامه نوسازى رضاشاه بودند. (25)
گسترش هر چه وسیعتر نیروهاى پلیسى و ارتشى که امکان
مىداد هر گونه حرکت کشاورزان در جهتبهبود وضعشان به سرعتسرکوب شود، نیز از
عواملى بود که به پایین نگاه داشتن منزلتسیاسى و اقتصادى کشاورزان کمک مىکرد.
(26)
در برخورد با قومیتها و قبایل نیز همین گونه رفتارها
در شکلى دیگر تکرار شد:
سیاست رضا شاه نسبتبه قبایل، ادامه کنترل نظامى آنها
بدون ارائه هیچ گونه راه حلهاى اقتصادى بود.خط مشى او در مورد کردها و سایر قبایل
عمده این بود که آنها را با زور خلع سلاح نموده، رهبران آنها را دستگیر و زندانى
کرده و از طریق نیروهاى نظامى به کنترل قبایل بپردازد....بعضى از قبایل نظیر لرها
با این سیاست تار و مار شدند. (27)
در واقع بیشتر سیاستهاى اقتصادى و اجتماعى در جهت
نوسازى نیز تحت تاثیر سیاست تمرکز گرایى اقتدارآمیز قرار داشت و در همه جا، قدرت
به مثابه اهرم خستحاکمیتبه کار رفت:
هیچ گونه اختیارات مردم سالارانه...در امر اداره دهات،
شهرها، مناطق و یا استانهاى کشور وجود نداشت.کلیه مقامات دولتى در سرتاسر کشور از
تهران نصب گردیده، در مقابل مرکز، مسؤول بودند.کنترل نیز به طور مستبدانه و از راه
دور صورت مىگرفت. (28)
مجموعا اصلاحات اقتصادى، اجتماعى رضا شاه به ایجاد
فاصله بیشتر بین طبقات مرفه و متوسط جامعه و محرومتر شدن اکثریت جامعه منجر شد:
رژیم رضا شاه فاصله بین طبقات بالا و متوسط اجتماع را
که با وجودى که درصدشان رو به رشد بود، اما هنوز مقدار کمى از کل افراد جامعه را
تشکیل مىداند، به هزینه اکثریت عظیم مردم محروم و فقیر جامعه زیادتر نمود...هزینه
برنامه نوسازى رضا شاه و ریشه طبقات ممتاز، اکثرا از جیب اکثریت مردم پرداخت
مىشد...و بیشتر به نفع یک گروه محدود از طبقات برجسته و مرفه اجتماع بود.
(29)
اما نوسازى رضا شاه با عطف توجه به مظاهر فرهنگى غرب
به ویژه تمرکز بر لایههاى سطحى آن، منشا پیدایش نوعى دو گانگى فرهنگى در فرهنگ
بومى و سنتى ایرانیان گردید و جامعه را بدین سو سوق داد که همان شکاف اقتصادى میان
دو قشر جامعه، به نوعى شکاف فرهنگى منتهى شود; به طورى که طبقات بالا طبقه جدید
متوسط هر روزه بیش از پیش آداب و سنن غربى را پذیرا شده و به مظاهر فرهنگ غربى روى
آوردند; در نتیجه از درک فرهنگ مذهبى و سنتى اکثریت هموطنان خود عاجز شدند; در
حالى که کشاورزان و طبقات بازارى شهرى، هنوز از علما تبعیت مىکردند و فرهنگ سنتى
در میانشان ریشه دار بود.بروز این دوگانگى که در دهههاى پایانى پهلوى دوم به نحو حادترى
خود را نمایان ساخت، مجددا مورد اشاره قرار خواهد گرفت.
بدین ترتیب، تشدید بحرانهاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى
همراه با کارکردهاى منفى عنصر خشونت و استبداد، زمینههاى اصلى ایجاد تزلزل در
ارکان مشروعیتسیاسى نیم بند دوره رضاخان را به ظهور رسانید و این امر به صورت
بحران سیاسى فراگیر و فرو پاشى کامل در آستانه جنگ جهانى دوم آشکار گشت.
پهلوى دوم با گذر از یک دهه فضاى باز سیاسى (سالهاى
1320- 1332) در دوره استقرار حاکمیتخود (دهه 1330 به بعد) کما بیش دچار همان
ضعفها و خللهاى مشابه در تحکیم مشروعیتخود مىگردد.تورم و تشدید فاصله طبقاتى،
فساد دستگاه در بلعیدن ثروتهاى مملکت در برابر چشم تودههاى محروم، پیدایش
شکافهاى فرهنگى و تشدید تعارضات آشکار در درون فرهنگ ملى، جریحه دار شدن احساسات
ملى و مذهبى، متاثر بودن از قدرتهاى خارجى و در نتیجه بىاهمیتشدن استقلال سیاسى،
در کنار استبداد شخصى شاه که با گرایش به نظامىگرى و انجام هزینههاى سرسام آور
همراه شده بود، همه بخشى از عناصرى را شکل داد که پایههاى اقتدار مطلوب رژیم را
سست کرده و از شکلگیرى نوعى مشروعیتسیاسى پایه دار جلوگیرى کرد; چنان که خانم
کدى مىگوید:
در سالهاى نخست دهه 1960 میلادى، با نزدیک شدن
انتخابات، مسائلى نظیر تورم جدى، فساد روبه رشد و نشانههایى دال بر این که رونق
اقتصادى اواخر سالهاى دهه 1950 میلادى رو به انفجار بود، باعث گردید که در خارج
از قلمرو دو حزب رسمى دولتى، مخالفتهایى به منصه ظهور برسد. (30)
وى ادامه مىدهد:
شریف امامى مجبور شد بپذیرد که شرایط مالى ایران بد
بوده و ذخایر ارزى مملکت نیز پایین مىباشد.برنامهاى که بسیار جدى به نظر
مىرسید، برقرارى ثبات اقتصادى بود; اما آنها که مهارت طبقه سر آمد و ممتاز ایران
را در بازى گرفتن و گریز از قوانین مىدانستند، به این برنامه نیز با چشم شک و
تردید نگاه مىکردند. (31)
روند اصلاحاتى که شاه پس از برکنارى امینى، نوید آن را
مىداد و با تعبیر انقلاب سفید و اصلاحات ارضى از آن یاد مىشد، عملا مقهور
سیاستهاى بعدى نظامىگرى شاه قرار گرفت، و به دلیل وجود فساد گسترده در سیستم
ادارى مملکت و در میان نخبگان ابزارى جامعه، در ابعاد محدود خود نیز کمتر توانست
تاثیر گذار شود.این طبقات ثروتمند و بالاى جامعه بودند که ثروتمندتر مىشدند; اگر
چه ممکن بود طبقات فقیر نیز بىبهره نمانند; البته «این امر بدان معنا نیست که اکثر
افراد فقیر ظاهرا فقیرتر شدند.با توجه به افزایش چشمگیر در آمد سرانه مملکت، طبقات
ثروتمند بسیار ثروتمندتر شدند و طبقات فقیر هم اندکى وضعشان بهتر شد; اما طبقات
فقیرتر از چنان سطح در آمد پایینى شروع کرده بودند که حتى دو برابر و یا سه برابر
نمودن میزان در آمد ایشان نیز هرگز نمىتوانست آنها را به سطحى شبیه به وضع طبقات
کارگرى اروپا برساند. (32)
در اواخر دوره حکومتشاه، على رغم افزایش اولیه در آمد
مملکت در سالهاى نخست دهه 1350، و توزیع بخشى از درآمد میان اقشار جامعه (که
افزایش توقعات و انتظارات مردم را نیز در پىآورد) تورم اقتصادى و کاهش در آمد
بعدى، مجال ادامه روند پیشین را از دولت گرفت و این امر خود، به عامل بروز تنشها
و انفجارات داخلى تبدیل شد.
تورم و سایر مشکلات اقتصادى موجب گردید که در اواسط
سال 1356 شمسى جمشید آموزگار به عنوان نخست وزیر منصوب گردد.او بلافاصله به اجراى
یک برنامه ضد تورمى دست زد که این امر باعث ازدیاد ناگهانى بیکارى، به خصوص در
میان طبقات غیر متخصص و نیمه متخصص گردید.این مطلب...یک حالت کلاسیک قبل از
انقلابات را به وجود آورد. (33)
از سوى دیگر، فساد مالى و اخلاقى در میان وابستگان به
دربار و گرایش شاه به انجام هزینههاى گزاف و اسرافآمیز و ظهور مصرف زدگى و تجمل
گرایىهاى رؤیایى در میان طبقات حاکمه، که جلوههاى آن از راههاى گوناگون در سطوح
عمومى جامعه آشکار مىگشت، فاصله و شکاف میان تودههاى مردم و طبقات حاکمه را
عمیقتر ساخت و دولت و دولتمردان را بیش از پیش در چشم مردم منفور گردانید.
نمایشاتى نظیر تاج گذارى شاه و به خصوص جشنهاى پر خرج
دو هزار و پانصدمین سال سلطنتشاهى که در سال 1350 شمسى برگزار گردید، نمایانگر
مغایرت و اختلاف عظیمى بود که در ثروت ظاهرا نامحدودى که شاه براى خرج کردن در
اختیار داشت و فقر اکثریت عظیم تودههاى مردمى که زیر سلطه و حکومت او بودند، به
چشم مىخورد. (34)
این فاصله و اختلاف، زمینهاى اساسى بود تا مردم را رو
در روى دولت قرار دهد و چالشهاى عمیقى را در عرصه مشروعیتسیاسى حاکمیت مطرح
سازد.
واکنشهاى اعتراضآمیز مردم و ظهور گروههاى مخالف در
جامعه نیز نه تنها حاکمیت را به اصلاح روند سیاستها و تعدیل عوامل بحران ساز
معطوف نساخت، بلکه همانند پهلوى اول - البته با در اختیار داشتن نیروى امنیتى
ساواک و ارتش مدرنتر گرایش به خشونت و سرکوب به مثابه سیاستى اصلى باقى ماند.صرف
نظر از سال 1355 که با روى کار آمدن کارتر و فشار روى شاه جهت اعطاى آزادىهاى
بیشتر به مردم زیاد شد، در سراسر دوره حکومت پهلوى دوم، تکیه بر استبداد و نظامى
گرى، عنصرى اصلى در سیاستهاى شاه بود.شاه خود در خصوص ضرورت به کارگیرى زور
مىگوید:
براى انجام کار در ایران نیاز به مشورت با دیگران
نیست.هیچ کس حق ندارد در تصمیمات ما دخالت نماید و در مقابل ما قد علم کند.در این
کشور این منم که حرف آخر را مىزنم.واقعیتى که فکر مىکنم بیشتر مردم با خوشحالى
مىپذیرند....باور کنید در جایى که سه چهارم ملتى خواندن و نوشتن نمىدانند، تنها
راه انجام اصلاحات، شدیدترین دیکتاتورىهاست. (35)
مجموعه این شرایط جامعه را به سمت و سویى سوق داد که
بنیانهاى اقتدار و حاکمیت رژیم، بیش از پیش سستشد و مشروعیتسیاسى دولت را در
برابر پرسشى ویرانگر قرار داد.بدین سان، دیگر ادعاهاى بزرگ پیشین که در راستاى
توسعه مشروعیت و استحکام پایههاى حاکمیت عرضه مىشد، گزافهاى بیش نمىنمود.خانم
کدى دریک جمع بندى چنین مىگوید:
در سال 1356 شمسى، مجموعهاى از عوامل نظیر رکورد
اقتصادى، تورم، افزایش [بیش از] حد جمعیتشهرى، سیاستهاى دولت که به طبقات بازارى
شدیدا لطمه وارد ساخت، اختلاف چشمگیر سطح در آمدها و مصرف زدگى آن طبقه ممتاز
جامعه به سبک غربى و بالاخره فقدان آزادى و مشارکتسیاسى براى مردم، توسط اکثریت
افراد و در سطح گستردهاى احساس گردید و سپس پیش بینىهاى متعدد دولتیان را که
تمدن بزرگ در چشم انداز و به سهولت قابل حصول است، به یک دروغ مبدل ساخت.
(36)
عامل دیگر نیز که سهم مهمى را در تزلزل بنیانهاى
مشروعیت رژیم به خود اختصاص داد، چنان که اشاره شد، پیدایش شکافهاى فرهنگى و
تشدید تعارضات در درون فرهنگ ملى بود که این به ویژه در دهه چهل و پنجاه خود نمایى
کرد.حاکمیت در مسیر اتخاذ سیاستهاى فرهنگى، جامعه را میان دست کم سه لایه فرهنگى،
متحیر و سرگردان ساخته بود: از سویى، تکیه بر فرهنگ ملى باستانى و پادشاهى و
سنتهاى دیرین، باز گشتبه گذشته پر افتخار را نوید مىداد و ایران باستان را
الگوى اساسى بر مىشمرد; از سوى دیگر، تمسک به مظاهر جدید تمدن غربى و آراستن به
ظواهر و نهادهاى نمادین فرهنگى غرب در میان نخبگان حاکم امرى رایج گشته و گرایشى
وسیع به فرهنگ جدید غربى را ترویج مىنمود که ظهور مبارزه با غرب زدگى در میان
بخشى از جریانات فکرى - فرهنگى این دوره، واکنشى به همین مساله بود، و از هتسوم،
وجود فرهنگ مذهبى و دینى ریشه دار در میان تودههاى مردم قابل انکار نبود و گاه و
بىگاه حکام را نیز وادار به اعتراف بدان و همراهى و همسویى با آن مىساخت.این
تعارض درونى در فرهنگ ملى، پیش از آن که وجه مشترک و راه علاجى بیابد، به نوعى
بحران هویت در میان لایهها و اقشار عمومى جامعه منتهى گشت که ثمره نخست آن در
حوزه ساختار سیاسى جامعه، تزلزل مشروعیتسیاسى رژیم بود.در واقع بحران هویت که
معضلى فرهنگى بود، در این مرحله به بحران مشروعیت در قلمرو سیاسى تنزل مىیافت و
شکافهاى فرهنگى جامعه به تقابل عمیق جامعه با دولت در حوزه سیاسى بدل مىگشت.
گسستهاى یاد شده در سطوح اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى
همراه با فقدان توسعه نهادهاى سیاسى جامعه در اثر رویه استبدادى حکومت، پىریزى
اقتدارى مستحکم و مشروعیتى پایدار را با چالشهایى جدى مواجه ساخت و نظام حاکم را
از کسب مستمر پایگاه فراگیر و وفادار در میان تودههاى مردم محروم ساخت.
طبعا ظهور بحران مشروعیت در سالهاى پایانى عمر پهلوى
دوم و فروپاشى مشروعیت نسبى پیشین، با ظهور عناصر جدید مشروعیتبخشى نیز همراه
بود.پیدایش عناصر جایگزین و به زیر سؤال رفتن وضعیت رایج در سایه آن، خود عاملى
اساسى در تزلزل بیشتر بنیانهاى پیشین گردید.توجه به لزوم تغییر ساختار سیاسى از
پادشاهى به جمهوریت - به جاى تغییر پادشاه - و گرایش به جمهورى خواهى از جمله این
عناصرى بود که در پایان عمر پادشاه مستبد پهلوى جلوهگر شد.علاقه به استقلال سیاسى
و احیاى عزت ملى در برابر سیاستهاى تحکمآمیز دولتهاى قدرتمند به ویژه امریکا،
عنصر اساسى دیگرى بود که مورد توجه قرار گرفت.مردم احیاى روحیه و فرهنگ ملى خود در
برابر جریانات متاثر از فرهنگ غرب و نیز عدم تاثیر پذیرى دولت در مقابل سیاستهاى
اعمال شونده از ناحیه دول قدرتمند غربى را در باز گشتبه استقلال سیاسى جست و جو
مىکردند.گرایش به مذهب و اسلامخواهى نیز که به گونهاى واکنش به جریحه دار شدن
احساسات مذهبى در اثر برخى سیاستها و برخوردهاى رژیم تلقى مىشد، عنصر مطلوب
دیگرى در این مقطع گشت; گرچه باید تاکید کرد که سرکوب مخالفان کمونیست در دهههاى
آخر حاکمیتسیاسى رژیم از سویى و ظهور ایدئولوگهاى اسلامى نیرومندى چون دکتر على
شریعتى از سوى دیگر، زمینه گرایش به سمت مذهب به مثابه «راه نجات» از سوى مخالفان
و تودههاى مردم را تشدید ساخت و سرانجام، بروز تمایل به پارهاى دیگر از عناصر
ملى و دموکراتیک و مردم سالارانه، ضلع دیگر مدل هندسى جایگزین نظام وقت را شکل
داد.
توجه به بیشتر این عناصر توام با اعتراض به همه ضعفها
و مشکلات موجود در ساختار پیشین، در کلام و شخصیت پر جاذبه آیة الله امام خمینى،
رهبر روحانى نهضت، نمودار گشت، و بدین سان، جامعه ایران، فروپاشى مشروعیت و اقتدار
پر مساله نظام حاکم را همراه با رویکرد به آرمانها و آمال ملى و مذهبى خود یکجا
در مىیافت.
نتیجه
تکوین مشروعیت پایدار سیاسى در سده معاصر، از مسائلى
بوده که رژیمهاى حاکم همراه با آن به مثابه یک معضل اساسى دستبه گریبان بودهاند
و اگر در سال هایى محدود، این امر به صورت نسبى تحقق مىیافت، با گذر ایام دوباره
به مثابه امرى پر مساله و گاه بحرانى پدیدار مىگردید.بدین سان، در دوره قاجار و
پهلوى، تحقق مشروعیت نسبى و سپس زوال مشروعیتسیاسى و فروپاشى ساختار سیاسى را در
دو مقطع زمانى به طور مشخص مىتوان مشاهده و ارزیابى کرد:
مقطع نخست، دوره نهضت مشروطه است.پیش از این، رژیم
سیاسى از مشروعیتى سنتى در شکل پدرسالارى برخوردار بود و پیر سالارى قبیله را به
پدرسالارى و پدر شاهى در نظام سیاسى بسط داده بود.ضمن این که با تقویت کار آمدى
نظام سیاسى در تامین امنیت و نظم به توسعه مشروعیتخود در تداوم عمر سیاسى رژیم
اهتمام کرد.در عین حال که نباید از سهم مؤثر عنصر خارجى در حاکمیت و اقتدار داخلى
به ویژه در دهههاى پایانى این دوره غفلت کرد.با این همه، از یک سو بروز چالشهاى
جدى در عرصه اقتصاد جنگ زده داخلى، بالا گرفتن تب اعطاى امتیازات به دولتهاى
خارجى مسلط و بروز بحرانهاى اجتماعى به دنبال آن، و اعمال خشونت و استبداد در
مواجهه با نارضایتى اجتماعى مردم (به عنوان عوامل درون زا) و از سوى دیگر، احساس
سرخوردگى و ناکامى از عقب ماندگى از تحولات و پیشرفتهاى پدید آمده در غرب و ظهور
بحرانهاى فرهنگى ناشى از آن در سطح گسترده (به عنوان عامل برون زا)، به ظهور
بحران مشروعیتسیاسى فراگیر در سالهاى دهه 1280 شمسى منتهى گردید و رژیم وقت را
در معرض سقوط و اضمحلال کامل قرار داد و بدین ترتیب، آزاد شدن از استبداد داخلى و
وصول به دست آوردهاى سیاسى، اجتماعى فرهنگ و تمدن غربى، دستمایه اقدام براى تغییر
ساختار سیاسى حاکم از سوى مردم قرار گرفت.
مقطع دوم، دوره ظهور انقلاب اسلامى است.پیش از این
دوره، رژیم سیاسى، تحقق «مشروعیت نسبى» را در برهه هایى از عمر خود تجربه کرد;
چنان که تکیه بر عامل زور و استبداد در آغاز حاکمیت پهلوى اول و آغاز دوره دوم از
حاکمیت پهلوى دوم، تحقق نسبى و ناپایدار مشروعیتسیاسى را به ارمغان آورد.به علاوه
اتکا بر عنصر کار آمدى در ایجاد نظم و امنیت (در پهلوى نخست) و نیز در انجام
اصلاحات و نوسازى اقتصادى - اجتماعى در سراسر دوره پهلوى، عاملى قابل توجه در
تولید مشروعیت در مرحله استقرار و بقاى نظام سیاسى گردید و سرانجام توجه پهلوى دوم
به همه عوامل مشروعیت زا به صورت هم عرض، از جمله باز گشتبه مشروعیت و اقتدار
سنتى در دو وجه سنن تاریخى پادشاهى ایرانى و سنن مذهبى اسلامى شیعى، تقویت وجه
قانونى - عقلانى رژیم با تاکید بر دیوان سالارى دولتى و تاسیس احزاب سیاسى وابسته،
و گرایش به مظاهر جدید فرهنگ غربى با تلاش در جهت غربى سازى فرهنگى جامعه، رژیم را
به بهرهگیرى از «منشورى» از مشروعیتهاى چندگانه رهنمون ساخت.
در عین حال، از یک سو تکیه بر عنصر خشونت و استبداد
سیاسى در سراسر عمر پهلوى به مثابه عاملى مشروعیت زدا عمل کرد و از سوى دیگر، بروز
شکافهاى اقتصادى و اجتماعى ناشى از مدرنیزاسیون (اقتصادى) شاه در دهه چهل و
پنجاه، همراه با ظهور گسستهاى دامنه دار فرهنگى (که از جمله نتایج آن، پیدایش
بحران هویت و معنا در این دوره بود) به دلیل توجه شاه به مشروعیت چندگانه (به نحوى
که رژیم سیاسى را تا مرحلهاى پیش برد که در مرز میان «فقدان مشروعیت» و «وجود
مشروعیت چندگانه» و متعارض، سردرگم و متحیر ماند) ظهور بحران مشروعیتسیاسى را نوید
بخشید.ضمن این که سرکوب ناراضیان اجتماعى - سیاسى، همراه با ظهور ایدئولوگهاى
نیرومند اسلامى نظیر دکتر شریعتى که وجه بدیل و جایگزین نظام سیاسى را به تصویر
کشیدند و سرانجام بروز بحرانهاى غیرمنتظره اقتصادى - سیاسى سالهاى 1355- 1356،
روند تحولات را به سمتى سوق داد که همه شکافها و گسستهاى اقتصادى، اجتماعى،
فرهنگى پیش گفته به بحران مشروعیتسیاسى رژیم تقلیل یابد و اقشار و لایههاى مختلف
اجتماعى ایران، آمال و آرزوهاى سرکوب شده خود را در طنین مقتدرانه سخنان رهبر
فرهمند، آیة الله امام خمینى، بازیابند و در راه انحلال رژیم سیاسى حاکم و استقرار
نظام سیاسى جدید مصممتر به حرکت در آیند.
پىنوشتها:
× دانش آموخته حوزه علمیه قم و دانشجوى دکترى علوم
سیاسى دانشگاه تهران.
1.سعید حجاریان، «نگاهى به مساله مشروعیت» ، راهبرد،
ش 3، (سال 1373) ص 79.
2.اندرو وینسنت، نظریههاى دولت، ترجمه حسین بشیریه
(تهران: نشر نى، 1376) ص 67- 68.
3.ماتیه دوگان، «سنجش مفهوم مشروعیت و اعتماد» ،
اطلاعات سیاسى اقتصادى، ش 97- 98، ص 4.
4.محمد جواد لاریجانى، «گفت و گو در باب مشروعیت و
کارآمدى» ، کیان، ش 30، ص 16.
5.نیکى کدى، ریشههاى انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم
گواهى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375) ص 53.
6.مناصب حکومت، راهى به سوى ثروت تلقى مىشد.مناصب
عالى رتبه حکومت، چه حکومت ایالات و چه مناصب کشورى و لشکرى در مرکز ایالات،
معمولا در انحصار خانوادهاى بزرگ بود...خانواده قاجار در درجه اول و بعد از آن
عشایر دیگر و زمین داران بزرگ قرار داشتند. «لمبتون، ایران عصر قاجار، ص 143.
7.نیکى کدى، پیشین، ص 58.
8.آن، اس، لمبتون، ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصیحى
(مشهد: جاودان خرد، 1375) ص 37.
9.همان، ص 56.
10.نیکى کدى، پیشین، ص 60.
11.همان، ص 49.
12.همان، ص 71.
13.همان، ص 223.
14.همان، ص 98.
15.همان، ص 94.
16.همان، ص 103.
17.لمبتون، ص 51.
18.همان، ص 14.
19.نیکى کدى، پیشین، ص 93.
20.لمبتون، پیشین، ص 105.
21.نیکى کدى، پیشین، ص 105.
22.عبد الهادى حائرى، تشیع و مشروطیت در ایران (تهران:
امیر کبیر، 1363) ص 25.
23.علیرضا ازغندى، «بازیگران رسمى قدرت سیاسى در
ایران» ، فصلنامه خاورمیانه.
24.نیکى کدى، پیشین، ص 158.
25.همان.
26.همان.
27.همان، ص 165.
28.همان، ص 168.
29.همان، ص 173- 174.
30.همان، ص 230.
31.همان، ص 231.
32.همان، ص 263.
33.همان.
34.همان، ص 272.
35.علیرضا ازغندى، پیشین.
36.نیکى کدى، پیشین، ص 274.